eitaa logo
-فٰارِج⁴¹⁷!
236 دنبال‌کننده
413 عکس
105 ویدیو
1 فایل
دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت چه می‌خواهد از این مسکینِ‌سرگردان؟! نمی‌دانم! نوکرِ نوکراش... https://daigo.ir/secret/8608726642 کپی نکنید لطفاً .
مشاهده در ایتا
دانلود
-فٰارِج⁴¹⁷!
ما گریه می‌کنیم... ما گریه می‌کنیم که شوری به پا شود ما گریه می‌کنیم جهان جا به جا شود فریاد می‌ک
میترسم... می‌ترسم از تردیدِ رفتن بینِ ماندن‌ها می‌ترسم از عاشق شدن در دل بریدن‌ها بازار دنیا پر شده از عشقِ تکراری می‌ترسم از عشقِ فروشی و خریدن‌ها می‌ترسم از دوری بعد از وصل دلدارم از چنگ‌ها و زخم‌ها و دل‌دریدن‌ها میترسم از اینکه بگویم دوستت دارم در بین هوهوی صدای ناشنیدن ها باید شود روزی جهانی روز دیدارت آن بوسه‌ها و چشم‌ها و دل‌طپیدن‌ها آن لحظه‌ی ناممکنی که می‌شود ممکن آن لحظه‌ی تا وصلِ آغوشت دویدن‌ها زیبا شود آن لحظه‌ای که عشق می‌ورزم آن لحظه‌ی زیبای گفتن‌ها، شنیدن‌ها جنگِ جهانی را اگر وصلَ‌ت شود علت من دوست دارم ای دلیل این رمیدن‌ها:).. شعر از: زهرا رجبی ( ) پ.ن¹: یکمیم از ضاق صدری عاشقانه بشنوید خب😁 پ.ن²: بی‌مخاطب‌ترین شعرم.. پ.ن³: کپی نفرمایید لطفا:)
-فٰارِج⁴¹⁷!
میترسم... می‌ترسم از تردیدِ رفتن بینِ ماندن‌ها می‌ترسم از عاشق شدن در دل بریدن‌ها بازار دنیا پر شد
نامِ یار... عشق است نامِ یارم نامی دگر ندارد شب‌های مستیِ ما دیگر سحر ندارد تا صبح از فراقش سجاده رنگِ دل شد حتی دعای او هم دیگر اثر ندارد سنگی که اشکِ ما دید بغضش شکست و فرمود اشکی که جان بگیرد اصلا ضرر ندارد:) تا کوی یار رفتم فرهادِ خوار گشتم شیرینِ قصه‌ی ما آیا خبر ندارد؟ آغوش خود گشودم تا روز وصل اما آن سرو ماه قامت قصدِ سفر ندارد مجنون که حالِ ما دید پرسید دل ندارد؟ گفتم که عاشقم نیست دلبر، وگرنه دارد بی‌قید و شرط بیجا من دوست دارم او را چون و چرا ندارد، اما اگر ندارد:). شعر از پ.ن:کپی نفرمایید لطفا:)
-فٰارِج⁴¹⁷!
عریضه نامه ی اول شما را به جان عزیزتان این معروضه‌ی مهم را به عزیزتر از جانمان برسانید! یا عالی رخصت
عریضه نامه‌ی دُیُّم عریضه نامه‌ای نوشته‌ایم با اشک دیده، چشم داریم برسد به محضر عزیزِحضرتِ قلب -روحی فداه- طبیبِ دردهای پنهان. یا رزاق رخصت؛ اما بعد مولی الموحدین، عرض سلام خدمت محضر همایونیتان که جز شما هیچ کس لایق جلوس بر تخت پادشاهی این عالم نیست، و هیچ کس لایق امیرِ مومنان بودن نیست و هرکس لاف بزند دروغگوست و لعنت باد بر کسانی که خود را امیرِ مومنان خواندند، هرچند کمتر از آن بودند که حتی غلامِ کنیزانتان باشند! قربان قدوم جواهرآسایتان شوم، امروز اگر از فیض و سعادت آستان‌بوسی محروم ماندم، علت آن شد که تبی جانکاه به جانِ نفسِ ضعیفم عارض شده، و هرشب از شدت دردِ فراق بر احوالِ خود باریدم که باریدن هم داشت این احوال آشفته... تصدقتان! پیشتر هم عرض کردم که نعمت تشیع از سر ما هم زیاد است، همینکه ما را لایق دانستید خانه‌زادتان باشیم ما را بس، پس گله‌ای نیست از این دوری و جدایی! دورتان بگردم، همه می‌دانیم هرگاه در این شهر و دیار کسی دو روز ناخوش شد و نتوانست عرض خود را به محضرِ مبارک ولی نعمت خود - ارواحنا فداک - حواله بدارد، لیکن شما خوب خبر دارید از حال و قلب و دردش، و خوب دوا میکنید درد دلش را، و این جز از دستانِ مبارکِ شما برنمی‌آیدکه یا للعجب؛ به قول شهریار نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت! خدای حی لا یموت شاهد است ما جز شما کس نداریم در این عالم خاکی که درد دل را نگفته بداند و درمانش کند، این جز از اهل جود و کرم برنمی‌آید! اما غرض از کتابت این عریضه‌نامه‌ی عاجزانه؛ فرموده بودید من یمت یرنی، زان روز خانه ‌زادتان دربه‌در به دنبال تماشای قد و قامت قیامتِ شماست که قیامت میکند این قد و قامت! عجالتاً شبی، میانِ رویایی، دیداری نصیبمان کنید، هرچند می‌دانیم این فریضه به گردن ماست که مُشَرف شویم به محضر مبارکتان، اما شما خوب می‌دانید حال و روز نفسمان آشفته است و نمی‌دانیم لایق دیدار روی مبارکتان هستیم یا نه، که درد همینجاست.. خوشا به حال بچه ترسایی که شما را پدر خواند و هر شب در آغوشتان خفت و نانی را خورد که مادر سادات با دستان پینه بسته اش پخته بود؛ اما آسدعلی! غبطه‌ای نمی‌خوریم به حالش چرا که ما شما را پدر می‌خوانیم و شما چون پدری مهربان سالهاست سایه‌تان بر سرمان مستدام است؛ حکماً پدر اینگونه لطف و کرم بر فرزندش ندارد که شما دارید بر شیعیانتان! نامه بطول کشیده شد، چشمانتان آزرده گشت. ملالی نیست جز همان دلتنگیِ سابق:) ۱۸ شهرِ رمضان‌الکریم ۱۴۴۵ قمری. ضاقَ‌صدری «مراسلاتِ قلب، الی حبیب النجف» نوشتۀ
-فٰارِج⁴¹⁷!
نامِ یار... عشق است نامِ یارم نامی دگر ندارد شب‌های مستیِ ما دیگر سحر ندارد تا صبح از فراقش سجاده
نشانده‌ام به دلم درد و داغ هجران را شبیه شب شده‌ام می‌درم گریبان را هجا هجای دلم سمت آسمان بارید بریده شعر من امشب گلوی باران را رعیتم ولی آقا گلایه هم دارم از این فراق و جدایی که برده سامان را برای اینکه بنوشم شراب انگورت ببین که پس زده‌ام‌ دست می گساران را پ.ن: فعلا این غزل‌واره‌ی الکن رو داشته باشید تا ببینیم با «محرابِ‌عاشق» چیکار میتونیم بکنید... پ.ن۲: کپی نفرمایید لطفا شعر از زهرا رجبی ( )
-فٰارِج⁴¹⁷!
نشانده‌ام به دلم درد و داغ هجران را شبیه شب شده‌ام می‌درم گریبان را هجا هجای دلم سمت آسمان بارید بر
محراب عاشق کاشی به کاشی عشق را لاجرعه می‌نوشید صدها غزل در قلب او از شوق می‌رویید محراب در عمق زمین بالاتر از بالا از آسمان هم آسمان‌تر بود بی‌تردید حیدر می‌آمد کاشی قلبش جلا می‌یافت حیدر می‌آمد ناگهان محراب می‌خندید مردم! اگر مهمانتان هر شب علی باشد این حال محراب غزل را خوب می‌فهمید محراب می‌داند فقط، شب‌ها علی تا صبح از ملک ری تا مکه را میداد، می‌بخشید هل یرحم المرزوق الّا رازق او می‌خواند رزق از زمین و آسمان بر شهر می‌بارید باران دخیل التماسش را به چشمش بست وقتی که اشک از گوشه‌ی چشم علی غلطید * -بارانی‌ام حال دلم اصلا به سامان نیست بر من بتاب امشب کمی یا ایها الخورشید.... پ.ن۱: خیلی تلاش کردم ولی اونی که میخواستم نشد، خب الکن و لالم نباید از خودم توقع بیجا داشته باشم... شعر از: زهرا رجبی ( )
-فٰارِج⁴¹⁷!
محراب عاشق کاشی به کاشی عشق را لاجرعه می‌نوشید صدها غزل در قلب او از شوق می‌رویید محراب در عمق زم
چشم‌هایم تا محرم رازداری می‌کنند اشک‌هایم باز هم هی بی‌قراری می‌کنند شعرهایم روضه می‌خوانند تا روز وصال بیت‌هایم عاشقانه غصه‌داری می‌کنند چایی روضه مرا مست نگارم کرده است در دیار عاشقان هم باده‌خواری می‌کنند هم‌لهوف‌ وهم‌بحار وهم‌خصائص خوانده‌ام خط به خط این مقاتل سوگواری می‌کنند مقتلی گفتا که اکبر رفت اصغر شد ولی تکه‌های پیکرش هم شهسواری می‌کنند قاسمِ قسمت شده بر زیر سمِّ اسب رفت واژه‌ها امشب عجب شب زنده داری می‌کنند تشنه است اصغر ولی گفته به مادر غم‌نخور شعبه‌های تیر لب را آبیاری می‌کنند آه از آن لحظه‌ای که مَشک بوی مُشک داد تیرها و نیزه‌ها هم شرمساری می‌کنند مقتل امشب روضه‌‌ی گودال را از سر گرفت روضه‌خوان ها در بیانش بردباری میکنند! خانه‌ی دل باز هم بوی محرم میدهد چشم، دل، سر، دست، سینه آه‌وزاری‌ می‌کنند شادی آقا می‌فروشم غم به جایش می‌خرم در دیار عشق با غم غمگساری می‌کنند. شعر از: پ.ن۱: کپی نفرمایید لطفا.. پ.ن۲: نگه داشته بودم برای شب اول محرم، اما خب نتونستم دووم بیارم:)
-فٰارِج⁴¹⁷!
چشم‌هایم تا محرم رازداری می‌کنند اشک‌هایم باز هم هی بی‌قراری می‌کنند شعرهایم روضه می‌خوانند تا رو
شعرم برای از تو سرودن چه لال بود دکتر جواب کرد و شفایش محال بود من پای بسترش دو سه باری گریستم ماندم چرا نمردم و این یک سوال بود! شعرم مریض بود ولی من مریض‌تر درمان هردومان رخ گرد و هلال بود عمرم پس از فراق تو موقوف شعر شد شعرم برای رفتن عمرم مجال بود وابستگی به شعر مرا مست کرده بود وابستگی به شعر حرامی حلال بود... گفتم بمان که حال دلم خوب‌تر شود رفتی و رفتنِ تو به دوشم وبال بود هم شعر رفت و هم تو و هم قلب خسته ام بر زنده یا که مُرده‌ی من قیل و قال بود! من با زبان شعر فدایت شدم ولی شعرم برای از تو سرودن چه لال بود! ۲۴ اردی‌بهشت! شعر از: زهرا رجبی ( ) خیلی زشت شد؛ ولی شما کپی نکنید💔
-فٰارِج⁴¹⁷!
شعرم برای از تو سرودن چه لال بود دکتر جواب کرد و شفایش محال بود من پای بسترش دو سه باری گریستم ماند
-سید بیا و برگرد تنها شدیم، تنها؛ سید بیا و برگرد از کوه‌ودشت‌وصحرا، سید بیا و برگرد یک‌شب فقط رهاکن این درد‌های ما را از بین سوز و سرما، سید بیا و برگرد خدمت‌ بس‌ است‌ سید، امشب بخواب راحت اما دوباره فردا، سید بیا و برگرد آخر مگر چه دیدی در آسمان هشتم؟! سخت است این معما. سید بیا و برگرد... تو سوختی و رفتی، ما سوختیم و ماندیم ما را نکن تماشا، سید بیا و برگرد شاید تو را ببینیم، با آن نگاه گرمت یک شب میان رویا، سید بیا و برگرد امسال در محرم، بی‌تو چگونه خوانیم إن کنتَ باکیاً را، سید بیا و برگرد.. زینب دوید مقتل، با قلب پاره پاره گفت:«ای عزیزِ زهرا، سید بیا و برگرد.» -غم‌انگیزترین خردادِ تاریخِ ایران -۱۴۰۳/۰۳/۰۲ شعر از: زهرا رجبی ( ) فوروارد بفرمایید💔🚶‍♂
-فٰارِج⁴¹⁷!
-سید بیا و برگرد تنها شدیم، تنها؛ سید بیا و برگرد از کوه‌ودشت‌وصحرا، سید بیا و برگرد یک‌شب فقط رها
-جهان نمی‌خواهم... تا تو هستی جهان نمی‌خواهم جان فدای تو جان نمی‌خواهم آسمان نگاه تو کافیست به خدا سایه‌بان نمی‌خواهم گرچه من هم گدا شدم اما شاعرم تکه نان نمی‌خواهم یک غزل قسمتم کنی کافیست من که طبعی روان نمی‌خواهم صله آقا نه، یک‌حرم لطفا از تو دُرّ گران نمی‌خواهم من شبیه کبوتران هستم لانه نه، آشیان نمی‌خواهم خانه ام صحن جامع رضویست تا تو هستی جهان نمی‌خواهم..! پ.ن: قرار بود این غزل روز ولادت امام رضا تموم شه اما... نشد! -۱۴۰۳/۲/۳۱ شعر از: زهرا رجبی ( ) فوروارد بفرمایید! کپی؟! نه لطفا...
-فٰارِج⁴¹⁷!
-جهان نمی‌خواهم... تا تو هستی جهان نمی‌خواهم جان فدای تو جان نمی‌خواهم آسمان نگاه تو کافیست به خدا
-حضرت دریا از آداب زیارت دوست دارم من تماشا را همان وقتی که می‌بوسد کویر تشنه دریارا نخستین اشک‌هایی که فقط از شوق می‌جوشد و عطر یک بغل عشقی که پر کرده‌ست صحرا را ولی این بار با چشمان بسته زائرم انگار خیال دیدن صحن تو زیبا کرده رویا را و باران قطره قطره شکر می‌گوید خدایش را که لایق می‌شود گاهی ببوسد پای لیلا را جهان ممکنات و فرش و حتی جنت الاعلی همه آموختند از تو تولیٰ را تبریٰ را خدارا شکر باب القبله خلوت می‌شود گاهی برای یک سلامی که ببوسد روی مولا را پر از تشویشم اما دل به قال الباقرت گرم است تو حتی زنده کردی با نگاه خود مسیحا را و اکنون در خیالم زل زدم بر گنبدت آقا از آداب زیارت دوست دارم من تماشا را:) ۱۴۰۳/۳/۲۵ شعر از: زهرا رجبی ( ) .
هدایت شده از -فٰارِج⁴¹⁷!
محراب عاشق کاشی به کاشی عشق را لاجرعه می‌نوشید صدها غزل در قلب او از شوق می‌رویید محراب در عمق زمین بالاتر از بالا از آسمان هم آسمان‌تر بود بی‌تردید حیدر می‌آمد کاشی قلبش جلا می‌یافت حیدر می‌آمد ناگهان محراب می‌خندید مردم! اگر مهمانتان هر شب علی باشد این حال محراب غزل را خوب می‌فهمید محراب می‌داند فقط، شب‌ها علی تا صبح از ملک ری تا مکه را میداد، می‌بخشید هل یرحم المرزوق الّا رازق او می‌خواند رزق از زمین و آسمان بر شهر می‌بارید باران دخیل التماسش را به چشمش بست وقتی که اشک از گوشه‌ی چشم علی غلطید * -بارانی‌ام حال دلم اصلا به سامان نیست بر من بتاب امشب کمی یا ایها الخورشید.... پ.ن۱: خیلی تلاش کردم ولی اونی که میخواستم نشد، خب الکن و لالم نباید از خودم توقع بیجا داشته باشم... شعر از: زهرا رجبی ( )
-فٰارِج⁴¹⁷!
-حضرت دریا از آداب زیارت دوست دارم من تماشا را همان وقتی که می‌بوسد کویر تشنه دریارا نخستین اشک‌ها
-دریای تشنه تصور کن که دریایی سراسر تشنگی باشد و یا ماهی که زخمی است در تابندگی باشد تصور کن که عالم بر مدار ماه می‌گردد ولی ماه عاشق است و بر مدار بندگی باشد تصور کن که سروی در کنار پای مولایش شبیه بید مجنون، عاشقِ افتادگی باشد و گفت او تا می‌آید سرورم باید که بنشینم ولی با این تن زخمی که در پاشیدگی باشد؟! شکسته قامت سقا و رفته زور بازویش به مادر رفته ابرویش که در تاخوردگی باشد و ناگه در میان قتلگاهش عطر یاس آمد گمانم مادر آمد تا که رفع خستگی باشد ۱۴۰۳/۴/۲۵ شعر از: زهرا رجبی ( )