eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - اره...به هرحال وقتی پدر و مادر درست تربیت کنن همین میشه دیگه! وارد آشپزخونه شدیم، صدیقه خانم به کمک خانم جون و حاج خانم، برنج رو آبکش می کردن و سحر و زینب هم مشغول آماده کردن وسایل افطار بودن. سحر با دیدنمون گفت - کجا یهو غیبتون زد؟ - رفتیم بالا با آقای محبی صحبت کنیم. زینب چند تا خرما داخل بشقاب یکبار مصرف گذاشت و گفت - حالا پیداش کردین؟ مریم کنار زینب نشست و منم کنار سحر، چند تا بشقاب برداشتم و همونطور که نون چایی رو داخل سینی می چیدم گفتم - اره، وقتی رسیدیم، کارشون تموم شده بود نگاهی به اطرافم کردم - پس حدیث کجاست؟ زینب شونه ای بالا انداخت و گفت - نمیدونم، الان که اینجا بود. سحر کار چیدن خرماها رو به کمک زینب تموم کرد و گفت - گوشیش زنگ زد، از پیش مارفت تماس های پی در پی حدیث، بدجور فکرم رو خراب کرده. باید با صدیقه خانم حرف بزنم. توهمین فکرا بودم که صدایی باعث شد عقب برگردم - سلام دخترا...کمک نمیخواین؟ با شنیدن خانم رثایی، هرچی تو دستم بود توسینی گذاشتم و با ذوق به طرفش رفتم ومحکم بغلش کردم - سلام استاد...خوبین؟ دلم براتون یه ذره شده بود - خداروشکر‌، منم دلم براتون تنگ شده بود. از بغلش جدا شدم و گفتم - پس دل به دل راه داره. - سراغتو از سحر گرفتم گفت رفتی حرم تنهایی! با یاداوری اتفاقاتی که امروز افتاد لبخند کم رنگی زدم و گفتم - به قول خودتون که گفتین هر از گاهی نیازه آدم تنهایی با خودش و امامش خلوت کنه. منم رفته بودم حرفتون رو به مرحله ی عمل برسونم خندید و پشت سرشون رو که نگاه کردم دوتا دختر چادری وارد شدن، سلام دادن و بعداز جواب دادن، پرسیدم - اینا دختراتون هستن درسته؟ نگاه پر از محبتی بهشون کردو جواب داد - بله، ایشون فاطمه خانمه، ایشونم زینب خانم. نگاهی به دختراش که مؤدب کنار مادرشون ایستادن و لبخند کم رنگی روی لبشون بود، کردم، که ادامه داد - البته یه پسرم دارم، آقا مهدی. - خدا براتون حفظشون کنه. سحرو زینب هم کنارم ایستاده بودن، زیر انداز رو صاف کردم - بفرمایین بشینین، البته ببخشین که امکانات کافی اینجا نیست دست روی شونم گذاشت و گفت - این چه حرفیه دخترم، ما که باهم این حرف هارو نداریم. دور هم نشستیم و مشغول صحبت شدیم، صدیقه خانم به همراه خانم جون و حاج خانم به جمعمون اضافه شدن و به کمک هم کارها تموم شد. خانم رثایی به من گفت - پس مامانت کو؟ - ایشون پیش بابا موندن، خیلی دلشون میخواست بیان‌، ولی قسمت نشد! - حیف شد، دوست داشتم تو این سفر بیشتر با خانواده ت آشنا شم. البته قبلا توجشن خدمتشون رسیدم ولی این سفر ده روزه، بهترین فرصت بود بیشتر باهم باشیم. لبخندم عمیق تر شد وخانم جون گفت - البته خانم رثایی! زهرا به قدری از شما پیش معصومه تعریف کرده که مشتاق بودن خودشونم کلاس هاشرکت کنن. خجالت زده سرم رو پایین انداختم، خانم رثایی بامحبت نگاهم کرد و گفت - زهراجان به من لطف داره. 🔴رمان تو وی ای پی کامله باکلی پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قابل توجه دوستانی که میخوان عضو وی ای پی بشن👆
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ خجالت زده سرم رو پایین انداختم، خانم رثایی بامحبت نگاهم کرد و گفت - زهراجان به من لطف داره. خب اینجا که فعلا کاری نیست بریم یه سلامی هم به آقا بدیم و برگردیم تا افطار، از شما کسی میاد حرم؟ من که از خدامه با استاد همراه بشم و زیارت برم اما چون تازه اومدم بهتره قرصم رو بخورم و یکم استراحت کنم. صدیقه خانم که دست هاش رو میشست برگشت و رو به خانم جون و حاج خانم گفت - میگم اگه شما بالا سر غذاهستین من با خانم رثایی برم زیارت و برگردم، از وقتی اومدیم نتونستم یه دل سیر زیارت کنم خانم جون با خوشرویی گفت - اره دخترم، برو خیالت راحت باشه. ما اینجاییم صدیقه خانم خوشحال دست هاش رو با چادرش خشک کرد و رو به خانم رثایی گفت - پس برم آماده شم همراهتون بیام - صبر کنین ماهم بیایم آماده شیم. بعداز رفتنشون فقط جمع خودمون مونده بود، خانم جون و مادر زینب رفتن تو نمازخونه قرآن بخونن، سحر روبه من گفت - میگم زهرا خانم رثایی خیلی ازت خوشش اومده ها! با شیطنت نگاهش کردم و به شوخی جواب دادم - خب معلومه، دختر با کمالاتی مثل من رو کی میتونه دوست نداشته باشه مریم جواب داد - اوه...اوه ببین چقدر از خود راضی!!! از این حرفش خنده م گرفت، میدونستن شوخی میکنم، اما مریم ادامه ی حرف رو گرفت - به نظر منم بی دلیل حرف نمیزد زهرا جان! چینی به پیشونیم دادم - منظورتون چیه؟ مربم جواب داد - زهراجان از فاز خنگی یکم دربیا بیرون متوجه میشی!!! -بیخیال بابا ، به جای این حرفا، چند تا برگه بیارین براشب که میخوایم میوه بدیم یه سری احادیث مهدوی بنویسیم و داخل بسته ها بذاریم زینب کمی توفکر بود، روبهش گفتم - زینب چی شده ساکتی؟ لبخند کم رنگی زد - هیچی داشتم به حرفاتون گوش می کردم، من برم از داداش چندتا برگه بگیرم احادیث رو بنویسیم سریع بلند شد و از جمع ما رفت. روبه مریم و سحر گفتم - این چرا اینجوری کرد؟ یهو از این رو به اون رو شد! مریم شونه هاش رو بالا داد - نکنه از اینکه درباره تو و خانم رثایی حرف زدیم ناراحت شده؟ - نه بابا چیزی نگفتیم که، آخه ما همیشه همینجوری صحبت میکنیم باهم سحر لبخند دندون نمایی زد و گفت - این بار فرق داشت - مثلا چه فرقی؟ -بحث عروس شدن تو بود - شما چقدر خوش خیالین! کی میخواد عروس شه آخه. تواین سفر انگار همتون کارتون رو ول کردین و زوم کردین رو عروس شدن من. بذارین راحت باشم بابا. شماهم به کارتون برسین - خب همینه که میگیم خنگی دیگه! زینب دوست داره تو زن داداشش بشی؟ انگشتم رو جلوی لب هام گذاشتم - هیس!!! زشته بابا. حاج خانم اینجاست میشنوه بد میشه! مریم ریز ریز میخندید، انگار خیلی خوشش اومده سربه سرم میذارن! - بهتره من برم بالا سری بزنم بیام. تا برمی گردم شما دوتا سنگهاتون رو وا بکنین 🔴رمان تو وی ای پی کامله باکلی پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌انلاین‌نَذْرِعِشْـــــقْــ♥️ ✍ #ناهیدمهاجری #قسمت282
. گاهی وقتا فکر میکنی اوضاع داره خوب پیش میره اما یهو همه چی عوض میشه..‌. اونموقع فقط کافیه صبور باشی تا خدا بهترینارو رقم بزنه 😊 مثل داستان زهرا که فکر میکنه همه چی داره درست میشه و میتونه به یکی تکیه کنه اما.... 😞 دوست من! فقط صبور باش تا کار رو خدا درست کنه... در ادامه داستان، کم کم زندگی زهرا با چالش های زیادی روبرو میشه حتما همراهمون باشین تا ببینین زهرا چطور با این اتفاقات کنار میاد....‼️ .
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها: 💬 هركس عبادت خالصانه‌اش را به سوی خداوند بفرستد، خـدا هم بهترين مصلحتش را بر او نازل می‌کند. 🔹مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. 📚 عدة‌الداعی، ص۲۳۳. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️روز سی‌‌و‌ چهارم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (پنج‌شنبه) 📎لینک متن و صوت حدیث کساء با صدای مداحان مختلف
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 35استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 35- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ رَهِبْتُ بِهِ سِوَاكَ أَوْ عَادَيْتُ فِيهِ أَوْلِيَاءَكَ أَوْ وَالَيْتُ فِيهِ أَعْدَاءَكَ أَوْ خَذَلْتُ فِيهِ أَحِبَّاءَكَ أَوْ تَعَرَّضْتُ فِيهِ لِشَيْ‏ءٍ مِنْ غَضَبِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 35: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در آن از غیر تو ترسیدم، یا به وسیله ی آن با اولیایت دشمنی کردم یا با دشمنانت دوستی کردم، یا دوستانت را واگذاشتم، یا با آن خود را در معرض خشم و غضب در آوردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🏴 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا