•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت456
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- الو سلام زهرا جان
- سلام حالتون خوبه صدیقه خانم؟ شرمنده خواب بودین؟
- دشمنت شرمنده، نه امروز یکم ناخوش احوالم، از ظهر هم بیرون بودم خسته شدم.
- ببخشین مزاحم شدم، حدیث خونه ست؟
- رفته حموم زهرا جان، اومد میگم بهت زنگ بزنه
دلم میخواد به صدیقه خانم بگم، اما بهتره بذارم یه فرصت مناسب بهش بگم الان بنده خدا اعصابش بهم میریزه.
- باشه پس مزاحمتون نشم، فقط به حدیث بگین حتما با من تماس بگیره!
چشمی گفت و بعداز خداحافظی تماس رو قطع کردم و به هال رفتم، سحر نگاهی بهم کرد و گفت
- زهرا خبر نداری کلاسای مهدویت از کی شروع میشه؟
شونه بالاانداختم
- نه فکر کنم بمونه بعداز عید فطر. راستی نماز عید فطر میای بریم مسجد؟
- اره ان شاالله میام.
بابا به خاطر خستگی زودتر شب بخیر گفت و رفت بخوابه، مامان نزدیکم نشست و پرسید
- میگم عید فطر خانواده ی آقای محبی میان یانه؟
- نمیدونم مامان من که خبر ندارم اگه بخوان بیان حتما تماس میگیرن، نکنه خیلی ازم خسته شدین که میخواین از دستم راحت بشین؟
خندید و چند ضربه ی آروم به پشتم زد
- بلبل زبونی نکن، من هیچ وقت از بچه هام خسته نمیشم، فقط چون دایی مرتضی هم میاد میخوام بدونم اگه قطعیه تا عید نگهشون دارم که اونا هم باشن، الانم اگه پرسیدم گفتم شاید زینب بهت گفته باشه!
- نه مامان منم مثل شما فعلا خبری ندارم.
دلم نمیخواد از حال درونم خبردار بشه، یاد نگاه دلخورش افتادم، مثل همون نگاهی که تو حرم بهم کرد، ولی تواین چند روز اصلا حالش رو درک نمیکنم، حس میکنم نگاهش سرد و بی روح شده.
افکار مزاحم رو پس زدم و به سحر که چادرش رو سر کرده بود و مقابلم ایستاده بود نگاه کرد
- مامان جون کاری نداری؟
- نه دخترم، به مامانت هم سلام برسون
تا جلوی در بدرقه ش کردیم، بعداز رفتن حمید و سحر به خونه برگشتیم. مامان رفت استراحت کنه، ظرف های میوه رو جمع کردم و بعد از شستن و تمیز کردن آشپزخونه به اتاقم پناه بردم.
بغض به گلوم چنگ میزنه، روی تخت نشستم و تسبیحم رو برداشتم، جفت همین تسبیح دستشه، یعنی الانم ازش استفاده میکنه؟ با اینکه تلاش میکنم بهش فکر نکنم اما بی فایده ست، هر طرف نگاه میکنم اون یادم میفته خصوصا گوشی که بهم داده، یاد حدیث افتادم گوشی رو برداشتم و نگاه کردم ببینم زنگ زده یانه، اما هیچ خبری نیست، نه پیامی نه زنگی!
دارم به حرفاش شک میکنم، نکنه حق با سحر بوده!
افکار منفی رو پس زدم و شروع به ذکر صلوات کردم.
کم کم چشم هام گرم شد و خوابیدم،
تویه جای بزرگ بودم، هر جایی رو نگاه می کردم افراد غریبه ای بودن که هیچ شناختی ازشون نداشتم.
کمی اطرافم رو نگاه کردم، یه خانمی اشاره به یه گوشه ای کرد و گفت کسی اونجا منتظرمه، پاتند کردم تا شاید آشنایی ببینم، بالاخره بهش رسیدم پشتش به من بود و باصدای ارومی که از ترس میلرزید صدا زدم
- ببخشین آقا؟
به سمتم برگشت، بادیدن قیافه ی علی آقا نفس راحتی کشیدم، بالاخره تونستم یه آشنا پیدا کنم.
لبخند روی لب داشت اما نمیدونم چی شد کم کم جای لبخند رو اخم گرفت، هر لحظه اخمش بیشتر میشد حس میکنم ازش دور میشم، شروع به داد زدن کردم شاید کمک کنه اما کمکم نکرد.
با تکون های دستی از خواب پریدم
- خوبی زهرا؟
بادیدن حمید بالای سرم خیالم راحت شد. هنوزم از ترس نفس نفس میزنم، کمکم کرد بشینم
- خواب بد میدیدی؟
🔴 اگه میخوای کل رمان رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امسالم سر شد، تو هنوزم تنهایی 😭
دلتو خون کردیم و چقدر فکر مایی...
#نوای_انتظار
#غربت_حضرت
🍀فرازی از دعاهای روز هشتم ماه رمضان
🔸وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ تُعَجِّلَ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ فَرَجِي مَعَهُمْ، وَ فَرَجَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
🔹خدایا از تو میخواهم بر محمد و آل محمد درود بفرستی، و فرج آل محمد را برسانی،
و گشایش کار من و همه مردان و زنان مومن را همراه آنها قرار دهی.
📚اقبال الاعمال، ج۱، ص۲۷۰.
💔درد دلهایی با پدر مهربان
گزارش پایانی سال!
#مولايمن!
شرمندهام كه امسال نیز مانند گذشته، نيّت خود را در انجام خدمت به شما خالص نكردم!
شرمندهام كه در هنگام عرضهی اعمال، دل شما با ديدن نامهی پر از گناه من به درد آمد!
شرمندهام كه دوستي بر دوستان شما نيفزودم و آتش دشمني دشمنانتان را كاهش ندادم!
شرمندهام كه برآوردن حاجات ديگران را بر حاجات شما ترجيح دادم!
شرمندهام كه دلم کمتر برای شما تنگ شد و کمتر غصّهدار و بيتاب دوري و غيبتتان بودم!
شرمندهام كه دعاهايم براي شما از روي سوز نبود و بیشتر از روی عادت بود و فقط لقلقهی زبان!
شرمندهام كه در خدمت به شما كمانگيزه بودم و اگر یادآوری دیگران نبود، چه بسا یاریتان را فراموش میکردم!
شرمندهام كه دشمنانتان را دست كم گرفتم و از آنان غفلت کردم تا دستشان براي گمراهی شیعیانتان باز تر باشد!
شرمندهام كه در دام دنيا گرفتار شدم و اوقاتی که باید به شما میپرداختم را به غفلت گذراندم!
شرمندهام كه الطاف بيكران شما بر خودم را فراموش و حتي ناسپاسي و نمكنشناسي کردم و گاهی با کمترین ناملايمات و بي مهری، زبان به اعتراض گشودم!
شرمندهام كه خود را به جهت دوستداری شما، تافتهی جدا بافته دانستم و ديگر ارادتمندان شما را فراموش کردم!
شرمندهام كه فرزندان و شاگرداني در خور خدمتگزاري آستان شما تربیت ننمودم و گاهی با رفتارهاي ناشايست الگوي نامناسبي برای آنان بودم!
شرمندهام كه از شناخت بيشتر شما و معارفتان باز مانده و كوتاهي نمودم!
شرمندهام كه جسم و روح خود را براي نصرت و ياري شما ورزيده نساختم و با تنبلي و كسالت، خودم را از شما و یاریتان دورتر کردم!
💠 اكنون در پايان سال، مانند برادران خطاكار يوسف، به پدر خود عوض كنم:
يا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنّا كنا خاطئين
ای پدر مهربان! برای ما طلب استغفار کنید!
که ما گنهکاریم"
و انتظار داريم شما پدر مهربانتر از يعقوب، ما را عفو نموده و بفرماييد؛
سوف أستغفر لكم ربي إنه هو الغفور الرحيم
"بزودی برایتان طلب استغفار خواهم کرد، زیرا خدایتان غفور و مهربان است."
🔺امّا میدانم که خوب نيست كه گزارش پايان سال، فقط گزارش شرمندگي باشد و بهتر است با تجديد پيمان و قول به جبران و استدعاي توفيق براي انجام پيمان همراه باشد.
پس عرض مي كنم:
#مولايمن!🌹
قول ميدهم اگر خداوند فرصت يكسالهی ديگري در اختيارم نهاد، لحظه لحظهی آن را نثار شما كنم، تا يك قدم به ظهورتان نزديكتر شوم و نيز براي رفع غربت از شما تلاش کنم تا دوستانتان را زياد و دشمنانتان را كم نمایم!
در معرفت شما تلاش خواهم کرد و از سر خلوص به شما متوسّل و متمسّك شوم، در سفر و حضر، سلامتي و بيماري، غم و شادي، يادتان را فراموش نكرده، شما را طبيب و انيس و مونس و مغيث خود بدانم و به هر كس و ناكسي پناه نبرم!
هر عمل مستحبی را به شما هديه كنم تا از ادعيهی زاكيه شما بهرهمند شوم!
در تحولات و تبدلات زمان، خود را نبازم و در فتنهها راه را گم نكنم!
تلاش وافر كنم كه مأموريت خود را پيروزمندانه به پايان برم تا شايستهی لبخند رضايت آميز شما گردم و ان شاء الله از يارانتان شوم
و البته يقين دارم اين پيمان نيز جز به عنايت شما به انجام نميرسد و انتظار دارم شما نيز به همان رسم شاهانه و كريمانهی يوسف، كيل گدايي و مسكنت ما را پر كنيد كه:
🔹 يا ايها العزيز، مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة و اوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين".
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مولای مهربانم کاش سالمان را با حضورت تحویل کنیم😭
🔸من که سال تازه را بی تو تحویل نمیگیرم.
هزار بهار هم که بیاید،
تا آخرین ثانیهی نبودنت، جهان زمستانی است!
#ربیع_الانام
#دلنوشته_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکنه موقع تحویل سال مولارو یادت بره هاااا
اصلا دعا تعجیل در فرج مولاجانه☺️