اعترافات دخترونه 🤫❗
╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─ ••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥••••••• #پارت85 ❢❥☞💞 #عاقبت اعتماد م
╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت86 ❢❥☞💞
#عاقبت اعتماد مهدا
دست مهدا را گرفت و او هم به دنبالش روانه شد:
_ خسته شده امروز خیلی اذیت شده.
ماهان ابرویی بالا داد:
_ آره مام گوش مخملی.
مهبد بازویش را گشید:
_ چته؟ اون هنوز یخش باز نشده چرا شوخی میکنی؟
ماهان نگاهش کرد:
_ شوخی نبود جدی گفتم هنوز هیچی نشود دور غیرت برداشته برای ما!
چشمکی زد و خندید صدای آهنگ زیاد بود سرش را کنار گوش مهبد کشید:
_ دیگه خیالت راحت باشه غیرتی شد رو خواهرمون.
ماهان خودش را برادر مهدا میدانست و آرتا او رقیب!
حق هم داشت نمیدانست که تنها کسانی که مهدا با آنها راحت است ماهان و مهبد است.
ادامه دارد...
ن:شایسته نظری
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
🆔️ @eteraf_dokhtaroneh0