📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 7⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و ششم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3576
سرم را پایین انداختم بغض گلویم را فشار میداد. آب دهانم را به زور قورت دادم و گفتم:
یکدفعه قلبش ایستاد و تمام😭
اشک به پهنای صورتم از چشمانم فرو میریخت و از اینکه مقابل آقا مسعود گریه میکردم خجالت نمیکشیدم. 😭
پدرم دنیای من بود و تمام این سالها نبودنش را باور نکرده بودم. سختیهای بعد از او روز به روز، من را نابود میکرد و از درون آزارم میداد.😔
حاج آقا: فقط یک چیز میتوانم بگویم. «کل نفس ذائقه الموت»😔
-یعنی چی⁉️
حاج آقا: همه طعم مرگ رو میچشند. فکر نکن ما تو این دنیا ابدی هستیم. همه ما دیر یا زود میریم. 😔
ای کاش تمام این سالها بجای تنفر از خدا، برای پدرت خیرات میکردی. 😢
دستِ او از این دنیا کوتاه است و اما تو میتونستی به پدرت توی اون دنیا کمک کنی.🌱
از همین امشب نیت کن ثواب کار خیرت به پدرت هم برسه، قرآنهایی که توی این ماه میخونی ثوابش به پدرت هم برسه، ثابت کن که پدرت رو بخاطر خودش دوست داشتی نه بخاطر خودت.😊
روزها به سرعت میگذشت و در اخبار گفته میشد که کشورهای اروپایی در وضعیت نامناسبی هستند. مردم به فروشگاهها حمله کرده بودند و دعوای دستمال توالت در این کشورها بالا گرفته بود. 😏
کشورهای غربی ماسک و مواد ضدعفونی یکدیگر را میدزدیدند. انگار غارتگری قرون وسطی دوباره در غرب شکل گرفته بود. فروشگاهایشان خالی از مواد غذایی و درصد شیوع کرونا بالا بود. این همه اتفاق در غربی که مثلاً متمدن است برایم عجیب بود! 😵
روز عید فطر شد.
سوالاتم مانده بود و من از اینکه این ماه چقدر زود تمام شد ناراحت بودم. از حاج آقا مسعود خیلی چیزها یاد گرفته بودم و دنیای من را عوض کرده بود.
کشور تقریباً به آرامش رسیده بود و کم کم درصد شیوع کاهش یافته بود.
چه روزهای سختی پشت سر گذاشتیم اما خدا را شکر که بالاخره کاهش یافت.
ما که بیرون از گود بودیم چقدر اذیت شدیم، کادر درمان کشور چقدر سختی کشیدند و این مدت چقدر سخت بوده که روزانه تعداد زیادی از هم وطنان جلوی چشمانشان فوت میکردند و یا خودشان در چه لباسهایی چندین ساعت باشند، بخصوص در گرمای تابستان.😷
#کرونا
#اسلام
#کادر_درمان
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯