چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_هادی_ذوالفقاری 🌹 #قسمت_پنجم 🍃 توي خيابان شهيد عجب گل پشت مسجد مغازه ي فلافل فرو
#رفیق_شهیدم 😍
#شهید_هادی_ذوالفقاری 🕊
#قسمت_ششم 🍃
سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) تغيير كرد. من
به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز
فرهنگي سوق دهيم.
در اين راه سيد علي مصطفوي با راه اندازي كانون شهيد آويني كمك
بزرگي به ما نمود.
مدتي از راه اندازي كانون فرهنگي گذشت. يك روز با سيد علي به سمت
مسجد حركت كرديم.
به جلوي فلافل فروشي جوادين (علیهما السلام) رسيديم. سيد علي با جواني كه
داخل مغازه بود سلام و عليك كرد.
اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل
گرفت. حجب و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با سيد علي خيلي رفيق
شده.
وقتي رسيديم مسجد، از سيد علي پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟
گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل،
زياد به مغازه اش مي رفتيم.
گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد.
چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوي قم و جمکران آمد.
در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكي دارد. اما کلا
مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده مي گردد!
اين حس را سال ها بعد كه حسابي با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او
مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش تجربه كرد. هادي راه هاي بسياري رفت تا
به مقصد خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند.
من بعدها با هادي بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادي در حق من
انجام داد كه گفتني نيست.
اما به اين حقيقت رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتي كه در خانواده
داشت و بسيار سختي مي كشيد، اما به دنبال گمشده دروني خودش مي گشت.
براي اين حرف هم دليل دارم:
در دوران نوجواني فوتباليست خوبي بود، به او مي ِ گفتند: «هادي دل پيه رو»
هادي هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
كمي بعد درس را رها كرد و مي خواست با كار كردن، گمشده ي خودش
را پيدا كند.
بعد در جمع بچه هاي بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادي در هر
عرصه اي كه وارد مي شد بهتر از بقيه ي كارها را انجام مي داد. در مسجد هم
گوي سبقت را از بقيه ربود.
بعد با بچه هاي هيئتي رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران،
خيلي از لحاظ معنوي رشد كرد، اما حس مي كردم كه هنوز گمشده ي
خودش را نيافته.
بعد در اردوهاي جهادي و اردوهاي راهيان نور و مشهد او را مي ديدم. بيش
از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ...
از لحاظ كار و درآمد شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه
مي خواست نرسيد.
بعد با بچه هاي قديمي جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه
مي رفت. دنبال خاطرات شهدا بود.
بعد موتور تريل خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگ ترها
اين طرف و آن طرف مي رفت. اما باز هم ...
تا اين كه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويي
هنوز ...
بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادي، گمشده اش را در كنار مولايش
اميرالمؤمنين (علیه السلام) پيدا كرد.
او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد...
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات🍃
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد ✨
#التماس_دعای_فرج ❤️
#ادامه_دارد 🕊
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم 😍 #شهید_هادی_ذوالفقاری 🕊 #قسمت_ششم 🍃 سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسي ابن جعفر (علیه
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_هادی_ذوالفقاری 🕊
#قسمت_هفتم🍃هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از آنچه بر روي منبرها مي شنيد انتخاب مي كرد و در اين راه ثابت قدم بود.
مدتي از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم دين را در محل خودمان عملي كنيم.
مي گفت: روايت از حضرت علي (علیه السلام) داريم كه همه اعمال نيک و حتی جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل درياست. براي همين در برخي موارد خودش به تنهايي وارد عمل مي شد.
يك سي دي فروشي اطراف مسجد باز شده بود. بچه هاي نوجوان كه به مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد مي كردند.
اين فروشنده سي دي هاي بازي و فيلم كپي شده را به قيمت ارزان به بچه ها مي فروخت.
مشتري هاي زيادي براي خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه اين فروشنده فيلم هاي خارجي سانسورنشده هم پخش مي كند!
چند نفر از بچه ها خبر را به هادي رساندند. او هم به سراغ فروشنده ي اين مغازه رفت.
خيلي مؤدب سلام كرد و از او پرسيد: بعضي از بچه ها مي گويند شما سي دي هاي غير مجاز پخش مي كنيد، درسته!؟
فروشنده تكذيب كرد و اين بحث ادامه پيدا نكرد.
بار ديگر بچه هاي نوجوان خبر آوردند كه نه تنها سي دي هاي فيلم، بلكه سي دي هاي مستهجن نيز از مغازه ي او پخش مي شود.
هادي تحقيق كرد و مطمئن شد. لذا بار ديگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت كرد و شرايط امر به معروف را انجام داد.
بعد هم به او تذكر داد كه اگر به اين روند ادامه دهد با او با حكم ضابطان قضايي برخورد خواهد شد.
اما اين فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد. هادي نيز در كمين فرصتي بود تا با او برخورد كند.
يك روز جواني وارد مغازه شد. هادي خبر داشت كه يك كيسه پر از سي دي هاي مستهجن براي اين شخص آورده اند.
لذا با هماهنگي بچه هاي بسيج وارد مغازه شد. درست زماني كه بار سي دي ها رسيد به سراغ اين شخص رفت. بعد فروشنده را با همان كيسه به مسجد آورد!
در جلوي چشمان خودش همه سي دي ها را شكست.
وقتي آخرين سي ُ دي خرد شد، رو كرد به آن فروشنده و گفت: اگر يك بار ديگر تكرار شد با تو برخورد قانوني مي كنيم.
همين برخورد هادي كافي بود تا آن شخص مغازه اش را جمع كند و از اين محل برود.
٭٭٭
شخصي در محل ما ساکن بود که هيکل درشتي داشت. چفيه مي انداخت و شلوار پلنگي بسيجي مي پوشيد. اخلاق درستي هم نداشت، اهل همه جور خلافي بود.
او به شدت با مردم بد برخورد مي کرد. به مردم گير مي داد و اين لباس او باعث مي شد که خيلي ها فکر کنند که او بسيجي است!
هادي يک بار او را ديد و تذکر داد که لباست را عوض کن. اما او توجهي نكرد.
دوباره او را ديد و به آن شخص گفت: شما با پوشيدن اين لباس و اين برخورد بدي که داريد، ديد مردم را نسبت به بسيج و نظام و رهبر انقلاب بد مي کنيد.
هادي ادامه داد: مردم رفتار شما را که مي بينند نسبت به نظام بد بين مي شوند.
بعد چفيه را از دوش او برداشت و به وي تذکر داد که ديگر با اين لباس و اين شلوار پلنگي نگردد.
بار ديگر با شدت عمل با اين شخص برخورد كرد. ديگر نديديم که اين شخص با اين لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذيت كند.
البته بايد يادآور شويم که هادي در پايگاه بسيج، تحت تأثير برخي افراد، كمي تند برخورد مي كرد.
او در امر به معروف و نهي از منکر شدت عمل به خرج مي داد. مثل همان رفقايي كه داشت.
اما بعدها ديگر از او شدت عمل نديديم. امر به معروف او در حد تذکر زباني خلاصه مي شد.
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات🍃
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعای_فرج ❤️
#ادامه_دارد🌹
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_هادی_ذوالفقاری 🕊 #قسمت_هفتم🍃هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. ا
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_هادی_ذوالفقاری 🕊
#قسمت_هشتم🍃
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آن ها تغيير مي كرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم مي گفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد مي خواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
بار آخري كه مي خواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيت نامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
چند تا چفيه ي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت.
هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلاليت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب، نمي خواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدت ها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد.
براي قبر هم كه قبلا با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود.
برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!!
هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر شد. معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد...
برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف مي گفت: صورت هادي خيلي جوش مي زد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود.
پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد.
شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد با صفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.
آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوش هاي صورتت كاري نكردي؟
هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو نابود كنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.
من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين (علیه السلام)...
هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد.
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات 🍃
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعای_فرج 💞
#ادامه_دارد ✨
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_هادی_ذوالفقاری 🍃 #قسمت_نهم🕊قرار بود براي تصويربرداري به هادي و دوستان ملحق شويم
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_هادی_ذوالفقاری 🍃
#قسمت_دهم🕊(هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اينگونه نگاشت) :
اينجانب محمدهادي ذوالفقاري وصيت مي کنم که من را در ايران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا (علیه السلام) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهند و در وادي السلام دفن کنند.
دوست دارم نزديک امام باشم و همه ي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم مي خورد به سنگ لحد، يک اسم حضرت زهرا (علیها السلام) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا زهرا (علیها السلام)
بالاي سر من روضه و سينه زني بگيرند و موقع دفن من، پرچم بالاي قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
زياد يا حسين (علیه السلام) بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزي که مي خواستم رسيدم. براي امام حسين (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) مجلس بگيريد و گريه کنيد.
(من را) رو به قبله صحيح دفن.. روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است.
يعني؛ العبد الحقير المذنب و يا مثل اين. پيراهن مشکي هم بگذاريد داخل قبر.
وصيتم به مردم ايران و در بعضي از قسمت ها براي مردم عراق اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگي مي کنم، مشکلات خارج کشور بيشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولي فقيه باشند.
با بصيرت باشند؛ چون همين ولي فقيه است که باعث شده ايران از مشکلات بيرون بيايد.
از خواهران مي خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (علیها السلام) رعايت کنند، نه مثل حجاب هاي امروز، چون اين حجاب ها بوي حضرت زهرا (علیها السلام) نمي دهد.
از برادرانم مي خواهم که غير حرف آقا حرف کس ديگري را گوش ندهند.
جهان در حال تحول است، دنيا ديگر طبيعي نيست، الان دو جهاد در پيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظه ي آخر معلوم مي شود که اهل جهنم هستيم يا بهشت.
حتي در جهاد با دشمن ها احتمال مي رود که طرف کشته شود ولي شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي شيطان رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و دشمن! آنها اهل شيطان هستند و ما هم شيطاني.
دين خودتان را حفظ کنيد، چون اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بيايد احتمال دارد روبه روي امام باشيم و با امام مخالفت کنيم. امام زمان را تنها نگذاريد.
من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلي گناه کردم و پل هاي پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم.
بچه هاي ايران و عراق، من دير فهميدم و خيلي گناه و کارهاي بيهوده انجام دادم و يکي از دلايلي که آمدم نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم.
نجف شهري است که مثل تصفيه کُن است که گناه ها را به سرعت از آدم مي گيرد و جاي گناهان ثواب مي دهد. اين مولاي ما خيلي مهربان است.
همچنين مي خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرم ها دفاع کنند و اجازه به اين ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلاّب نجف در اين جهاد شرکت کنند، چون ديدم که مدافع هست لکن کم است، بايد زياد شود.
و مطمئنم که اين ها (دشمنان) کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم حضرت زهرا (علیها السلام) مي شود کار اين مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.
بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غده ي سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي دعا کنيد؛ چون خيلي گناه کارم و از همه حلاليت بگيريد.
وصيت من به طلاب اين است که اگر براي رضاي خدا درس مي خوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اين طور نيست نخوانند.
چون مي شود کار شيطاني. بعد شهريه ي امام را هم مي گيرند؛ ديگر حرام در حرام مي شود و مسئوليت دارد.
اگر مي توانند درس بخوانند (و ادامه بدهند) البته همه اش درس نيست، عبوديت هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه اي با تقوا کم داريم اول تزکيه ي نفس بعد درس.
اي داد از علَم شيطاني. دنيا رنگ گناه دارد، ديگر نمي توانم زنده بمانم. ان شاءلله امام حسين (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) و امام رضا (علیه السلام) در قبر مي آيند...
والسلام
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات 🌹
#التماس_دعای_فرج ❤️
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#ادامه_دارد
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_هادی_ذوالفقاری 🍃 #قسمت_دهم🕊(هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور دا
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_هادی_ذوالفقاری 🕊
#قسمت_اخر
خبر پيدا شدن پيكر هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود شب جمعه، يعني شب اول ايام فاطميه در مسجد موسي ابن جعفر (علیه اسلام) تهران براي او مراسم برگزار شود.
همزمان با مراسم اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي شهيد هادي ذوالفقاري چهار مراسم تشييع برگزار شده!
هادي وصيت کرده بود پيکرش را در سامرا، کاظمين، کربلا و نجف طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود؛ زيرا عراقي ها شهداي خود را فقط به يکي از حرمين مي برند و بعد دفن مي كنند.
اما درباره ي هادي باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمين بردند. سپس در کربلا و بين الحرمين پيکر او تشييع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلي برگزار شد.
در همه ي حرم ها نيز برايش نماز خواندند! پرچم زيباي ايران نيز بر روي پيكر اين شهيد، حرف هاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران شيعه خود را رها نمي كنند.
تشييع هادي در نجف بسيار با شكوه بود. چنين جمعيتي حتي در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود.
مرحوم آيت الله آصفي (نماينده ي مقام معظم رهبري) هم در نجف بر پيکر هادي نماز خواند. در آخر هم همه ي جمعيتي که براي تشييع پيکر هادي آمده بودند براي تدفين به سمت وادي السلام رفتند.
مي گويند عراقي ها در نجف براي شهداي خودشان تشييع خوبي در حرم ها راه مي اندازند، ولي بعد از آنکه مي خواهند شهيد را دفن کنند، همه مي روند و فقط چند نفر مي مانند.
ولي در تشييع پيکر هادي همه چيز فرق کرد. صدها نفر وارد وادي السلام شدند. خود عراقي ها هم از شرکت چنين جمعيتي در مراسم تدفين شهيد تعجب کرده بودند و مي گفتند اين شهيد استثنايي است.
اما نكته ي ديگر اينكه قطعه ي شهداي عراق در نجف از حرم حضرت امير (علیه اسلام) فااصله ي بسياري دارد اما مزار هادي به حرم حضرت علي (علیه اسلام) بسيار نزديک است.
اين قبر متعلق به يکي از دوستان هادي بود كه او هم قبر را براي مادرش در نظر داشت، اما هادي قبل از اعزام با او صحبت كرد. او هم مادرش را راضي نمود تا مزار را براي هادي قرار دهد.
يكي از دوستانش مي گفت: هادي در اين روزهاي آخر، بيشتر شب ها و سحرها بر سر مزاري که براي خودش در نظر گرفته بود حاضر مي شد و دعا و نماز مي خواند.
دست آخر درست در شب جمعه و شب اول فاطميه، در همان مزار (كمي جلوتر از قبر عالمه سيد علي قاضي) به خاک سپرده شد.
شهيد ذوالفقاري وصيت هاي عجيبي براي تدفين داشت که عمل کردنش مشکل بود، اما به خواست خدا همه اش تحقق يافت.
او وصيت کرده بود قبر مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن دفن کنيد! اما امکانش نبود، قبرهاي نجف به شکلي است که ماسه هاي سستي دارد. ممکن است خيلي ساده فرو بريزد.
هادي در معرکه شهيد شد و غسل نداشت. خودش قبلاً پرچم سياهي تهيه کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پرچم پيچيدند و در قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سياه و وصيت شهيد عملي شد.
به گفته ي دوستانش يک شال «يا فاطمـه الزهرا (علیها السلام)» هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالاي سنگ لحد شهيد نوشتند: يا زهرا (علیها السلام)
اما همه ي دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين مفقوديت ارادت ويژه ي شهيد به حضرت زهرا (علیها السلام) بوده. چون وقتي پيکر او با اين تأخير چندروزه پيدا شد، آغاز ايام فاطميه بود. شبي که او به خاک سپرده شد شب اول فاطميه بود.
دوستانش مي گويند بعد از شهادت هادي وقتي به خانه اش رفتيم ديديم حتي سجاده اش پهن بوده است.
انگار که او بعد از نماز براي رفتن و جنگيدن به قدر سجاده جمع کردني هم درنگ نکرده است.
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد
#التماس_دعای_فرج
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ این هفته همراه می شدیم با زندگی #شهید_سیاهکالی_مرادی مدافع حرم حضرت زینب ❣ با ما همرا
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_سیاهکالی_مرادی🕊
#قسمت_اول 🍃
#اشنایی_باشهید🌹پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین ولادت یافته اند. و در 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسیدبه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهید «حمید سیاهکالی مرادی» از مردانی است که از مال و جان خود گذشت تا ثابت کند عشقش به وسعت یک دریا است، دریایی که پایانی ندارد و همه را شامل میشود، این مرد جهادگر که با قدمهای استوار و قاطع در راه رضای خداوند پای گذاشت میتواند نمونه خوبی برای انتخاب قهرمان برای زندگی و ایجاد سبک زندگی پسندیده و جذاب همسو با آموزههای آیینی و ملی کشور ما باشد.شهيد مرادی كارشناسی ارشد نرمافزار و مدرک دان دو كاراته داشت؛ وی در آذرماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینش رسيد و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا كرد. فرزانه سياهكالی مرادی، همسر شهيد متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفهای است. او که پس از شهادت حميد با خاطرات و يادگاریهايش زندگی میكند، جوانی است که ثابت کرده نسل جدید نیز با بصیرت و انقلابگری قدم در راهی گذاشتهاند که رضای خداوند و حفظ عزت و امنیت دین و کشو در آن نهفته است، همسر شهيد سياهكالی مرادی گاهی با بغض و گاهی با لبخند از دلتنگیها، آروزها، خاطرات و روزهای خوشی که در کنار همسرش گذرانده است میگوید؛
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات ❤️
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعای_فرج 🕊
#ادامه_دارد ❣
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_سیاهکالی_مرادی🕊 #قسمت_اول 🍃 #اشنایی_باشهید🌹پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مراد
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_سیاهکالی_مرادی 🕊
#قسمت_دوم 🍃
#راوی_همسر_شهید😔
شهید سیاهکالی طی برنامهای که به بهانه شهادت او ساخته شد، همسرش را شخصیتی لطیف و دوست داشتنی معرفی کرد. فرزانه سیاهکالی از ابراز احساسات بیپروای شهید سیاهکالی نسبت به او گفت.
▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️
همسر شهید سیاهکالی از خاطرهای رمزگذاری کردن اصطلاحات عاشقانهشان در میان جمع گفت. او علت این کار را حجب و حیا همسرش عنوان کرد و افزود حمید در جمع دوستانش نمی توانست عبارت «دوستت دارم» را بگوید. در نتیجه برای آنکه راحتتر باشد از عبارت "یادت باشد" به جای این کلمه استفاده میکرد.
▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️
روزی آخری که قرار بود برود، دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد
▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️
حمید روحیهای لطیف و دوستداشتنی داشت. همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم میکرد از او تشکر میکردم اما میگفت این حرفهای یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت میکرد و دلم نمیآمد اما آنقدر اصرار میکردند تا من مجبور میشدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم.
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات 🍃
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعای_فرج ❤️
#ادامه_دارد 🕊
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_سیاهکالی_مرادی 🕊 #قسمت_دوم 🍃 #راوی_همسر_شهید😔 شهید سیاهکالی طی برنامهای که به
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_سیاهکالی_مرادی🕊
#قسمت_سوم🍃
#راوی_همسر_شهید ❣
همیشه خیلی راحت جملههای احساسی را بیان میکرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمیتوانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامهای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف میکرد وقتی به همسرش نامه مینوشت احتمال میداد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتیم، وقتی از پلههای خانه پایین میرفت بلند بلند داد میزد، یادت باشد، یادت باشد، من هم میگفتم یادم هست.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
در خرید کردن بسیار سختپسند بود و وقتی باهم خرید میرفتیم من خسته میشدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم. نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز میخواند، همیشه صدای دعاهای او را میشنیدم، همواره با گریه طلب شهادت میکرد و این آرزوی او بود.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
در دوران نامزدی بودیم که فهمیدم هرگز برای ابد حمید را نخواهم داشت و یک روز با شهید شدنش او را از دست میدهم، او عکسهایش را به من نشان میداد و میگفت ببین چقدر برای بنر اعلام شهادت مناسب و زیبا است. جالب است که خیلی از همان عکسها برای بنرهای او استفاده شده است.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشیم، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی. باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباسهای نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و میترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم میگفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود. گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم. دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی.
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات ☘
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعای_فرج ❤️
#ادامه_دارد ❣
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_سیاهکالی_مرادی🕊 #قسمت_سوم🍃 #راوی_همسر_شهید ❣ همیشه خیلی راحت جملههای احساسی ر
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_سیاهکالی_مرادی 🕊
#قسمت_چهارم 🍃
#راوی_همسر_شهید 🌹
وقتی که برای آخرین لحظات در خانه بود آرزو میکردم جایی از تنش درد بگیرد و دلیلی باشد که نتواند به سوریه برود اما بعد با خودم گفتم هرگز راضی به درد کشیدنش نیستم، اشکالی ندارد برود و باز میگردد. نفسم را میگرفت وقتی در راه پله داد میزد: یادت باشد، یادت باشد.
شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست». شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است.
گاهی انسان دوست دارد یک دروغ را باور کند، به خودم میگفتم حمید سالم است و باز میگردد، وقتی پیکرش را آورده بودم با خودم زمزمه میکردم که این حمید نیست و تابوت خالی است، صورتش را که لمس کردم سردی جسمش جانم را گرفت، تنش خیلی سرد بود، هرگز آن سردی صورتش را فراموش نمیکنم، به گوشش گفتم که مرا ببخش اگر آن شب به خاطر من لحظهای تردید کردی، آن ۱۵ دقیقهای که باهم بودیم را نمیدانستم چه کنم فقط در آغوش گرفته بودمش و میگفتم دوستت دارم.
همیشه وقتی از سرکار به منزل میآمد برایم گل میخرید، وقتی با پیکرش صحبت میکردم با گریه گفتم از این به بعد من باید برای تو گل بخرم، پس چرا وقتی برگشتی برایم گل نیاوردی؟
شهید علمدار میگفت اینکه وقتی به معشوقت فکر میکنی و نمیدانی او هم به تو فکر میکند خیلی آزاردهنده است. تمام لحظات حضورش را حس میکنم و بوی او را احساس میکنم اما با این چشم خاکی نمیتوانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبختتر هستی که میتوانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری.
هر بار که به دیدنش میروم برای او گل «نرگس» میبرم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته میشوم، کفشهای حمید را میپوشم و حس میکنم پاهایم به پاهایش میخورد. با همه دلتنگیهایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است. حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من بهخاطر همسرم از تمام خواستههایم میگذرم و خداوند را شاکرم.
در ادامه نگاهی به وصیتنامه این شهید بزرگوار میاندازیم:
با سلام و صلوات بر محد و آل محمد(ص) اینجانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم.
ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب(س) را بر خود واجب میدانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند میخواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد.
آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمیها و بی بصیرتیهای برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا درکنارشان بوده اند ولی در صحنههای حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است.
اما من مینویسم تا هر آن کس که میخواند یا میشنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنهای (مدظله العالی) فدا کنم.
اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند.
به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم.
منبع: ایکنا
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات ❣
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعا_براےخادماےکانال 💛
#ادامه_دارد 🍃
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#رفیق_شهیدم ❤️ #شهید_سیاهکالی_مرادی 🕊 #قسمت_چهارم 🍃 #راوی_همسر_شهید 🌹 وقتی که برای آخرین لحظات در خا
#رفیق_شهیدم ❤️
#شهید_سیاهکالی_مرادی🕊
#قسمت_اخر 🍃
همسر شهید حمید سیاهکالیمرادی در پی شهادت مظلومانه شهید «محسن حججی» دل نوشتهای را نوشت که در ادامه میخوانید:
«بعد از شهادت، هربار وارد فرودگاه دمشق میشوم، قلبم پاره میشود. خیلیها آمدهاند دنبال همسرانشان برای دیدار اما من تنها با یک چمدان اشک میریزم؛ تمام مسیر تاریک فرودگاه تا اسکان را اشک میریزم. بویت را فقط در سوریه احساس میکنم. قلبم هیچ وقت دروغ نمیگوید. تو اینجایی مطمئنم. انگار روحت خیال بازگشت ندارد. کفتر جلد حرم بیبی شدهای. من فقط در اینجا میتوانم نفس بکشم.
هوای اینجا با همه جا فرق دارد. عطر شهدا همه جا هست. حق داشتی که دلت نمیخواست بیایی. من هم پاگیر اینجا شدهام. به سمت دربهای حرم نگاه میکنم، منتظرم بیایی دنبالم. بیایی و بگویی ماموریت تمام شد، برویم. ولی من که میدانم تا قدس آزاد نشود، حتی روحت به خانه نمیآید.
عجب ماموریتی است. بازگشت برای من سخت است و نفسم به اینجا بند شده است. جز بیبی کسی ما را درک نمیکند. در سوریه همه دار و ندار و زندگی من جا مانده است. تو رفتی پیش ثارالله و من فقط پشت سرت آب ریختم و دعا کردم. این روزها که حرم هستم، شهیدی به شما ملحق شده است. شهیدی که شهادتش قلبمان را پاره کرد. اسارتش، کبودی پهلویش و حلقوم بریدهاش، ما را این شهادت کشت. آسمان سوریه غم دارد، خاک آلود و قرمز است. انگار که دل آسمان هم در حال انفجار است. سوریه خاکش هم سرخ است. حکمتش چیست!
زمین هم مثل خون خاکش سرخ است. از طرف همه ما خاکیان زمین، به آن عرشنشین آسمانی سلام برسان. خوشا بر حال شما … شهادت بر همه شما گوارا …
سوریه خاک عجیبی دارد…. جاذبه اش انسان را میکشد.»
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات🌹
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعا_براےخادماےکانال ❣
#تمام🍂
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#شهید_مهدے_زین_الدین #بایادش_صلوات💚 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_مهدے_زین_الدین🕊
#اشنایی_باشهید 🍃
#منبع_همشهری_انلاین🌹
#قسمت_اول
مهدی زینالدین در سال ۱۳۳۸ در کانون گرم خانوادهای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود.
مادرش كه بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش كوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم میداد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد كه او در اوان كودكی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیكاری به پدرش كه كتابفروشی داشت، كمك میكرد و به عنوان یك فرزند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری میداد.
مجله آشنایی با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (۱۳۵۹-۱۳۶۷) / مجله آشنایی با زندگینامه شهدای دفاع مقدس
مهدی در دوران تحصیلات متوسطه به لحاظ زمینههایی كه داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید محراب آیتالله مدنی (ره) سیراب مینمود.
به همین دلیل از حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میكرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان میدانست. در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان مهدی و مجید زینالدین برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید شد. این امر باعث شد تا مهدی كه خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل كند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بر دوش كشد.
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، كینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا كرد و زمانی كه حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. مهدي زینالدین به عضویت این حزب درنیامد و با سوابقی كه از او داشتند از دبیرستان اخراجش كردند.
به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در كنكور سال 1356 شركت كرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد.
این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتی پدرش از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام كه مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایر اعضای خانواده، از خرمآباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را عهدهدار شد.
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات 🍂
#کپی_بدون_نام_کانال_پیگرد_الهی_دارد 🚫
#التماس_دعای_فرج ❤️
#ادامه_دارد 🍃
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•