🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت839
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چاییم روخوردم وادامه دادم
- اصلا باورم نمیشد منی که با نامحرم هیچ وقت راحت نبودم باعلی زود احساس راحتی کنم و الان این همه بهم محبت داشته باشیم.
سرم رو روی زانوش گذاشتم و مثل زمان بچگیهام مامان شروع به نوازش موهام کرد و با لبخند رضایتمندی جواب داد
- دختر گلم! این خاصیت عقدِ ازدواجه و از نشانه های لطف خداست. خودِ خدا تو قرانش فرموده که از نشانه های خداوند اینه که برای انسان زوجی آفریده تا با اون به آرامش برسه و بین زن و شوهر مودت و رحمت قرار میده.۱
جالبه که این اتفاق رو نشانهای برای وجود خدا برای اهل تفکر عنوان کرده.
عزیز دلم شما دوتا مقید به حدود الهی بودین و تلاشتون رو کردین که دلتون برای غیر حلال نلرزه.
علت اینکه شما دو نفر به هم خیلی محبت دارین هم اینه که وقتی مجرد بودین چشمتون رو به نامحرم بستین و سعی کردین با نامحرمی در ارتباط نباشین و به گناه نیفتین.
وقتی جوونی پا روی دلش بذاره و به لذت های پوچی که کوتاه مدته چشم ببنده، خدا هم وقتی که محرم شدن، براشون جبران میکنه!
هم مهرشون رو به دل هم میندازه هم لذت و شیرینی بیشتری رو تجربه میکنن.
با این صحبت های مامان احساس کردم لپام از خجالت گل انداختن سرم رو پایین انداختم و گفتم
- میدونی مامان قربون خدا بشم واقعا حلال خدا یه چیز دیگه ست، من حتی وقتی بابا عقد موقت رو خوند، اولش خجالت کشیدم ولی وقتی باهاش بیرون رفتم، پیشش احساس آرامش داشتم، نه استرسی نه فکر عذاب وجدان و گناه و نه چیزای دیگه.
- اتفاقا اون دوره ی کوتاه عقد موقت خیلی مؤثر بود، من خودم میخواستم این پیشنهاد رو به بابات بدم که شما دوتا قبل از عقد دائم یه دوره ی کوتاه محرم باشین، که با اخلاقیات همدیگه آشنا بشین و بدون اینکه استرس گناه رو داشته باشین باهم بگردین و اخلاق همدیگه دستتون بیاد. به هر حال شما دوتا همدیگرو انتخاب کرده بودین و انتخاب خیلی درستی هم بود، خانواده ها هم که همدیگرو میشناختیم نیازی به تحقیق نبود.
- راستش مامان خیلی خداروشکر میکنم که علی آقا رو انتخاب کردم. بیشتر اخلاقیاتش شبیه باباست، خیلی با محبت و مهربونه!
- اره بابات هم خیلی ازش خوشش اومده، مردا همدیگرو بهتر میشناسن، وقتی بحث محرمیت رو خانم جون گفت، بابات سریع قبول کرد، بعدا که ازش پرسیدم گفت این پسر اهل زندگیه، من میدونم دخترم رو دست کی میسپرم و بهش اعتماد دارم.
از فکر اون روزا لبخند روی لبم اومد و خداروشکر گفتم. مامان پیشونیم رو بوسید و گفت
- پاشو کم کم سفره رو آماده کن که الان بابات و حمید میاد
چشمی گفتم و دست مامان رو بوسیدم
- مامان ازتون میخوام از تجربیاتتون بهم بگین ، میخوام بهترین همسر برای علی باشم
مامان چشم رو هم گذاشت و با خنده گفت
- اولیش اینکه تا همسرت بیاد غذاش رو آماده کن و به خودتم برس تا وقتی خونه رسید با دیدن همسرش و غذای آماده خستگیش در بره
از حرفش خندیدم و هر دو بلند شدیم، مامان به اتاقشون رفت و لباسش رو عوض کرد و موهاش رو مرتب کرد، با دیدنش سوتی کشیدم و گفت
- چه خوشتیپ شدین مامان جونم!!!
خندید و گفت
- برو دختر بلبل زبونی نکن
این اخلاق مامانه همیشه قبل از اینکه بابا بیاد لباسهاش رو عوض میکنه و به خودش میرسه. یه بار که پرسیدم گفت
- وقتی غذا میپزم لباسهام بوی غذا میده، دوست دارم پیش بابات تمیز و مرتب باشم.
وسایل نهار رو اماده کردم، بالاخره بابا و حمید هم اومدن و دور هم نهار خوردیم.
__________________________________________________
۱. "وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛ و از نشانههای او اینکه از [نوع] خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستی و رحمت نهاد آری در این [نعمت] برای مردمی که می اندیشند قطعا نشانههایی است". (آیه۲۱سورهروم)
❌❌ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞