🍂 برگ ریزونه
با راهاندازی کافه اخلاق، دلنوشتهها، ولنوشتهها، اشعار و داستانکهای من از اینجا تبعید شدند به کانال «مهرنگار»
کانالِ عمومی نیست خصوصیه؛ اگه واقعا کشته مرده نویسنده بودید یا خواستید بازم عمرتونو تلف کنید و بخونید، از این لینک وارد شوید:
https://eitaa.com/joinchat/1781531522Ce9da26a006
خوشبختانه در کافه اخلاق، هم اساتید، فرهیختگان و اندیشمندان اخلاق حضور دارند، هم از سایر رشتههای دیگر که دغدغه اخلاق دارند.
سعی کافه اخلاق بر این است که برای هر دو گروه، میزی و فضایی اختصاص دهد. لذا همانطور که تا کنون شاهد بودهایم، مطالب تخصصی و عمومی، هر دو عرضه میشدهاند. از این پس نیز روال همین است. البته تلاش نویسنده بر عمومینویسی است تا افراد بیشتری از لفظ عبور کنند و به معنا برسند.
به عنوان مثال بیایید از نو اخلاق عملی و اخلاق کاربردی را تعریف کنیم:
➖ اخلاق عملی، یعنی اخلاق در عمل، یعنی اخلاقی شدن، یعنی اینقدر حرف خوب نزن عمل خوب کن لطفا
➖ اخلاق کاربردی، یعنی موقعیتهایی که سخت است به قواعد اخلاقی عمل کنیم یا نمیدانیم تصمیم درست چیست، باید چه گلی بر سر خود بزنیم؟!
کسی که سر میز اخلاق عملی مینشیند، لابد میخواهد روی خودش کار کند و یواش یواش اخلاق گندش را کنار بگذارد.
و کسی که سر میز اخلاق کاربردی مینشیند، میخواهد تمرین کند که بداند تصمیمات درست در موقعیتهای سخت چیستند.
بفرمایید سر میز ☕
@ethicscafe
منوی کافه را ببینید
و از هر کدام که دوست داشتید استفاده کنید.
همچنین برای دوستانتان ببرید.
@ethicscafe
«آدم مناسب»
_دستش را زیر چانهاش گذاشت و جواب داد: خب معلومه دنبال آدم خوب میگردم
_ دوستش گفت: هیچ کس خوب نیست
_ سرش را بالا آورد و گفت: اینقدر بدبین نباش
_ گفت: و هیچ کس بد نیست
_ عاقل اندر سفیه نگاهش کرد و گفت چرا مهمل میگویی!؟
_ ادامه داد: بله همه آدمها، هم خوبند هم بد. «من»، هم خوبم هم بد. «تو»، هم خوبی هم بد. «داداشم» هم خوب است هم بد. «همسر سابقم» هم خوب بود هم بد. «همسایه طبقه بالایی» ما هم خوبه هم بد....
_ تو حرفش پرید و با خنده گفت خب خوبه بسه نمیخواد هشتاد ملیون اسم بگی!
_از جایش بلند شد و رفت سمت تابلوی فنگ شویی. از او خواست رنگهایش را نگاه کند سیاهی در سفیدی است و سفیدی در سیاهی. واقعیت آدمها همین است. نباید آنها را سیاه و سفید محض دید. خوبی و بدی در وجود همه هست.
_همانطور که داشت به تابلو نگاه میکرد گفت یعنی میگی دنبال آدم خوب نگردم؟!
_آمد روبرویش: نه بعدا هر وقت باشه ازش بدی میبینی، میخوره توذوقت! به جاش دنبال «آدم مناسب» بگرد.
_ حالا همون.
#داوری_اخلاقی
#مطلق_نگری
#داستان_اخلاق
✍️ عبدالله عمادی | بیست و هشت مرداد ۴۰۳
@ethicscafe
🦉زخم رها
پرندهای کوچک و زخمی، با بالهای شکسته و پرهای ژولیده به اسم «رها» روی شاخهای نشسته بود. رها عادت کرده بود به نوک زدن به زخمهایش، این عادت کاری با او کرده بود که دیگر نتواند پرواز کند. در عین حال که درونش پر از درد و ناامیدی بود، ظاهری بیخیال داشت. فقط دوستش میتوانست پریشانی را در چشمانش ببیند و بفهمد. آن هم که پیشش نبود
هر روز، موقع غروب خورشید که آسمان به رنگ گرم و دلنشین درمیآمد، رها به آسمان خیره میشد و با آن حرف میزد.
_ ای آسمان بزرگ، چرا من نمیتوانم مثل بقیه پرندهها پرواز کنم؟
_ آسمان میگفت: ای پرنده کوچک، متاسفم تو خودت باعث این زخمها شدهای. به جای اینکه بهبودشان بدهی، به آنها نوک میزنی و وضعیتت را بدتر میکنی. تا زمانی که این عادت مخرب را ترک نکنی، نمیتوانی پرواز کنی!
رها با چشمانی خیس و خسته به آسمان نگاه کرد و برای چندمین بار به فکر فرو رفت.
جغد دانایی که از دور او را میدید، آرام آرام به او نزدیک شد.
رها تا او را دید، بالهایش را به او نشان داد و گفت: پرنده دانا. چه به موقع آمدی؛ من میخواهم پرواز کنم، اما نمیدانم چه جوری
جغد، تیز نگاهش کرد وگفت: هر روز کمی از زخمهایت مراقبت کن و به جای نوک زدن به آنها، به دنبال غذا و آب باش. به تدریج، بالهایت قویتر خواهند شد و تو دوباره میتوانی پرواز کنی.
رها با راهنماییهای جغد دانا، شروع به تغییر کرد. او هر روز با دقت بیشتری از زخمهایش مراقبت میکرد و به دنبال غذا و آب میگشت. جغد دانا نیز هر شب به او سر میزد و او را تشویق میکرد.
روزها گذشت و رها کمکم احساس کرد که بالهایش قویتر شدهاند. یک روز، وقتی خورشید در آسمان بالا بود و نسیم ملایمی میوزید، تصمیم گرفت که دوباره پرواز کند. او بالهایش را باز کرد و با تمام قدرتش به هوا پرید. کمی تلو تلو خورد، اما به زودی تعادلش را پیدا کرد و توانست پرواز کند. بالهای کوچکش بر اثر پرواز نکردن، ضعیف شده بود. حتی چند بار نزدیک بود تعادلش را از دست بدهد و بیفتد. اما خوشبختانه خوش بخت بود.
از آن بالابالاها جغد دانا را دید که با چشمان گرد و نافذش نگاهش میکند. فریاد عاشقانهای سر داد:
آهاای ببین من توانستم! من دوباره پرواز میکنم. من به دوردستها میروم...
و با سرعت هر چه تمام، بال میزد و بال میزد
یکمرتبه همه جا را خالی دید؛ خالی و بیروح. حتی هوا هم نبود انگار!
روی یک تکه سنگ بزرگی نشست تا هم خستگی بگیرد هم جهت را پیدا کند.
ناگهان کرکس گرسنهای به سرعت بالای سرش ظاهر شد و به طرفش حمله کرد. با منقار برگشته و قوی اش او را گرفت و گوشتهایش را تکه تکه کرد.
آری کرکسها، از زخم ارتزاق میکنند.
#داستانک
#داستان_اخلاق
✍️ عبدالله عمادی| بیست و نه مرداد ۴۰۳
@ethicscafe
کافهـ اخـــلاق ◾
🦉زخم رها پرندهای کوچک و زخمی، با بالهای شکسته و پرهای ژولیده به اسم «رها» روی شاخهای نشسته بود.
این داستانک، چند استعاره اخلاقی داره. هر کس کشف کرد، جایزه ش محفوظ 😊🏆
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دل هر شخص، و در دل هر رابطه، خطی است که عبور از آن دلها را میشکند.
خط قرمز خود را خودمان میتوانیم تعیین کنیم ولی خط قرمز رابطهمان را، دیگری
راستی، اخلاق و خط و مرز آن، به رعایت چار تا اتیکت شیک نیست! به جنتلمن بودن و لفظ قلم حرف زدن نیست! به محبت و عدالت یعنی رعایت حق و حال طرف مقابل است.
#فیلم_نوشت
#خط_قرمز_اخلاقی
@ethicscafe
اخلاق_ در نگاه فضیلتگرا و نسبیگرا_ نمیخواهد قواعد و ارزشهای خاصی را به انسان تحمیل کند. بلکه فقط میخواهد ما لاقید، بیقید، بیبندوبار، لاابالی و سهلانگار نباشیم. همین
برای اخلاقمدار بودن، کافیست خودت را به ارزشها و موازینی که باور داری، پایبند و مقید کنی؛ هر چه باشد.
اخلاق یعنی تقید و تعهد؛ خود را به چیزی پایبند کردن و نسبت به آن متعهد ماندن. به عبارت دیگه یعنی خط قرمز داشتن. حالا چه خط قرمزی، خودت میدونی.
شما با این نگاه از اخلاقمداری موافقید؟
@ethicscafe