eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
294 دنبال‌کننده
2هزار عکس
934 ویدیو
9 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🚇تو مترو یا اتوبوس نشستے روے صندلے ...👇 🧕👱🏻‍♂یه خانم یا آقایے میاد روبه روے شما مے ایسته، شما بلند میشے و جاتو میدے بهش😊 🌸از این ڪار میتونے اهدافِ مختلفے داشته باشے. حالا یا مبارزه با هوای_نفس 👊یا خدمت به خلق‌ُالله☺️و خادمے عبادالله😉 🍀خانم یا آقایے ڪه جاتو دادے بهش از این لطفِ شما احساس شرمندگے میڪنن.😔 شرمنده میشن وقتے میبینن شما ایستادے و اون جاے شما نشسته. خودشو به شما مدیون میدونه و هے تشڪر میڪنه 🥰 ❌ ? 🤨 خیییلے وقته جاشونو دادن ڪه ما بشینیم😞 نههه . . . راستے جاشونو ندادن ما بشینیم !!!‼ جونشونو دادن تا ما بایستیم 😔💐 🤔اونوقت ما چیڪار میڪنیم؟ مگه خدا نگفته 🌟«ولا تحسبن الذین قتلوا فے سبیل الله امواتا بل أَحْيَاءٌ»🌟 ☝️یعنے: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مُرده مپندار بلكه زنده‏ اند.🌍 😔 ڪه بجاے راهت «من راحتے را انتخاب ڪردم»😣
هیچ بنده‌ای نیست که هنگام نوشیدن آب به یاد حسین باشد و لعن بر قاتلان حضرتش بفرستد مگر آنکه خداوند در قبالِ این توجه و تذکر، معادل صد هزار حسنه برای او می‌نویسد و صد هزار گناه از او محو می‌کند و یکصد هزار درجه او را بالا می‌برد و ثواب یکصد هزار بنده آزاد کردن به او مرحمت کرده و فردای قیامت با قلبی مَسرور و خُنک وارد محشر می‌شود.✨ ✍🏻امام‌صادق‌(ع) 📖کافی/ج۲/ص۴۲۷
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🌒 #نقطه_صفر پارت ۷ تعادلم را از دست می‌دهم... سرم بدجور ضربه خورده؛ یک شاخه از خون تا گوشه‌ی چشمم
🌒 پارت ۸ مانده‌ام چه کنم... چاره‌ای ندارم؛ سلمان مسافرخانه را می‌شناسد. هیچ چیز بدتر از این نیست که تکلیفت را ندانی. نم باران که روی صورتم می‌نشیند قدم‌هایم را تند می‌کنم. حس کسی را دارم که به سوی قتلگاهش قدم برمی‌دارد! کنار خیابان می‌ایستم و سوار اولین تاکسی می‌شوم. سرم را به شیشه تکیه می‌دهم. _دخترم حالت خوبه؟! احتمالا متوجه زخم گوشه‌ی ابرویم شده. به یک خوبم اکتفا می‌کنم. احتمالا خودش فهمیده تمایلی به جواب دادن ندارم. بعد از بیست دقیقه مقابل کوچه‌ی چیچک نگه می‌دارد. کرایه را پرداخت می‌کنم و پیاده می‌شوم. چشمم به خانه‌ها می‌افتد. به درختانی که خط و خراشِ هنرمندانه‌ی من و همبازی‌هایم روی آنها حک شده. دلم تنگ است! چقدر می‌توانستم زندگی کنم و نکردم... با این توقف نچندان طولانی زیر باران خیس شده‌ام. به سمت درِ خانه می‌روم. یادم است مادر همیشه یک کلید، زیر سنگِ کنار در می‌گذاشت تا اگر کسی کلید نداشت پشت در نماند. در را که باز می‌کنم گوشیِ‌ لمسی‌ام زنگ می‌خورد. _جانم مهدی؟! صدای مضطربش حالم را دگرگون می‌کند. _الو...معصومه برگرد خونه...روحینا از سر شب تب کرده؛ بهونه‌‌ی تورو می‌گیره... می‌خواهم در را ببندم که پایی مانع می‌شود! قلبم شروع می‌کند به کوبیدن. سلمان است. انگشت اشاره‌اش را به حالت سکوت مقابل لبش نگه می‌دارد. _ادامه بده... آرام، طوری که صدایم نلرزد می‌گویم. _داداش...از روحینا مراقبت کن؛ می‌سپارش به تو چون می‌دونم واقعا مراقبشی... شاید این آخرین تماسم باشه! بهش بگو مادرش هیچ کار گناهی نکرد... و بالافاصله قطع می‌کنم. می‌خواهد داخل حیاط پا بذارد که به در ضربه می‌زنم. _بزا بیام تو...می‌خوام حرف بزنم. همانطور که سعی در بستنِ در دارم اخم می‌کنم. _من حرفی باهات ندارم. دست از سرم بردار لعنتی! 🌿به‌قلـــــــم فاطمه بیاتے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط اونے ڪہ مےزنہ بہ سرش...😂 یا رضـــــــــا🙁😂 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
حَضرت‌آقـٰابه‌سیدحَسن‌نصرالله‌گُفتن: هَرموقع‌دلت‌گِرفت.. دنیـٰابھت‌سخت‌فِشارآورد.. برویِه‌اتاق‌خالي‌گیربیاربِشین‌نمازبِخون، بزن‌زیرگِریه.. حَرف‌بزن‌باصاحِبت مُشکِلت‌حَل‌میشِه...!(:🌱
🍃 میگما🖐🏻 احیانااینقدر‌ڪہ‌شڪایٺ‌مےکنی ازنداشتہ‌هات خدا‌وکیلۍ چقدر‌واسہ‌داشتھ هات شڪر‌خد‌اکردی؟ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
¹²- بهترین عمل امت پیامبر اسلام ‹ص› 🌱_• @eshgss110 ____
آرامش امشب🌙 بنظرم گاهی باید این سوال رو از خودمون بپرسیم و اگه اطرافیانمون یادشون رفت یادشون بیاریم: "اگه به خدا اعتماد داری پس نگرانیت واسه چیه؟:)" شبتون قشنگ رفقا:)🌱
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🌒 #نقطه_صفر پارت ۸ مانده‌ام چه کنم... چاره‌ای ندارم؛ سلمان مسافرخانه را می‌شناسد. هیچ چیز بدتر از
🌒 پارت ۹ _بی‌خیال فرمانده...باز کن بزا بیام حرف بزنیم. زور بازویم با قدرت مردانه‌اش برابری نمی‌کند! ناچار دستم را از روی در برمی‌دارم و بی‌حرف اضافه‌ای به سمت خانه سر خم می‌کنم. _زود حرفتو بزن؛ کار دارم. _اینجا؟! _انتظار که نداری دعوتت کنم خونه‌ام؟! با حرفی که می‌زند تنم می‌لرزد. _روحینا، احتمالا باید شیرین باشه. اگه می‌گفتی دختر داری همون اوایل میاوردمش پیش خودمون... الانم دیر نشده... لبخند مزخرفی روی لبش می‌نشیند. _البته بعد خلاص شدن از دست تو. _روحینا دست آدمیه که جونشو میده نمی‌ذاره یه خال رو صورتش بیفته. چه برسه به اینکه بخوای عضو داعش و دم و دستگاهش بشه! چند قدم برمی‌دارم و با کلید در اصلی را باز می‌کنم. همانطور که پارچه‌هارا از روی مبل برمی‌دارم می‌گوید. _چرا ماموریتتو تموم نکردی؟! _ماموریت مهم تری داشتم... _باورم نمیشه با اینکه می‌دونستی حکمت چیه، کار خودتو کردی! _حکم مرگ... خب که چی؟ بابا بیخیال؛ من از این زندگی خیلی وقته بریدم. اما تو... نیشخند ملیحی روی صورتم نقش می‌بندد. _تنها اثر انگشتی که رو بمبه، اثر انگشت توعه...تا ۲۴ ساعت دیگه ترتیبتو دادن. رنگش پریده... نفس عمیقی می‌کشد تا روی خودش مسلط شود. روی دسته‌ی مبل می‌نشیند. _حالا می‌خوای چیکار کنی؟ _همیشه اولش سخته... مقابلش می‌نشینم. سردردم دو برابر شده؛ حس می‌کنم الان است که منفجر شود. خوب می‌دانم چه می‌گوید. همینکه می‌خواهد اینجا کلکم را بکند جای شکر دارد! حتی فکر کردن به عراق و سوریه تن آدمی را می‌لرزاند. مخصوصا با نمایش های تبلیغاتی‌ و تظاهرهای مسخره‌شان... _دوست دارم قبل مرگ ترسو تو چشات ببینم. لبخند می‌زنم. _همچین اتفاقی نمیفته... چاقویم را در می‌آورم و روی زمین می‌گذارم؛ چاقویی که خیلی وقت است تکه‌ای از گوشت و پوستم شده. روی زمین ناهموار تابش می‌دهم و پرت می‌کنم تا برسد مقابل پایش. برش می‌دارد و با انگشتِ اشاره، تیزی‌اش را امتحان می‌کند. کلافه می‌گویم. _خیالت راحت؛ تیزه... 🌿به‌قلـــــــم فاطمه بیاتے