eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
301 دنبال‌کننده
2هزار عکس
885 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 لحظه دستگیری ضارب دو شهروند در حرم مطهر رضوی •••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••• ✍ کانال آتش‌نیوز http://eitaa.com/atashnews
هدایت شده از 🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
جزئیات جدید درباره طلبه‌هایی که در صحن رضوی مورد حمله قرار گرفتند 🔹این ۳ طلبه از طلاب جهادی و مخلصی بودند که سالهاست برای محرومیت زدایی حاشیه شهر مشهد مشغول خدمت هستند 🔹آنها در راه جلسه گروه‌های جهادی حاشیه شهر مشهد برای هماهنگی فعالیتهای ماه رمضان بودند. 🔹یکی از طلاب با زبان روزه بعد از زیارت حضرت رضا در صحن جامع به شهادت رسید و دو نفر دیگر در بیمارستان هستند •┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈• ✍ کانال آتش‌نیوز http://eitaa.com/atashnews
پـَت و مــَت، احمق نبودن. تنها یاد گرفته بودن برای رسیدن به هدفشون باید تلاش کنند و مهم نبود چقدر اشتباه کنن؛ مهم این بود که در آخر به خواستشون میرسیدن ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
شخصیت جدید رمان👇
نیلا شهباز ۴۸ سالہ مادر نجلا امینے متهم پرونده مواد مخدر
رادان نادرے ۴۶سالہ مجرد متهم پرونده مواد مخدر
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: کلافه تر از این اتفاق و دردی که در شانه ام پیچیده بود بین آن جمعیتِ درب و داغان دنبال امینی بودم. ایستادم و رو به جمعیت فریاد زدم. _مهمونی تموم شد...گم شید بیرون برگشتم سمت مهدی _اینا رو بیرون کن گوشه‌ای روی مبل نشستم و شاهد خالی شدن خانه بودم. دقیقا همان لحظه که چشمم امینی را در تله انداخت کامیار صدایم کرد. _محمد... تماس داری درحالی که با اخم به سر و وضعش نگاه می‌کردم از جایم بلند شدم و به سمت پله ها رفتم. دست به پهلو در چهارچوب در ایستادم. کیوان و علی روی تخت نشسته بودند. کامیار هم پشت میز لم داده بود. مرا که دیدند از روی تخت بلند شدند. _بد نگذره آقا کیوان؟ مثلا قرار بود حواست به این خرابکارا باشه؟ نفس عمیقی کشید و گفت _ما سه تا هنوزم تو شکیم...یه دفعه دیدیم خونه پر شده از دختر و پسر نفس گرفتم _کی پشت خطه؟ _سرهنگ هدفون را از دست کامیار گرفتم و روی گوشم گذاشتم. _بله سرهنگ؟ _همه چی رو به راهه؟ دستی به چهره خسته ام کشیدم. _به گمونم رو به راهه. _خب خدارو شکر _اتفاقی افتاده؟ _رد مادر خانم امینی رو تو تشکیلاتشون زدیم. دیگه نمیشه با امینی پرونده رو ادامه داد چون قطعا همو می‌شناسن. چراغی در افکارم روشن شد. _خب این آشنایی می‌تونه به نفعمون هم باشه. _ریسکش بالاست. _من زیاد تمایل به بودن خانم امینی نداشتم. ولی حالا که میگید یه نسبت وجود داره بینشون، بهتر می‌تونیم اعتمادشونو جلب کنیم. دقایقی سکوت بینمان گذشت تا بالاخره گفت _باشه؛ حالا که قرار نیست بکشی کنار خودتو آماده کن رادان فردا می‌خواد تو رو ببینه یکی از بچه ها زنگ میزنه بهت اطلاع میده دیگه مثل قبل نیستا محمد...حواستو بیشتر جمع کن مهم تر از همه خانم امینی باید از حضور مادرش اطلاع داشته باشه حالا خود دانی _ان شاءالله از پس این پرونده هم برمیایم _ان شاءالله نجلا: تمام آبرویم جلوی انهمه آدم به فنا رفت؛ البته کمی پشیمان بودم. خیلی کم. ولی آنقدری نبود که به فکر عذر خواهی باشم. خسته از هیاهو و غوغایی که سرهنگ به پا کرده بود پایم را ریتم دار به زمین می‌کوبیدم. این روزها کسل کننده بود. چرا نباید میهمانی می‌گرفتم؟ خودش خبر نداشت چه لطف بزرگی به او و همکارانش کرده ام. بلند شدم و روی مبل ایستادم. چند بار بالا و پایین پریدم تا به نفس نفس افتادم. باز دیوانه بازی‌ام شروع شد. خدا خدا می‌کردم که سرهنگ را نبینم؛ که اگر می‌دیدم بد دعوایی به راه می‌افتاد. محمد: بلافاصله بعد از سرهنگ گوشی ام زنگ خورد. "خواهر گرامی" الحق که رگ خوابم دستش بود. _سلام داداااااااش _علیک سلام چرا داد میزنی؟ _عه مگه داد زدم؟ _خیر...بنده اشتباه کردم. _مژدگونی بده آرام کنار کیوان، روی تخت نشستم. _بابت؟ بہ قلــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16492098048618 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔےﺍﻡ ﭼﮕﻮنہ مےگذرد. ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗے ﻫﺴﺘﻢ ڪہ ﺗﺼﺎﺩفے ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ مےڪنند ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ مےشود. ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
اون لحظه ای که خیلی دلت میخواد گناه کنی و یجورایی هوس گناه‌کردی ولی بخاطره خدا جلوی‌نفست‌وامیسی میلیاردها برابر ارزشش از تموم کارای خوبی که توش مبارزه نبوده بیشتره😊👍 اصلا بزار یه چیزی مهمی بهت بگم: توی اخرت فقط همین اعمالته که ارزش دارن🌟 جدی میگم... بقیه اعمال که توش مبارزه نبوده ارزش چندانی ندارن... فقط همینان که بدردت میخورن..همینان که به دادت میرسن... بشین فکر کن از صبح تا حالا چند بار مقابله خواسته دلت وایسادی؟🤔 چند بار کاری که دلت میخواست انجام بدی رو انجام ندادی؟ ببین... دقیقا همونقد برات ثواب نوشته شده... بقیه کارای خوبو بنداز دور و حسابشون نکن... اون دنیا فقط کاره خوبی که مخالفه دلت حساب میشد رو حساب میکنن.. بقیه کارای خوب چندان بحساب نمیاد :) 😎خودسازی ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از شهید احمد مشلب
🖊️✏️ حتما بخونید. ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ خونواده ﺷﻬﯿﺪی ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ... ﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮنو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ… ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮ خانومے ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻭ واﮐﺮﺩ... ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ شهید بزرگوار نسبتی دارید؟ چطور مگہ...؟! ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ...💔 ﮔﻔﺘﻢ: پیکرﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ، میخوان ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭنش... زد زیر گریه و گفت: یه ﺧﻮاهشی ﺩﺍﺭﻡ... ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍیـن ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ...💔 میشه به جای ظهر پنجشنبه، شب جمعه بیاﺭﯾﺪﺵ...؟!😢 شب جمعه... ﺗﺎﺑﻮتو ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮنا، بردﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ... ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ... ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍغونی کردن...🎊🎉 ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿﺪن... کوچه ﺷﻠﻮغه و مردم ﻣﯿﺎﻥ و میرﻥ🚶 ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ و پرسیدیم ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼہ ﺧﺒرررﻩ…؟! گفتن: ﻋﺮﻭسی ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾـﻦ ﺧﻮنه است…! ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ... ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮ ﮐﻮﭼﻪ و داد میزد: ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ کجا میبرید...؟💔😭 ﻧﺒﺮﯾـﺪش...💔 یه عمر ﺁﺭﺯﻭم بود که ﺑﺎﺑﺎﻡ... ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ی ﻋﻘﺪم باشه...💕 ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ... ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ...❤ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭ تا تیکه اﺳﺘﺨﻮوﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ...💕 خدا را شکر که مهمان منی امشب، تو بابا... استخوون دست باباشو برداشت… کشید رو سرش و گفت: "بابا جون…❤ ببین دخترت عروس شده…💕😭 عاقد: برای بار سوم میپرسم: عروس خانوم وکیلم...؟ با اجازه پدرم...بله... شهدا شرمنده ایم😭 •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
+••«یک‌عمل‌خوب‌ ازیک‌نیت‌خوب‌سرچشمه میگیره! نیت‌های خوب میتونن تمام قفل‌های‌زندگی رو باز کنن . . ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨