eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
17هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ از روز عقد گلرخ یک هفته ای میگذره، هر روز با علی چند باری تصویری صحبت میکنیم، اما این بار خیلی دلم براش تنگ شده.صبح که باهاش حرف زدم گفت معلوم نیست کی با خانواده ش بیاد و احتمالا یکی دوهفته ای طول بکشه! گلرخ هم چون آقا مصطفی اومده، از صبح رفته خونه ی اونا، حوصله م حسابی سر رفته! تو اتاق نشستم و گروهام رو چک کردم، به سرم زد شماره ی مامان رو بگیرم و ببینم چیکار میکنه. شماره ی مامان رو گرفتم بعداز چند بوق جواب داد - سلام مامان خوبی؟ - سلام عزیزم، خداروشکر. تو خوبی؟ خانم جون و بقیه خوبن؟. - خداروشکر همه خوبیم. کجایین؟ - اومدم خونه ی خاله، سلام میرسونه! خیلی وقته خاله رو ندیدم، بعداز قضیه تصادف و مهسا فقط یه بار زنگ زد و حالم رو پرسید، خیلی بابت اتفاقایی که افتاده بود شرمنده بود و همش ازم عذرخواهی میکرد. - شمام سلام برسون، میگم مامان معلوم نیست کی میاین شمال؟ - نه دخترم، یکم کار باباتینا بهم ریخته باید اونارو سرو سامون بدن بعد بیایم نفسم رو سنگین بیرون دادم، این طور که معلومه به این زودیا نمیان! - کاش می شد زودتر بیاین، دلم تنگ شده. - حالا خداکریمه، شاید جور شد زودتر اومدیم. بعداز کلی صحبت، تماس رو قطع کردم، دوست دارم به علی زنگ بزنم اما صبح گفت امروز سرش شلوغه! پوفی کردم و شماره ها رو بالا پایین کردم، انگشتم رو روی شماره ی سحر گذاشتم و دکمه ی تماس رو زدم طولی نکشید که صداش تو گوشم پیچید - سلاااااام زهراجون، خوبی؟. - سلام بر رفیق بی معرفت. کجایی یادم نمیکنی ؟ - ببخش عزیزم، اونروز که زنگ زدی سرمون شلوغ بود، تو مسجد مراسم داشتیم. بعدشم که همش درگیرم - یادم رفت بپرسم مراسمِ چی بود؟ - خسته نباشی به تو هم میگن شیعه؟؟؟ مراسم تخریب قبور ائمه اطهار بود دیگه به پیشونیم زدم - آخ راست میگیا، بابا تاچند روز قبلش یادم بود ولی خودت که میدونی این هفته مراسم گلرخ و پاگشا و همه ی اینا باعث شد یادم بره.حالا ببینم چیزی ضبط کردی؟ - نه والا، نتونستم. بذار از آقا حمید بپرسم اگه داشت برات تو واتساپ میفرستم. حالا چی شد یاد من افتادی؟ - حوصله م سر رفته، گلرخم امروز رفته خونه نامزدش، چون اقا مصطفی تا فردا اومده روستا میخواد شب رو اونجا بمونه - ای بابا، اینجوری که بیشتر حوصله ت سر میره. - اره ولی چاره ای نیست، کاش زودتر بیاین منم با شما برگردم. با خوشحالی گفت - جدی میگی؟ پس خانم جون چی میشه - اونم قراره برگرده، میگه دیگه نمیتونم بمونم - ایول، یعنی عقدتونم نزدیکه!!! یه لحظه دلم به سمت علی پرکشید، دوست دارم صداش رو بشنوم. بعداز صحبت با سحر ازش خداحافظی کردم و گوشی رو کنارم گذاشتم. خانم جون و سکینه خانم تو آشپزخونه باهم مشغول پاک کردن حبوبات بودن، حتی حوصله ی اونجا نشستنم ندارم 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌