eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.7هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سلام بر تو، در لحظه لحظه‌های شب فراق و در دمادم روزگار ظهور ✨ السلام علیک فی آناء لیلِک و أطرافِ نهارک ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️ روز هفتم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (سه‌شنبه) ⏳ ۳۳ روز مانده به نیمه‌ شعبان 📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف 🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام @Elteja
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ پاورچین پارچین نزدیکتر رفتم و با دیدن صحنه ی روبروم با حسرت نگاه کردم و حلقه ی اشک تو چشم هام جمع شد با اینکه میدونم علی آقا پسر معتقدیه اما دیدنش تو این حالت دلم رو لرزوند. وسط پشت بوم، یه زیر انداز کوچیک انداخته و به سجده رفته. از گریه، شونه هاش میلرزید و با نجوا حرف هایی میزد که از این فاصله نمیتونم به خوبی بشنوم. نمیدونم چه حکمتی داره خدا این صحنه هارو نشونم میده، اصلا نمیدونم اینارو یه نشونه بگیرم یانه! محو تماشاش بودم که سر از سجده برداشت و دست به آسمون بلند کرد. چه صحنه ی زیبایی شده، روبروی گنبد طلایی که تو تاریکی شب میدرخشه و علی آقا، از دید من وسط گنبد طلایی، دست دعا به طرف آسمون برداشته و تسبیحش از لای انگشتاش اویزون شده و تکون میخوره. مطمئنن اگر عکاس از این لحظه عکس میگرفت یه عکس عالی می شد. بهتره خلوتش رو به هم نزنم، پا کج کردم که برم پام به در آهنی خورد و صدای در باعث شد تا علی آقا به عقب برگرده. دستپاچه شدم و باصدایی که از ته چاه درمیومد سلام دادم. از روی زیراندار بلند شد و به سمتم اومد، از خجالت اینکه داشتم پنهونی نگاهش می کردم و باعث شدم خلوتش به هم بخوره، خجالت زده سرم رو پایین انداختم - ببخشید، نمیخواستم خلوتتون رو بهم بزنم. از پایین که اومدم دیدم صدایی میاد اومدم ببینم صدای چیه که شما رو دیدم. با اجازه تون من برم - زهراخانم، یه لحظه صبر کنید قلبم مدام خودش رو به دیواره قفسه ی سینه م میزنه، حس میکنم الانه که بیاد تو دهنم، به سختی آب دهنم رو قورت دادم و گفتم - بفرمایید تسبیحش رو تو دستش چرخوند و گفت - میدونم که به خاطر حرفای حدیث امروز اصلا حالتون خوب نبود، ولی... خواهش میکنم حتی اگه از چیزی ناراحت شدید، بی خبر نرید. امروز روز سختی برام بود، نمیدونید از وقتی رفتید و بی خبراز حالتون بودم، چقدر نگران شدم. میتونم حالش رو درک کنم، لب هام انگار قفل شده، شرمنده شدم و به سختی گفتم - بله حق باشماست، ببخشید، این قدر حالم بد بود که دلم می خواست تنها باشم. - میتونم یه خواهشی ازتون بکنم - بفرمایید -نمیشه این یه ماه رو فاکتور بگیرید و از خیرش بگذرید؟ جواب دادن به این سؤال از هرچیزی برام سخت تره، من به این یک ماه نیاز دارم به قول بعضی دوستان باید خودم رو بروز رسانی کنم و هر چی که قبلا اتفاق افتاده‌، همه رو بریزم دور و اتفافات خوب و جدید رو جایگزین کنم، تا بتونم یه زندگی جدید و عاشقانه با کسی که دوستش دارم شروع کنم. سکوتم رو که دید دوباره ادامه داد - خواهش میکنم...حرفم رو زمین نندازید، اگه شما هم حسی به من دارید حداقل بگید که خیالم راحت شه مگر اینکه....مگر اینکه واقعا پای کس دیگه این وسط باشه و شما...بهش.... میتونم حدس بزنم منظورش چیه‌، شاید به خاطر حرف های حدیث میگن، بهتره سکوت رو بشکنم، جواب بدم - مطمئن باشید پای کس دیگه ای وسط نیست لبخند کمرنگی روی لب هاش نشست، ادامه داد - حالا نمیشه به خاطر من از این یک ماه، نصفش رو بگذرید؟ نگاهم خیره به گنبد طلایی شد، یا امام رضا خودت هر چی صلاحه به دلم بنداز، انگار یه چیزی ته قلبم قلقلک میده و میخواد هرچه زودتر جواب بدم. تو دلم غوغایی شده برا جواب دادن، چشم هام رو بستم تا ببینم دلم چی میگه، نفس عمیقی کشیدم، بالاخره دل رو به دریا زدم و گفتم - به خاطر زحمت ها و محبت هایی که بهم کردید نمیخوام حرفتون رو زمین بندازم، هرچند به این خلوت نیاز دارم ولی تاعید فطر بهم زمان بدید. سرم رو بالا آوردم و با دیدن قیافه ش که برق چشم هاش تو تاریکی هم مشخصه، چادرم رو محکم تو دستم فشار دادم شاید استرسم کمتر بشه. 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 62 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 62- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَا يُنَالُ بِهِ عَهْدُكَ وَ لَا يُؤْمَنُ بِهِ غَضَبُكَ وَ لَا تَنْزِلُ مَعَهُ رَحْمَتُكَ وَ لَا تَدُومُ مَعَهُ نِعْمَتُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 62: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به جهت آن به عهد تو نمیتوان رسید، و از خشم و غضبت نمیتوان در امان ماند، و با وجود آن، رحمتت نازل نمی شود، و نعمتت به واسطه ی آن از تداوم باز می ایستد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سرم رو بالا آوردم و با دیدن قیافه ش که برق چشم هاش تو تاریکی هم مشخصه، چادرم رو محکم تو دستم فشار دادم شاید استرسم کمتر بشه. - اگه اجازه میدید از حضورتون مرخص شم لبخندی کنج لبش نشست - خواهش میکنم، بفرمایید شبتون بخیر شب بخیر گفتم و سریع از پله ها پایین اومدم، با یادآوری حرفاش نیشم تا بناگوشم بازه‌، هرکس ببینه فکر میکنه دیوونه شدم و خود به خود می خندم. تا حالا این قدر بی جنبه نشده بودم، نمیدونم چرا احساس آرامش وخوبی دارم، به در اتاقمون رسیدم و آروم وارد شدم. همشون خوابن، چادرم رو درآوردم و لباس هام رو عوض کردم و کنار خانم جون دراز کشیدم. مطمئنم امشب خواب به چشم هام حرومه، وقت خیلی کمی دارم برای جواب دادن...هر چند احساس میکنم علی آقا بهترین گزینه ست، به هرحال نمیتونم منکر احساسم نسبت بهش بشم. تمام حرف هاش رو ده،بیست بار مرور کردم و هربار انگار روحی تازه میگیرم. بالاخره چشم هام گرم شد و خوابیدم. با تکون های دستی از خواب بیدار شدم،طبق معمول سحر بالاسرم نشسته و نیشش بازه! کش و قوسی به بدنم دادم - ساعت چنده؟ سحر سرحال و خندون گفت - یه ساعت مونده به اذان پاشو زود بریم پایین! - مگه پایین چه خبره؟ - خبر سلامتی، بریم سحری بخوریم دیگه! سریع آماده شدم و همراه سحر پایین رفتم، موقع ورودم با حدیث روبرو شدم. بدون اینکه تحویلش بگیرم از کنارش رد شدم و مستقیم به آشپزخونه رفتم. خانم جون و مادر زینب به صدیقه خانم تو حیاط کمک می کردن و غذاهارو می کشیدن، حمید به کمکِ علی آقا و آقا محمد، بقیه وسایل رو می بردن تا بچه ها داخل سفره بچینن، سلام آرومی گفتم و ابی به دست و صورتم زدم و به کمک بقیه رفتم. خداروشکر دستم تا حدودی بهتر شده، روبه زینب گفتم - زینب جان، میشه بیای باند دستم رو باز کنی؟ زینب نزدیکم شد و با همون لبخند همیشگیش گفت - بذار به داداش بگم ببینم بعدا عفونت نکنه دستپاچه گفتم - نیازی نیست بهشون بگی، توباز کن سعی میکنم زیاد به آب نزنم باشه ای گفت و باند رو باز کرد، خداروشکر نسبت به قبل خیلی بهتر شده، اینجوری میتونم راحت به کارهام برسم - راستی عقدتون چی شد، کی قراره برین؟ با ذوق نگاهی به آقا محمد کرد و اروم گفت - پس فردا، نمیدونی چه ذوقی دارم. اگه عقدمون خونده بشه، دیگه خیالم راحت میشه و استرس نمیکشم به شوخی گفتم - نه اینکه الان خیلی استرس داری؟ - نویت خودتم میرسه خانوم، اون موقع من بهت میخندم جوابی بهش ندارم بدم، به خاطر همین خودم رو مشغول کار کردم، بقیه هم دور سفره نشستن و بعداز خوندن دعای فرج مشغول به خوردن سحری شدیم. تواین مدت سرم پایین بود، ولی نگاه های گاه و بی گاه حدیث رو به خوبی حس میکنم. بعداز رفتن زائران، نماز رو خوندیم وبچه ها مشغول شستن ظرف ها شدن، من هم به خاطر سوختگی دستم، فقط ظرف هارو جابجا کردم و آشپزخونه رو مرتب کردم. کارها که تموم شد دوباره به اتاق پناه بردم، صبح قراره آقا صادق و مادربزرگش برسن، خیلی خوشحالم که بعد از مدتها مریم به آرزوش میرسه. بهتره یکم بخوابم‌تا در طول روز سرحال باشم. چشمامو بستم و پتو رپ روی سرم کشیدم. باصدای هشدار گوشیم بیدار شدم، امروز با سحر قرار گذاشتیم صبح بریم حرم و تا نماز ظهر اونجا باشیم. قران و مفاتیح رو برداشتم و سحر رو بیدار کردم. آماده شدیم و بعداز خداحافظی از خانم جون و حمید، به سمت در رفتیم. تاخواستیم از در بیرون بریم با صدای خانم رثایی به عقب برگشتم - دخترا سلام، صبح بخیر. کجا به سلامتی؟ با محبت نگاهم کرد جواب دادم - میریم حرم، این وقت صبح هم خنکه، هم خلوت - خیلی هم عالی، پس صبر کنین منم بیام...زهرا جان باشما هم کار دارم از اینکه استاد میاد خوشحالم، ولی با فکر اینکه میخواد درباره ی پسرش صحبت کنه، انگار دنیا رو سرم خراب شد 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سلام بر تو که آرامِ دلی؛ آرامِ دلی و دل، آرام از عطر حضورت، که تویی بازمانده‌ی حجت‌های خداوندی بر زمین. ✨ السلام علیک یابقیة اللهِ فی ارضهِ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️
روز هشتم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (چهارشنبه)

⏳  ۳۲ روز مانده به نیمه‌ شعبان 



📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف

🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
@Elteja
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 امیرالمؤمنین حضرت علی عليه‌السّلام: 🌟 در انتظار فرج باشید و از رحمت خدا ناامید نشوید، همانا محبوب‌ترین اعمال در پیشگاه خداوند عزّ و جلّ، انتظار فرج است. "انْتَظِرُوا الْفَرَجَ‏ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ‏، فَإِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْتِظَارُ الْفَرَج" 📚 بحارالانوار، ج۵۲ ،ص۱۲۳ ✨ یا عالی بِحَقِّ عَلی عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ✨ 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهیدتا افراد بیشتری به یاد حضرت باشن✨ 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
‎⁨شیخ اسماعیل اوجی – شناخت امیرالمومنین⁩.mp3
2.38M
🔺 وقتی که امام عصر سلام‌الله‌علیه، تکیه به خانه کعبه می‌زنند، می‌فرمایند: "ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلي عَلیِّ بْنِ أبی طالِب فَلیَنظُر اِلَیّ." ✅ برای اینکه امام زمان را بشناسیم، باید امیرالمومنین را بشناسیم. 🔹 یک نفر مثل علی میرسد از راه آخر 🔹 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ از اینکه استاد میاد خوشحالم، ولی با فکر اینکه میخواد درباره ی پسرش صحبت کنه، انگار دنیا رو سرم خراب شد به دیوار تکیه دادم و از استرس پام رو تکون دادم، سحر متوجهم شد و گفت - چی شد یهو؟ درمونده گفتم - سحر! اگه استاد درباره پسرش بپرسه چی بگم؟ - واااا... خب میگی نه؟ کلافه گفتم - تو که میدونی باهاش رو دربایستی دارم، اگه دلیل جواب رد دادنم رو بپرسه چی بگم با شیطنت گفت - خب یک کلام بگو یکی دیگه رو دوست دارم - الان وقت شوخیه؟؟بگم پسرتون چه ایرادی داره که جواب رد میدم؟ کمی به فکر رفت و گفت - خب به نظرم بگو فعلا قصدشو نداری یا اینکه بهتره با پدرو مادرم مشورت کنم...ولی زهرا حالا اگه خیلی اصرار کرد بذار بیان خواستگاری، بالاخره اونم یکی از گزینه هایی میتونه باشه که بهش فکر کنی! - نمیتونم! - چرا مثلا؟ یاد قولی که به علی آقا دادم افتادم، اون به من اعتماد کرده نمیتونم زیر قولم بزنم، از یه طرفم نمیخوام سحر متوجه قولم بشه. به خاطر همین گفتم - چون...چون من هیچ علاقه ای بهش ندارم، از یه طرفم برا چی بگم بیان در حالی که جوابم منفیه! این کار انسانی نیست که بخوام اون پسر رو امیدوار کنم و بگم بیاین خونمون، بعد جواب رد بدم! - راست میگی اصلا به اینجاش فکر نکرده بودم. صدای پا باعث شد برگردم و به استاد که بهمون نزدیک میشد نگاه کنم. سعی کردم ناراحتیم رو نشون ندم، ولی استاد زرنگتر ازایناست، تو چهره م دقیق شد و پرسید - چرا رنگت پریده؟ - چیزی نیست استاد، بریم؟ با محبت نگاهم کرد و گفت - بریم تومسیر استاد هر از گاهی صحبت می کرد اما فکرم به قدری درگیر اینه که میخوام چه حوابی بدم اصلا متوجه صحبت هاش نشدم، سحر اروم به پهلوم زد و گفت - استاد با توعه، حواست کجاست سریع جواب دادم - بله استاد، چیزی گفتین خندید و گفت - میگم دیشب با مادرت تلفنی حرف زدم آب دهنم رو به سختی قورت دادم و جواب دادم - درباره ی...چی؟ - بهت نگفته؟ حالا بذار برسیم مفصل برات توضیح میدم طوری که استاد متوجه نشه، دست سحر رو گرفتم و فشار دادم، سحر نگاهم کرد و آروم گفت - نگران نباش، مرگ نیست که چاره نداشته باشه نگاهم رو به روبرو دادم و از فکر اینکه اگه علی آقا متوجه بشه، چه فکری میکنه، اعصابم خورد شد. نمیدونم چیکار کنم ولی اگه ببینم استاد خیلی اصرار داره و چاره ای ندارم به زینب میگم تاخودش به علی اقا بگه، اینجوری بعدا سوتفاهم نمیشه. به ورودی حرم رسیدیم و بعداز گذشتن از قسمت کنترل وسایل وارد حیاط اصلی حرم شدیم. همیشه دلم میخواست پیش استاد باشم اما امروز برعکس اون موقع ها دلم میخواد هرچه زودتر این ساعتها بگذره، تا بحث من و اقا مهدی تموم شه. استاد به سمتی پا کج کرد و ماهم دنبالش رفتیم، برخلاف تصورم که فکر می کردم استاد جایی رو برای نشستن انتخاب کرده، به قسمتی که یکی از خادمین خانم رو اونجا بود رفت و شروع به سلام و احوالپرسی کرد، ماهم دنبالش رفتیم وسلام دادیم. ناراحتی چند لحظه پیشم یهو فراموشم شد یه فکری که به سرم زد و احساس کردم از خوشحالی بال در آوردم، رو به سحر گفتم - به نظرت میتونه یه کاری کنه ماهم چند ساعتی خادم بشیم سحر شونه بالا انداخت و گفت - نمیدونم، بذار از استاد بخوایم شاید جورکنه استاد متوجه پچ پچ ما شد، با خنده گفت - چی شده شما دوتا پچ پچ میکنین؟ کمی این پا و اون پا کردم و گفتم - ببخشید استاد، امکانش هست صحبت کنین یه چند ساعت افتخار خادمی تو حرم رو داشته باشیم؟ - بذار بگم ببینم میشه کاریش کرد .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - بذار بگم ببینم میشه کاریش کرد، شما برین اونجا بشینین منم میام. از استاد جدا شدیم، خیلی خوشحالم، امیدوارم قبول بکنن و ماهم چند ساعتی خادم افتخاری بشیم. همراه سحر گوشه ای نشستیم و منتظر استاد موندیم. یاد پسر استاد افتادم، دلهره عجیبی دارم. انگار چیزی به قلبم چنگ میزنه، رو به سحر گفتم - چیکار کنم سحر؟ بازاسترسم شروع شد سحر نگاه از صفحه ی گوشیش برداشت و گفت - ‌صلوات بفرس تا اروم بشی، مطمئن باش استاد منطقیه، اگه راحت حرف دلت رو بهش بگی قبول میکنه. - امیدوارم به دیوار تکیه دادم، استاد از دوستش خداحافظی کرد و به سمت ما اومد. هرچی استاد بهم نزدیکتر میشه، دلهره ی منم بیشتر میشه. بالاخره استاد اومد و کنارم نشست. با محبت نگاهم کردو گفت - خب زهراجان، امروز فرصت خوبی شد تا بتونم راحت باهات حرف بزنم نگاهی به سحر کرد و ادامه داد - البته سحر هم که غریبه نیست،هم رفیق صمیمیت هست هم زنداداشت! ببین زهرا جان، تو خانواده ما رو تا حدودی میشناسی، ماهم شما رو میشناسیم، پسرم اقا مهدی از وقتی تو رو دیده پاش رو کرده تو یه کفش که هرچه سریعتر بیایم خواستگاری! احساس میکنم خون به مغزم نمیرسه، استاد بادیدنم گفت - حواست به من هست؟ - بله، بفرمایین! - دیشب از خانم جون شماره مادرت رو گرفتم و به مادرت زنگ زدم. ایشونم گفتن بعداز این که از مشهد برگشتیم خدمت خانواده ت برسیم، تا اگه خدا بخواد، قسمت شد و توهم راضی بودی دست شمادو تا رو تو دست هم بذاریم حس میکنم نفس کشیدن برام سخته، انگار تو عمل انجام شده قرار گرفتم، نه میتونم بگم نیاین چون روی حرف مامان حرف میزنم، نه میتونم بگم بیاین چون به علی آقا قول دادم. تمام امتحانات زندگیم تو این مدت فقط ختم به دو راهی میشه - خب زهراجان، دخترم چرا سکوت کردی؟ میخوای قبل اینکه برگردیم از پدرو مادرت اجازه بگیرم با پسرم یه صحبتی بکنین دستپاچه نگاهی به سحر کردم و گفتم - والا چی بگم استاد، من... هنوز آمادگیش رو ندارم یعنی... بالبخند نگاهم کرد و گفت - همه ی دخترا اولش همینو میگن، آمادگی نداره که. مطمئنم یه بار با پسرم حرف بزنی خودت متوجه میشی چه پسر مؤمنی و با محبتیه! - بله میدونم استاد، ولی من.... نتونستم بقیه ی حرفم رو بزنم و سرم رو پایین انداختم، استاد ادامه داد - خجالت نکش، هر دختری بالاخره باید بره سرخونه و زندگیش...درضمن منم مادرشوهر خوبیم بهت قول میدم. از حرفش خندیدم و ادامه داد -پس من با مادرت هماهنگ میشم که فردا یا پس فردا با پسرم یه صحبتی داشته باشین و سنگ هاتون رو باهم وا بکَنین درمونده به سحر نگاه کردم، اونم مثل من نتونست حرفی بزنه. بهتره این مسئله رو با زینب مطرح کنم و بگم به برادرش بگه که من عمدی زیر قولم نزدم و شرایط پیش اومده باعث شد قبول کنم. نمیدونم انگار اتفاقاتی که میفته دست من نیست، شاید حمکتی تو کاره و تقدیر من قراره با یکی دیگه رقم بخوره. به هرحال من به خدای خودم اعتماد دارم هر چی اون بخواد منم به اون راضیم، حتی اگه قرار به این باشه که من با علی آقا ازدواج نکنم. نگاهم به چشم های مهربون استاد که بهم خیره بود افتاد که پرسید - دخترم چرا ساکتی؟ فردا رو ان شاالله هماهنگ کنم خوبه؟ - چی بگم، هرچی خودتون صلاح میدونین! سحر متوجه حال درونیم شد، میدونه قبول کردن اینکه با اقا مهدی حرف بزنم خیلی سخته، چون تا حدودی از علاقه ی من و علی اقا به هم خبر داره، برای اینکه جو رو عوض کنه و بیشتر تو منگنه نباشم، پرسید - ببخشید استاد درباره خادمی صحبت کردین؟ استاد نگاهی به سحر کرد و با ارامش جواب داد - اره عزیزم، گفت صحبت میکنم ان شاالله اگه جور بشه یکی دوساعت به عنوان خادم افتخاری اینجا باشین تمام غم و غصه م باشنیدن این خبر تا حدودی از دلم رفت وبرای چند لحظه فراموش کردم.از شنیدن اینکه میتونیم خادم بشیم تو دلم جشن گرفتم. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃سالروز ولادت با سعادت مولی الموحّدین، امام المتّقین، سیّد المسلمین، قائد الغُرّ المحجّلین، یعسوب الدّین،حَبْل‌ُالله المَتین،اَنیسُ المُؤمنین، حضرت علیهماالسلام به محضر مقدّس قطب عالم امکان، و الزّمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف و همه‌ی شیعیان و پاک طینتان عالم تبریک و تهنیت باد🌼🍃 🌹🍃تمام لذت عمرم همین است* *که مولایم امیرالمومنین (علیه السلام)است🌹🍃
🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🌸 «الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابی طالب 🌹🍃 سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (علیه السلام) تمسک می جویند.» 🔹رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم فرمودند : أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً اسْتَغْفَرَتْ لَهُ الْمَلَائِكَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ، يَدْخُلُ مِنْ أَيِّ بَابٍ شَاءَ بِغَيْرِ حِسَابِ. 🌸🍃آگاه باشید که هرکس امیرالمومنین علی(علیه السلام ) را دوست داشته باشد، فرشتگان برای او استغفارمی کنند و درهای بهشت برای او گشوده می شود و از هر دری که بخواهد بدون حساب وارد بهشت می شود.🌸🍃 أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً لَا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يَشْرَبَ مِنْ حَوْضِ الْكَوْثَرِ وَ يَأْكُلَ مِنْ شَجَرَةِ طُوبَى وَ يَرَى مَكَانَهُ مِنَ الْجَنَّةِ. 💎آگاه باشید که هرکس امیرالمومنین علی(علیه السلام )را دوست داشته باشد، از دنیا نمی رود تا آن که از حوض کوثر بنوشد و از درخت طوبی بخورد و مکانش را در بهشت ببیند. (مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة(تألیف ابن شاذان)، ص64- 67) 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... امشب پنجره ی چشمانت را که به هر طرف می گشایی، قابی از تصویر یک " پدر " خواهی دید ! پدرهایی که هنوز ابتدای راهند... پدرانی که مو و محاسن سپید کرده اند در تامین دنیایِ فرزندانشان ... پدرانی که آسمانی شده اند و مهمانِ باغِ خیالند ... پدرانی که سایه ی مهرشان ، آرامِ خاطر است و نبودشان ، آوار ... پدرانی که لحظاتِ شیرین حیاتشان را پاشیده اند پایِ گلدانِ زندگیِ اولاد ... خم میشوند اما خمیدگی ات را تاب نمی آورند خسته می شوند اما کم نمی آورند می شکنند اما بلورِ تو را حفظ میکنند لابلایِ تمام این قاب عکسها ، تمام قلبها و فدایت شوم ها ، من هنوز عکسِ بابایم را نیافته ام ! بابایِ من ! رشید است و غیور سینه ای ستبر دارد و پیشانی بلند چشمانی شهلا و دلی دریا دستانی سخی دارد و قلبی مهربان بابایِ من ! مهربان ترین بابای دنیاست! از مریضی ام تب می کند ! با خنده هایم میخندد! گریه هایم چشمهایش را طوفان می کند ! غصه ام پیرش می کند*! او نگاهش هماره برایم مضطرب است! سجاده اش برای گرفتن حاجت هایم همیشه پهن است! او یار است ، همراه است ، کوه است... او تنهاست....🥺🥺 بابایِ من ! بهترین بابای دنیاست! عکسش را ... خودش را گم کرده ام! مرا برای یافتنش مدد می دهی ؟! اللهم عجل لولیک الفرج بحق عمه ی مضطر🥺 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸