eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
519 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عین‌السلطنه: «همشيره‌زاده‌ی نايب‌الصدر قزوين از اشخاص خيلى مشروطه‌خواه بود، روزى آمد خدمت على‌اكبر جلوخانى مجتهد در صورتى كه جمعى از طلاب هم بودند، گفت: آقا! بعد از قتل آقا شيخ فضل‌الله من روزى يك دور تسبيح به او لعن مى‌فرستادم. چند شب قبل خواب ديدم منبرى گذاشته و حضرت امير عليه‌السلام بالاى منبر است. جمعى از طلاب و علماء نشسته‌اند و بعضى را هم حضرت به اسم صدا مى‌كند، مِن‌جمله آقا شيخ فضل‌الله را صدا زدند، جلوى منبر ايستاد و به حضرت عرض كرد: تقصير من چه بود كه به اين شكل مرا كشتند؟ حضرت فرمودند: مصائب ما را به خاطر بياور. عرض كرد: قبول كردم، اما يك نفر از اولاد شما چرا روزى صد مرتبه مرا لعن مى‌كند؟ حضرت فرمودند: «او از اولاد ما نيست.» حالا بفرمایيد تعبير اين خواب چيست؟ آقا و سايرين خنده كردند و بعد آقا فرمودند: پسر جان! عين حقيقت است، تعبير ديگرى ندارد. برخاسته و رفت.» 📖 منبع: روزنامه خاطرات ، ج۵، ص ۳۷۸۲ @risheh ... @eslamesyasi
🔴 امین‌الشرع خویی (برادر بزرگ امام جمعه‌ی خویی): «از جمله‌ی امور عجیبه، خوابی بود که حقیر بعد از قتل مرحوم شیخ بدیدم که این بنده گویا در تهرانم و در محلی فراخ و واسع ایستاده‌ام و بیرقی خیلی بزرگ، بلند کرده‌اند که پیراهن آن گاهی که حرکت می‌کند بالای تمام شهر تهران را پُرز فرا می‌گیرد. بر یک رویش نوشته‌اند «ذلکَ فَضلُ اللهِ یُؤتِیهِ مَن یَشاء» و بر روی دیگر «یا علی» نوشته شده. آن‌گاه دیدم جمع کثیری زیر این علم ایستاده‌اند. پس بادی وزیده و پرچم علم را حرکتی بداد و خون آن پرچم مانند آبشار بر سر مردم بریخت و دو مرتبه پرچم را حرکت داده و قطرات خون‌ها بر همه‌ی آن اشخاص بپاشید و صدایی شنیدم گفت: «این خون است که گرفته شد»! و اُشهِدُ بِالله از آن وقت تا به حال که قریب ده سال یا بیش‌تر است، هنوز خون‌ریزی از مملکت ایران مرتفع نشده است.» 📖 منبع: خانه بر دامنه‌ی آتشفشان، ص ۷۱ به نقل از «میراث اسلامی ایران» به کوشش رسول جعفریان،۹/۱۳۷ @risheh ... @eslamesyasi
⭕️ گزارش از نحوه شهادت ♨️ عین‌السلطنه: «گفتند شيخ را به دار زدند ... مطلب بزرگ بود و باور نمى‌شد. دو مرتبه آمدند شيخ را با درشكه به خانه اش بردند. سه مرتبه آمدند شيخ را به استنطاق بردند. ... يك ساعت و نيم به غروب مانده شيخ را با درشكه به عمارت خورشيد و كميته جنگ بردند. سه‌ربع به غروب مانده، آورده به دار زدند. پسرش ايستاده بود و به در كشتن پدرش كمك مى‌كرد (بعد اين پسر را هم به سزا رساندند. در حياط عدليه كشته شد.) و بعد از آن‌که ... دست زده هورا كشيدند، [پسرش] با سايرين دست مى‌داد و مبارك باد مى‌گفت. موزيك هم زدند و و ديگر رقص مى‌كردند. مردم ديگر «زنده باد عدالت» مى‌گفتند. غروب پسر شيخ اذن داده نعش را پايين آوردند و به خانه‌ی خودش بردند. تا امروز در ايران كه مملكت اسلامى است همچو كارى نشده بود. اما حالا اگر مجلس برپا شود از بابت دردسر و زحمت علما در نشر قوانين، خلاص است و شايد دست علما از امورات دنيوى و دربارى و مملكتى كوتاه شود. ... شيخ را كشتند، كار كار بزرگى بود. گمان كردند ايران منظم می‌شود، اما غلط است، دستورالعمل باطل. اين خبر به عتبات و شهرهاى ديگر ايران برسد بلكه در همين طهران اسباب زحمت كلى می‌شود. [زنجانی] بشنود، صدچندان هنگامه می‌كند. همه‌كس تبعيد او را يقين داشت، اما تصور قتل او را علنى، آن هم بدون محاكمه و استنطاق در عدليه با حضور مردم می‌دانست. خود شيخ هم گفته بود به سفارتخانه نمی‌روم و متحصن نمی‌شوم. اگر مقام سؤال و پرسش باشد حاضرم. تمام خدمات خود را به مذهب اسلام و علاوه كردن آن اصل به قانون اساسى كه پنج نفر بايد از طراز اول مجتهدين در نشر قوانين حاضر باشند ثابت می‌كنم. اگر زور باشد غير تسليم چاره نيست. نيم‌ساعت استنطاق در كميته‌ی جنگ كردند، آن‌هم همين بود كه تو مقصر هستى و بر خلاف مشروطه حرف زدى، و حال آن‌كه شيخ اهل نظام نبود و قشونى را به باد نداده بود. می‌بايست در عدليه موافق قانون اساسى و مشروطه استنطاق علنى شود و حكم قتل او از مجتهدين عالم‌تر او صادر گردد و نايب‌السلطنه امضاء كند، نه به حكم و معزّالسلطان. اين‌ها انتقام است، غرض شخصى و ميل جمعى. اما اسباب فناء و اضمحلال خواهد بود به‌زودى. بارى پسر شيخ چند روز قبل به ملاقات پدرش خواسته بود برود، مانع شده بودند. برادرش مخفى شده بود. فقط مادر و خواهرش را ديد. روى پايش افتادند كه بس است ديگر به قتل پدرت راضى نشو. حتى مادرش گفته بود و قَسم خورده بود ... گوش نداد و كرد آن‌چه بايد بكند. تمام مايَملَك شيخ را هم كميته‌ی جنگ به اين پسر واگذار كرد و حال آن‌كه پدرش او را از مال خود در حال حيات محروم كرده بود. من با شيخ خصوصيت نداشتم ... فاضل و صاحب علم و تقليد بود و در ايران دو نفر مثل او عالم نداشتند. در مجلس درس او ششصد نفر طلبه حاضر می‌شد، اما دلم براى اين می‌سوزد كه اين‌ها اسباب فناى مملكت و تخفيف مذهب می‌شود. شيخ وقتى كه از كميته بيرون می‌آمد گفته بود: «اگر بار گران بوديم رفتيم.» التماس كرده بود مرا اين‌جا بكشيد. گفته بودند نمی‌شود آن‌وقت رو به مردم كرده گفته بود خداحافظ. محاكمه‌ی من با شما در روز پنجاه‌هزار سال. بعد بنا كرده بود آرام دعا خواندن تا در ميدان و هنگام مردن مشغول دعا بود.» @risheh ... @eslamesyasi
⭕️ از جمله سران جریان که از بزرگ‌ترین مجتهدین تهران محسوب می‌شد، آخوند بود. ⭕️ او نیز همچون پس از فتح تهران، دستگیر شده و در حبس بود. پسر ایشان، عارف بزرگوار آیت‌الله شیخ محمدتقی آملی در این باره می‌نویسد: 📝 پدرم همزمان با دستگیری شیخ به زندان افتاد و یک روز بعد از شهادت شیخ، مردم تماشاچی به دعوت سید یعقوب انوار، برای دیدن مراسم اعدام پدرم در میدان توپخانه گرد آمدند «ولکن فجیعه‌ی مَصلوبیّت مرحوم شیخ، انعکاس عجیبی بخشیده بود و چون عالِم‌کُشی تا آن عصر در ایران معمول نبود، آن هم به این‌طور فجیع، لذا نصف از را گویا از خواب بیدار کرد و وقوع این حادثه به امر که معروف به بود، و مباشرتِ یفرم [] از این بیش‌تر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه[ای] که زمامداران از تهاجم فتنه خائف، و برای تبرئه‌ی خود، این امر را به رؤساء آن دوره‌ی اشرف منسوب داشتند و چنین اظهار کردند که وقوع این حادثه برای امتثال فرمان روحانیون نجف بود و هرکس را در این مطلب شبهه‌ای است، خود از نجف با تلگراف استعلام نماید ... و بالجمله، سوء انعکاس مصلوبیةِ مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود، و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد... و در مدت پنج سال تحت‌الحفظ در مازندران محبوس بودند...» 📚 منبع: خانه بر دامنه‌ی آتشفشان، صفحه۲۲۱، به نقل از: زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت‌الله شیخ محمدتقی آملی، مجموعه مقالات، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، صص ۱۲۶و۱۲۷ @risheh ... @eslamesyasi