eitaa logo
اعترافات دخترونه 🤫❗
434 دنبال‌کننده
594 عکس
187 ویدیو
0 فایل
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 رازهای دخترونه، درد دل‌های دخترانه، همه و همه اینجا! فضایی امن برای به اشتراک گذاشتن احساسات😍🤪 ❌اعترافتو به صورت ناشناس بگو❌😁👇 https://B2n.ir/p37029 ⛔🚷 ورود پسرها ممنوع ⛔🚷 Me: @Arghavan_joon 🆔️ @eteraf_dokhtaroneh0
مشاهده در ایتا
دانلود
اعترافات دخترونه 🤫❗
‍╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─                      ••••••••••❥❤️‍🩹❤️‍🔥 ❥••••••• #پارت78 ❢❥☞💞 #عاقبت اعتماد م
‍╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─                      ••••••••••❥❤️‍🩹❤️‍🔥 ❥••••••• ❢❥☞💞 اعتماد مهدا کمی فاصله گرفت راه نفس پری روبرویش باز شد. چشمان پر اشکش اخم را مهمان ابروان آرا کرد: _ چقدر گریه می‌کنی ببخش مقصر من بودم تو درست می‌گی جرات نداشتم تو روی مامانی و بابا گستاخی کنم یعنی گفتم که اون شرکت برام خیلی مهمه مگه با هم حرف نزدیدم که یه مدت با هم زندگی کنیم بعد تصمیم دیگه میگیریم؟ قطره اشک پناه روی لبش ریخت آرتا چشم بست کلافه شده بود می دانست باید با هر چیزی دست‌و پنجه نرم کند. اگر مهدا منصرف می‌شد شرکت را از دست می‌داد نفسش را پر صدا بیرون داد و ایستاد: _ خب دختر شجاع نظرت چیه؟ هنوزم می‌خوای مخالفت کنی؟ خیره به تصویر نقاشی شده از چشمان اشکبار مقابلش شد. چشمانی که کاملا شبیه به چشمان دختر مقابلش بود.‌ دستانش را پشت کمر گره کرد کمی خم شد: _ مهدا خانم تکلیف ما چیه؟ اینو می‌دونی اگه ما از این خونه دست خالی بریم و مجلس خراب شه از دست پدرت رها نمی‌شی؟ صاف ایستاد: خودتم می‌دونی پدر گرامی‌ت فکر شراکت رو نمی‌تونه از سرش بیرون کنه.‌ البته فکر کنم عاقل باشی همخونه بودن با من بهتر از خشم اونه. حالا نظرت چیه؟ مهدا تمام مدت سر به زیر بود چشمانی که سرخ شده و خمار می‌زد را به او دوخت: یعنی... یعنی فقط همخونه باشیم؟ _ بله میشه مثل دوتا دوست باشیم بعدم جدا می‌شیم. ادامه دارد... ن:شایسته نظری ╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─ 🆔️ @eteraf_dokhtaroneh0