#آشپزی_شمیم_باران
#دمپخت_شیرازی
مواد لازم:
برنج:۴-۵ پیمانه
گوشت گوسفند یا گوساله هر چقدر شد کافیه😅 پیاز درشت:۱ عدد، سیر:۳-۴ حبه، کلم برگ:۱ عدد کوچک ،هویج متوسط:۳ عدد، عدس:حدودا ۱ پیمانه، سبزی به میزان دلخواه:شوید. ریحون. ترخون. جعفری،لوبیا چشم بلبلی (به دلخواه):نصف پیمانه
طرز تهیه:
ابتدا پیازها رو خلال و تفت میدیم وقتی کمی نرم شدن گوشت رو که تیکه شده اس اضافه کرده و با زردچوبه تفت میدیم. سیر خرد شده رو بعد از اون اضافه کنید. هویج رو هم اضافه کرده و کمی تفت بدید. عدس و لوبیا که از قبل خیسوندید به مواد اضافه کرده، نمک و فلفل و ادویه بزنید (لوبیا دلخواهه) حدود دو لیوان آب روی اون بریزید و اجازه بدید تا گوشت و عدس و لوبیا پخته بشه
اگر از کلم قمری استفاده میکنید بین پخت کلمها رو هم اضافه کنید. ولی اگر کلم برگ استفاده میکنید اونو با سبزی به مواد اضافه کنید. سبزی رو اضافه کرده و حدود ۲۰ دقیقه اجازه بدید بجوشه. اگر سبزیتون خشک بود سبزی رو با برنج اضافه کنید.در پایان برنج رو بشورید و اضافه کنید. اگه آب کمتر بود میتونید کمی آب اضافه کنید. در صورت نیاز نمک اضافه کنید.توی این مرحله گوشتها رو از مواد جدا کنید. چون ممکنه گوشتها به ته دیگ بره و بسوزه. وقتی آب برنج کاملا به خورد برنج رفت، دم کن رو روی برنج بذارید و زمان بدید تا برنج دم بکشه. البته گوشتها رو که جدا کردید روی برنج بذارید و بعد برنج رو دم بدید.
نوش جان
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢🌺😢
تا کی به تمنای وصال تو یگانه..
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه😢😢
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۳۶ اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هرکاری کنم، شماره مرجان افتاد رو صفحه! -الو...
🔹 #او_را ...۳۷
از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم...
اگر درو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد.
دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم...😥
هیکل درشت عرشیا که تو چارچوب در قرار گرفت،کم مونده بود از ترس سکته کنم....
ولی تمام توانمو جمع کردم...
نباید میترسیدم...!
اگر میفهمید ترسیدم دیگه نمیتونستم جمعش کنم!😥
یه قدم اومد جلو،منم یه قدم رفتم جلو،
سعی کردم اخم کنم و جدی باشم...😠
درو بست...
دوباره بدنم یخ زد...
میدونستم رنگ به روم نمونده!
بغضی که داشت خفم میکرد،با قدم بعدی عرشیا ترکید...😭
-چرا اینجوری میکنی؟؟
اخه مگه مریضی؟؟
چرا اذیتم میکنی😭
-تو داری اذیتم میکنی ترنم😡
گریه نکن😡
چرا جوابمو نمیدی؟
چرا همش منو از سر خودت باز میکنی؟؟
-عرشیا خواهش میکنم برو...
ولم کن...
خواهش میکنم😭
من نمیخوام با هیچکسی باشم...
من حال روحی خوبی ندارم...
تنهام بذار...
-من که دفعه پیشم داشتم برای همیشه میرفتم...
چرا پس اومدی بیمارستان؟؟
چرا نذاشتی تموم کنم؟؟
-تو دیوونه ای...
اگه چنددقیقه دیرتر میرسوندنت مرده بودی!
صداشو برد بالا
-خب میذاشتید بمیرم...😡
من که تو این دنیا دلخوشی ندارم
-عرشیا بس کن...
خواهش میکنم
من خودم به اندازه خودم مشکلات دارم،
تو دیگه بیشتر اذیتم نکن😣
-ترنم😢
چرا نمیفهمی ؟؟
نمیخوام بی تو باشم...
اگه با من نباشی،بمیرم بهتره...
-بسسسسه😫
تو چرا اینقدر احمقی؟؟؟
ما دو ماه هم نیست باهمیم
همون اولشم گفتم این رابطه امتحانیه!
چرا اینقدر جدی گرفتیش؟؟
چشماش سرخ شد و چند ثانیه فقط نگام کرد...
آروم نشست رو سرامیکای ورودی خونه و سرشو به دستاش تکیه داد.
-باهام نمیمونی؟؟
-ببین عرشیا....
-ساکت شو...
فقط بگو اره یا نه😡
سکوت کردم...
از جواب دادن میترسیدم.
دلم میسوخت براش و میگفت بگو باشه،
اما عقلم میگفت بگو نه!
نفسمو تو سینه حبس کردم،
چشمامو بستم و آروم گفتم نه....!
بعد چندلحظه چشمامو باز کردم
از ترس نفسم بند اومد😰
-عرشیا....😥
این چیه....
چیکار کردی😨
به سرعت رفتم طرفش،
چندلحظه فقط نگاش میکردم...
نمیدونستم چیکار کنم
هول شده بودم...
دست چپش مشت شده بود،
دستشو گرفتم و مشتشو باز کردم،
نالش رفت هوا😖
تیغی که تو کف دستش فرو رفته بودو دراوردم...
هیچی نمیتونستم بگم...
شوکه شده بودم!
-اخه این چه کاراییه تو میکنی؟؟
اه😭
تو روانی ای
مسخره....
چرا همش خودتو تیکه پاره میکنی😠
-ترنم من از این زندگی سیرم...
دلخوشیم تویی
تو نباشی،زندگی رو نمیخوام...
اخم کردم و گوشیشو برداشتم،
شماره علیرضا رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش...
تا علیرضا بیاد که ببریمش بیمارستان نیم ساعتی طول کشید.
کف خونه رو با دستمال تمیز کردم و با کمک هم عرشیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم.
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... ۳۸
دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن.
علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود...
نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا !
دلم میخواست گریه کنم
دلم میخواست زار بزنم
تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود.
-تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟
-ترنم...
نمیفهمی چرا؟؟
بیشعور اینا همش بخاطر توعه!
-بخاطر من نیست😡
بخاطر ضعف خودته!
من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!!
-ترنم من دوستت دارم😢
-عرشیا کلافم کردی...
-باهام بمون...
نرو...لطفا😢
دلم براش میسوخت...
خیلی مظلومانه خواهش میکرد!
اونم جلوی رفیقش!
-بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا...
الان باید برم.
مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه.
-باشه،ولی جواب پیامامو بده
خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه.
دیگه نمیدونستم چیکار کنم...
عرشیا دلمو زده بود
نمیخواستم باهاش بمونم
اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست...
کاش زودتر این زندگی تموم میشد...!
بعد خوردن شام به اتاقم رفتم،
گوشی رو که برداشتم،
پیام داده بود.
سعی کردم آرومش کنم،
حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم.
از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود.
اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم...😢
احساس میکردم یه مترسکم!
من همه چی داشتم،
همه چیو تجربه کرده بودم،
اما چرا حالم اینقدر بد بود😭
چرا هیچی ارومم نمیکرد...
چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟
اصلا من اینجا چیکار میکنم؟؟
چرا منو آفریدی؟؟
چرا اینقدر زجرم میدی؟؟
اصلا کی گفته تو هستی؟؟
کی گفته خدا هست؟؟
اگر هستی،کجایی؟؟
پس تا کی قراره من زجر بکشم؟؟
چرا هیچی سر جاش نیست؟
چرا هیچکس خوشبخت نیست؟
چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟؟
خدا کجا بود؟
ارامش چیه؟
بسسسسسهههه
چرا تموم نمیشه؟؟😭😭
شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه!
من چرا جلوشو میگیرم؟؟
من جرات خودکشی ندارم
اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟
اه😭😭
چرا من نمیتونم خودمو بکشم
چرا؟؟
حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود‼️
بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبو هم به صبح برسونم
تا ببینم فردا رو چجوری به شب برسونم...
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
خنده بر لب بنشان ...
حالت لبخند تو را....
بدهم "حاج حسین و پسران" پخش کنند
#علی_صفری
#سوهان_حاج_حسین
☺️☺️😉🌺
🌸🍃دعوتید به ☺️👈 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته که گفتن پیوندتان مبارک ولی نه انقدر !😒
🔷نگاهت رو به زندگی مشترک درست کن...!
استاد پناهیان
🌸🍃دعوتید به ☺️👈 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌼🌸🌼
#تفکر
📍آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند📍
📌یه خانمی میگفت خدارو شکر! داماد خوبی دارم. دخترم هرچی بخواد براش میخره. دخترم تا ظهر میخوابه عصرشم میره گردش و خرید، شب دامادم غذا میخره میاره.
📌ولی هرچی از داماد شانس آوردم از عروس خوب، بی نصیب بودم...
زن نیست که! تا لنگ ظهر میخوابه، نه زندگی میفهمه نه آشپزی میکنه. همش دنبال ولگردی و ولخرجیه بیچاره پسرم شب میاد از شام خبری نیست، خودش یا باید بخره یا درست کنه. هیچی هم بهش نمیگه! ذلیل مرده..!
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
سلام ... خوش آمدید🙏🌹 برنامه های متنوع کانال ما به این شرح هست 😇✋👇 ان شالله بمونید و استفاده کنید
.
برنامه های متنوع کانال شمیم باران....👆
#سبک_زندگی_اسلامی
#مزاج_شناسی
🔴بعد از حمام آب میخورید⁉
⬅️ امروزه یکی از کارهای متداول بین مردم این است که بلافاصله پس از خروج از حمام یا استخر و سونا، و حتی گاهی در داخل استخر یا حمام، آب یا نوشیدنی های سرد و تگری می خورند و این کار برایشان لذت بخش نیز هست.
باید دانست که از نظر مکتب پزشکی ایرانی این کار نادرست و مضر است.
👈 نوشیدن آب سرد در حمام و بلافاصله پس از آن شایسته نیست و موجب می شود که سردی ظاهری و مزاجی آب به سرعت به اعضای اصلی بدن مخصوصا قلب برسد و مزاج آنها را سرد کند.
🔹 حتی در کسانی که به سبب گرم و خشک بودن مزاجشان طاقت بر تشنگی ندارند توصیه شده که بعد از حمام اول کمی آب را در دهان مضمضه کنند تا سردی آن گرفته شود و به حداقل مقدار آب برای رفع تشنگی قناعت کنند.
🔸رعایت این مساله وقتی که زمان حمام طولانی تر و دمای آن بالاتر باشد، اهمیت بیشتری دارد و بنابراین پس از سونا بیشتر باید به این نکته توجه کرد.
پس:
🔻در داخل حمام، استخر یا سونا و بلافاصله پس از آن، آب یا نوشیدنی سرد ننوشید.
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
#آشپزی_شمیم_باران
#باسلوق 1 (ژله ای)
اسم دیگه اش راحت الحلقومه😋
ژله موردنظر: یک بسته لیمو یا پرتقال
شکر: یک پیمانه
نشاسته: نصف پیمانه
آب سرد: یکدوم پیمانه
گلاب: یکدوم پیمانه
آرد نشاسته و پودرقند: به میزان لازم برای غلتاندن در آخر
1. ابتدا نشاسته را با آب حل کنید؛ سپس شکر و بقیه مواد را اضافه کرده، روی حرارت قرار دهید و به آرامی هم بزنید تا سفت شود و بجوشد.
در این مرحله داخل ظرف مناسب یک کیسه فریزر یا سلفون بیندازید، مواد آماده شده را در ظرف بریزید و در یخچال به مدت 6 تا 7 ساعت قرار دهید.
2. حالا ظرف را از یخچال درآورده با چاقو برشهای دلخواه بزنید و در آرد نشاسته و پودرقند یا پودرنارگیل بغلتانید و در ظرف بچینید.
🌸🍃دعوتیدبه کانال👈☺️ شـمـیـم بــاران...
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام حسن عسکری(ع) تسلیت
🖤این حسن ها چقدر مظلومند
🖤این حسن ها عجیب مادری اند...😭
🎤 #میثم_مطیعی
☑️ شـمـیـم بــاران
@Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)
♨️امام حسن عسکری (ع) چگونه مردم را برای آغاز دوران غیبت آماده کردند
حجت الاسلام ابوالقاسمی
☑️ شـمـیـم بــاران
@Shamim_Baran
مداحی آنلاین - زده آتیش به جون من - جواد مقدم.mp3
5.01M
شهادتامامحسنعسکری(ع)
☑️شـمـیـم بــاران
@Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۳۸ دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن. علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم
🔹 #او_را ... ۳۹
با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو😂😂
چه خط و خشی داره😂
نگو که خوابی هنوز!
-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟
-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!
-واااای جدی😳
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!
-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!
-عه!جلو در مایی؟؟
-بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢
-خواب بودم مرجان،ببخشید!
-حالا که بیداری خبرت...
چرا باز نمیکنی؟؟
-اخ ببخشید😅
هنوز گیجم!اومدم اومدم!
هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم
-اومدم بریم خرید😍
-خرید چی؟؟
-لباس عید دیگه😶
خنگ شدیا ترنم!!!
-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!!
واقعا دارم خنگ میشم!!
-خنگول خودمی تو😉
پاشو،پاشو بریم
-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!
-ترنممم😳
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!
-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!
-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝
-اه...
مرده شورشونو ببره
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!
-اوه اوه😒
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏
-مرجان من دیگه مردم!!
ترنم مرد!!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه زهرمار!
-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!!
-خدا؟؟؟😠
خدا کیه؟؟
-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!!
-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!!
-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای.....😏
ولش کن...
پاشو بریم دیگه😉
جون مرجان
دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش ....
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🔹 #او_را ... ۴۰
شب مرجانو راضی کردم و با زور بردمش خونمون
دوست نداشتم تنها باشم
در و دیوار اتاق مثل خوره،
اعصاب و روانمو داغون میکرد😣
شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه.
تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد!
تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍
-واااااای میلاده😍😍😍
-داداشت؟؟
-اوهوم
-الو😍
سلام داداشی❤️
ممنون خوبم تو خوبی؟؟
چی؟؟😳
جدی میگی؟؟
وای مرجان فدات شه😍
کی میای؟؟
وای میلاد...
نه خونه نیستم
خونه ترنمم
اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم
قربونت برم❤️❤️
بای
گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳
-چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟
-میلاد ترنم!!میلاد!!
داره میاد ایران😍
فرودگاه بود
-واااایییی
تبریک میگم مرجان😍
چقدر خوب
پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍
-اره وای ترنم خیلی ذوق دارم
احتمالا صبح زود تهران باشه.
میاد دنبالم اینجا
اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد.
گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد
و دلداریش میدادم....❤️
تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴
ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد،
با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم
تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد😒
میلاد جلوی در خونمون بود،اومده بود دنبال مرجان.
-خب بهش بگو بیاد تو دیگه!
-تو؟؟نه بابا
برای چی بیاد
-دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟
بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه😊
-اممممم...باشه
پس من میرم درو باز کنم
از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.☺️
رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم،
پسر خوبی بود😊
قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش.
همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم،
زنگ در رو زدن.
ممتد و طولانی
خیلی هول کردم!
رفتم سمت آیفون
عرشیا بود!😰
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
#حساب_کتاب
در رختخواب غَلت نزن، و برای بلند شدن از بستر خواب، دور خودت حصار هزارلایه نپیچ!
👈آقا جان؛ با شما هستم !
▫️ زنان، ذاتاً دربرابر مردانی که مظهر اراده و قدرتند، مطیع و آرامند...
و از مردان بیاراده، ضعیف، سست، عصبی بیزار !
- اگر ارادهی کنار زدن یک پتوی چند سانتی را ندارید،
- اگر توان مدیریت زمان و رسیدگی بموقع به امور خود و اهل خانوادهتان را ندارید،
- اگر هر چیز کوچکی شما را به هم میریزد و عنان رفتارتان را از کف میدهید؛
🔺 مطمئن باشد هرگز نه تنها قلب همسرتان را تسخیر نمیکنید،
که او را مجبور میکنید؛ خلاء شخصیتی شما را با تغییر رفتار خودش پر کند.
#حساب_کتاب کار خودت را بیشتر داشته باش؛ آقا جان✋
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خدا تو را دوست دارد!» مگر میشود این را فهمید؟!
یک سری چیزها را با «قلب» باید درک کرد!
#استادپناهیان
دعوتید به 🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🍀🍀🍀
🍀🍀
🍀
#داستان
👈 نیازمندان در محضر امام حسن عسکری علیه السلام
🌳محمد بن علی می گوید: تهی دست شدیم زندگی بر ما خیلی سخت شد، پدرم به من گفت: برویم نزد امام عسگری علیه السلام می گویند مرد بخشنده ای است. گفتم: او را می شناسی؟ پدرم گفت: نه او را می شناسم و نه تا به حال وی را دیده ام.
🌳با هم به سوی خانه آن حضرت حرکت کردیم، پدرم در بین راه به من گفت:
پانصد درهم نیازمندیم کاش امام می داد، دویست درهم برای خرید لباس، دویست درهم برای خرید آرد و صد درهمش را برای مخارج دیگر زندگی می رسانیم.
🌳محمد بن علی می گوید: من با خود گفتم: ای کاش سیصد درهم نیز به من بدهد که صد درهم برای خرید یک درازگوش و صد درهم برای مخارج و صد درهم نیز برای خرید لباس باشد، تا به جبل (قسمتهای کوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) بروم.
🌳هنگامی که به خانه امام علیه السلام رسیدیم غلام آن حضرت بیرون آمد و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش وارد شوند. چون وارد شدیم و سلام کردیم امام علیه السلام به پدرم فرمود: ای علی! چرا تا کنون نزد ما نیامدی؟ پدرم گفت: سرورم! خجالت می کشیدم با این وضع شما را دیدار کنم.
🌳چون از محضر امام بیرون آمدیم، غلام آن حضرت به دنبال ما آمد و یک کیسه پول به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم است! دویست درهم برای خرید لباس، دویست درهم برای خرید آرد و صد درهم برای سایر مخارج.
🌳آن گاه کیسه دیگری به من داد و گفت:
این سیصد درهم است! با صد درهم آن درازگوش بخر! و با صد درهم آن لباس تهیه کن! و صد درهمش برای مخارج دیگر تو باشد. سپس گفت: به ایران نرو بلکه به سورا (شهری در عراق یا محلی در بغداد بوده) برو محمد بن علی نیز به سورا رفت و در آنجا با زنی ازدواج نمود و روزانه چهار هزار دینار درآمد داشت.
📚 بحار ج 50، ص 174
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran