eitaa logo
فرهنگی منطقه یک قم
2.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
611 ویدیو
33 فایل
🛠 ارتباط با واحد فرهنگی: @Admin_farhangii1 مسئول واحد فرهنگی: آقای ناصر جباری (داخلی 207) مسئول تربیت بدنی و اردو: اتاق شماره ۲۰۸ تلفن: ۰۲۵۳۷۷۳۶۹۹۷
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ داستان زیبای شیخ مرتضی حائری و علاقه به امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 ای خدا کاش که من یک کبوتر بودم🕊 ◽️به مناسبت ۲۳ ذی‌القعده روز مخصوص زیارتی امام رضا (علیه السلام) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏.
نام این کتاب، ستّارالعیوب است! عباسقلی‌خان در مشهد، بازار معروفی دارد. مسجد، مدرسه، آب انبار، پل و دارالایتام و اقداماتِ خیریه دیگری هم از این دست داشته است. به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده، طلبه‌ای شراب می‌خورد! ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است! در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار، به مدرسه آمده است. عباسقلی‌خان یکسره به حجره من آمد و بقیه دنبالش. داخلِ حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی‌خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفا بفرمایید نام این کتابِ قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.   دلم در سینه بدجوری می‌زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می‌لرزید. اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی‌خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد…   - ببخشید، نام این کتاب چیست؟   - بحارالانوار. - عجب…! این یکی چطور؟ - گلستان سعدی.   - چه خوب…! این یکی چیست؟ - حلیه المتقین - و این یکی؟! …   لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی‌خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتابِ حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی‌خان به موضوع پی برده و آن شیشه لعنتیِ پنهان شده در پشتِ همان کتاب را هدف قرار داده بود. برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم‌هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرضِ گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم. خوشبختانه همراهانِ عباسقلی‌خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند، اما با خود او که آن را در این جا دیده بود چه باید کرد؟ - بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ - چرا آقا، الان می‌گم. داشتم آب می‌شدم. خدایا! دستم به دامنت! در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب! و گفتم: نام این کتاب ستّارالعیوب است آقا! فاصله سوالِ آمرانه عباسقلی‌خان و جوابِ التماس آمیز من چند لحظه بیشتر نبود. شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدایِ شکسته دلان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی‌خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم‌هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابلای پلک‌هایش چکید. ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یک باره کتابِ ستارالعیوب را سرجایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پیِ او بیرون رفتند، حتی آن‌ها هم از این موضوع سر در نیاوردند. عباسقلی‌خان هیچ گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است.  … اما محصل آن مدرسه، همان‌دم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرّس شد و روزی در زُمرهِ بزرگان علم، قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستّارالعیوب است» ستّار العیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزاد شده و تربیت یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردیِ عباسقلی‌خان هستم که باعث تغییر و تحولِ سازنده‌ام شد.  💠سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: اخلاق پیامبر و اخلاق ما، جلال رفیع، ص۳۳۲، نشر روزنامه اطلاعات. https://t.me/sireyefarzanegan