🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانهایدردامعنکبوت
#پارت88
عماد راگذاشتم روی صندلی اشپزخونه وگوشی رابرداشتم:الو...سلام ع...یکدفعه به خودم اومدم ,من نمی بایست اسم علی رابگم
سلام اقا هارون بفرمایید..
علی:هانیه جان نهارتون را بخورید واهسته گفت برو داخل اتاق خواب ,اونجا میتونی راحت صحبت کنی...
همینطور که حرف میزدم رفتم داخل اتاق خواب برای اطمینان در راپشت سرم بستم .
من:الان اتاق خواب هستم چی شده؟
علی:ببین داخل هال واشپزخونه میکروفن کارگذاشتند اما اتاق خواب پاکسازی شده,هرچی میگم گوش کن وبه خاطربسپار ,البته همه اش برای احتیاطه,نترسی هااا
الان غذاتون رابخورید بعداززغروب افتاب اذان را که گفتند باعماد بیا تواسانسور ومستقیم برین زیرزمین ,داخل زیرزمین سمت چپت ردیف اول را نگاه کنی یک بی ام و بارنگ بژ میبینی که روی شیشه ی عقبش پرچم داعش را زدیم, درش بازه وسوییچ روش ,سوار شو ادرس داخل داشتبرد روی جلد بیسکویت سوم هست،خیلی بااحتیاط میای بیرون وبه محل مورد نظر که رسیدی ,سه بار پشت سرهم ،زنگ میزنی بدون فاصله ,اونجا که بری همه چی رامیفهمی...کاری نداری عزیزم؟
با گفتن عزیزم علی...تنم داغ شد وگونه هام گر گرفت ,خیلی دستپاچه گفتم:نه نه ممنون وگوشی راقطع کردم...
تمام تنم غرق عرق بود.
رفتم اشپزخونه,عماد خیره به یکجا نشسته بود ,روی زانوم نشاندمش ولقمه لقمه غذا دهنش کردم,مثل زمانی که پدرم زنده بود.
بعداز نهار ظرفها راشستم عمادرابغل کردم وبردم تواتاق خواب,اینجا ازادانه میتونستم باهاش حرف بزنم,یه بوسه بزرگ ازگونه اش گرفتم وگفتم:عمادم میخوای روی تخت بازی کنی؟عمادباخوشحالی سرش راتکون داد.
من:پس بیا باهم یک حمام دبش وگرم بریم بعدش میایم هرچی دوست داری بازی کن...
بعدازمدتها،فارغ از دنیای بیرون باعماد کلی اب بازی کردیم وخوش گذروندیم اما نمیدونستم این اخرین باری هست که باعماد اینجور خوشم...
ادامه دارد..
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
یه بنده خدایی میگه براتون یه صبح خوب رو آرزو میکنم...
بهش میگم:
اگه آرزوت بیدار شدن با صدای مرغ و بز روستایی هست خب لطفا آرزو نکن🤣🤣
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
-بَـچھهاے حآجے✨
یه بنده خدایی میگه براتون یه صبح خوب رو آرزو میکنم... بهش میگم: اگه آرزوت بیدار شدن با صدای مرغ و
حالا همین بنده خدا خیلی به روستا و حیوانات روستایی علاقه داره😐😂
هدایت شده از -بَـچھهاے حآجے✨
#قرار_روزانہ..🖐🏻!
اَلسَّـلامُعَلَۍالْحُسَـیْنِوَعَـلۍعَلِۍبْـنِالْحُسَـیْنِوَعَلۍ
اَوْلادِالْحُسَـیْنِوَعَلۍاَصْحـٰابِالْحُسَیْنِ🍂..!
بالاتریـنورساننـدهتریـنعبادتـه
کـهنیازبـهخلــوتوسکـوتداره
هرقـدرزبـانانسـانکـمکارتـرمیشـه
فکـروعقلـشنورانـیتـروفعـالتـرمیشـه✋🏻💕
استـادمحمـدشجاعـی🖇📮
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
•
یهتیڪہڪلامداشت؛
وقتیڪسیمیخواستغیبتڪنہ
باخندهمیگفت:«ڪمتر بگو»
طرفمیفهمیدڪہدیگهنبایدادامهبده...
_شهیدمهدیقاضیخانی-
#شهیدانہ
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
مهم این است که موثر باشیم...
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
تمام ِ مشکل بشر این هست کھ
فکر میکنند ظهور یکی از
راههای ِ نجات است ؛ در حالی کھ
تنها راهِ نجات است . . .🚶🏻♂
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
•😂• #خنده_حلال
یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم..
به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی حساب میکنه و زد به فرار..
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش..
چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته..
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم..
منم گفتم امام علی کرایه رو داد تو برو گوشیتو از معاویه بگیر 😂😂
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
سلام علیکم
شرمنده بنابردلایلی امشب پارت نداریم
ان شاءالله فردا جبرانی میذاریم✋🏻
#قرار_روزانہ..🖐🏻!
اَلسَّـلامُعَلَۍالْحُسَـیْنِوَعَـلۍعَلِۍبْـنِالْحُسَـیْنِوَعَلۍ
اَوْلادِالْحُسَـیْنِوَعَلۍاَصْحـٰابِالْحُسَیْنِ🍂..!
اینراهرگزفراموشنکنیدتاخودرانسازیم
وتغییرندهیمجامعهساختهنخواهدشد!
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانهایدردامعنکبوت
#پارت89
نفهمیدم کی خوابم برد اما وقتی بیدارشدم نزدیک اذان مغرب بود باعجله بلند شدم ,وای وقت گذشت,نگاه کردم عماد هم راحت روی تخت خوابیده بود,دلم نیامد بیدارش کنم ,سریع اماده شدم اهسته وبا نوازش عماد رابیدارکردم ,ابی به دست وروش زدم وکلیدها را برداشتم,برق هال را روشن گذاشتم واهسته اومدم توراهرو ،هیچ کس نبود,همونطور که علی گفته بود بااسانسورطرف زیرزمین رفتیم .
اهان ماشین را دیدم ,درسته درش بازبود ,سوارشدم وعمادرا هم گذاشتم صندلی عقب,داخل داشتبرد یک بسته ده تایی بیسکویت بود سومین بیسکویت را دراوردم...ادرس روی جلدش بود,یه بیسکویت دادم به عماد تا مشغول باشه وحرکت کردم طرف ادرس واینده ای نامعلوم.
ادرس سربه راه بود ومال قسمتی ازشهربود که بارها وبارها ازاونجا گذشته بودم ,به راحتی خونه را پیدا کردم وهمونطور که علی گفته بود زنگ زدم.
دربازشد,یه خونه ی حیاط دار باحیاطی باصفا بود در هال که رسیدم ,باورم نمیشد.
طارق بود...برادرم....
عماد با دیدن طارق خودش را بغلش انداخت ومن هم ناخوداگاه دستام را دور دوتا برادرم که تنها بازمانده ی خانواده ی ابوطارق بودند انداختم ویک مثلث محبت تشکیل شد ,عقده ی دلم واشده بود,انگارفیلم تمام مصیبتهایی که طی این یک ماه برسرم امده بود جلوی چشمام ,نمایش داده میشد...گریه کردم ازدردفراق پدرومادرم از مظلومیت لیلای جوانمرگم از زبان بسته ی عمادشیرین زبانم گفتم وگریه کردم...گفتم وزار زدم...وقتی به خودم امدم دیدم عماد باچشمای مظلومش نگاهم میکنه وباگریه های من اشک میریزه,کوتاه امدم.
طارق صورتم راغرق بوسه کرد وگفت :گذاشتم گریه کنی تاسبک بشی,اما تو یک شیرزنی سلما...شیرزنی که از صدتا مرد مردتری,دستم راگرفت وبه سمت حمام ودسشویی بردگفت:وقت تنگ است ,برو یک اب به دست وصورتت بزن وبیا داخل اون اتاق که همه منتظر توهستند.
باتعجب گفتم همه؟!منتظر؟!
اینجا چه خبره؟!!
رفتم طرف سرویسها.
ادامه دارد....
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانهایدردامعنکبوت
#پارت90
باعجله دست وصورتم راشستم وچادرم رامرتب کردم ,اومدم برم طرف اون اتاقی که طارق اشاره کرده بود که علی را دیدم ازطرف یک اتاق دیگه ای میامد ویه بسته هم دستش بود.
بادیدن علی هول ودستپاچه شدم گفتم:س س سلام,نمیدونستم شما هم هستین
خنده نمکینی کرد وبسته را داد طرفم وگفت:مال توهست ,بازش کن بعدشم کجا دیدی مجلس عقدباشه وداماد حضورنداشته باشه.
من:عقد؟!داماد؟
کل بدنم گر گرفته بود،علی اشاره کرد به بسته وگفت بازش کن بپوش ,خوب نیست با چادر مشکی خطبه عقدجاری بشه...
میدونستم که الان صورتم مثل لبو قرمز شده,بسته راباز کردم ,یک چادر سفید قشنگ با گلهای ریز قرمز واکلیدهایی که برق میزد.
چادر راپوشیدم وشانه به شانه علی وارد اتاق شدم.
داخل اتاق طارق وعماد وفکرکنم احمد وعباس بودند ویک پیرمرد نورانی که لبخند به لبش بود.
باراهنمایی علی ,بالای اتاق نشستیم وبا افراد داخل اتاق ,باسری پایین سلام وعلیکی کردیم وعلی رو به پیرمرد کردوگفت:عمو محمد شروع کن و طارق اشاره کرد که صبرکن وسریع رفت قران خودش را اورد وداد به دستم به این ترتیب خطبه عقدمن وعلی جاری شد.
سرشاراز حس خوبی بودم,اما بایاداوری نبودن پدرومادرولیلا واین ازدواج غریبانه ام ,اشک به چشمام نشست.
شنیده بودم که سرسفره ی عقد هرچه آرزو کنی براورده میشه,پس تودلم ارزو کردم داعش از بین بره وخدا امام زمانم رابه فریاد جهانیان برساند,تا دیگر نه ظلمی باشد ونه ظالمی...دعا کردم خدا پدرومادرم را بیامرزد هرچند که ایزدی بودند اما اینقدر پولشان حلال واعتقادشان پاک بود که بچه هایشان همه مسلمان وشیعه شدند....
نگاهم به نگاه عماد خورد دعا کردم زبان بازکند وعاقبت به خیرشود ,برای طارق هم ارزوی موفقیت وسلامتی کردم.
عمومحمد:عروس خانم ایا بنده وکیلم
من:با اجازه برادرم طارق وامام زمانم بله....
ادامه دارد...
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
وقتی که رفیقات میگن بهمون حلوا بده...:/😶🚶🏻♂
هی روزگار:/
😂😂
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّھْوَعَلَۍالاَْرْواحِالَّتۍ
حَلَّتْبِفِنائِکَعَلَیْکَمِنّۍسَلامُاللَّھِاَبَداًمابَقیتُ
وَبَقِۍَاللَّیْلُوَالنَّہارُوَلاجَعَلَھُاللَّھِ
آخِرَالْعَهْدِمِنّۍلِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُعَلَۍالْحُسَیْنِوَعَلۍعَلِۍِّبْنِالْحُسَیْنِ
وَعَلۍٰاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلۍٰاَصْحابِالْحُسَیْنِ
#شبـتونحُسِیـنۍ…✋🏼-!
#التمـٰاسدعـٰا-!
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
#قرار_روزانہ..🖐🏻!
اَلسَّـلامُعَلَۍالْحُسَـیْنِوَعَـلۍعَلِۍبْـنِالْحُسَـیْنِوَعَلۍ
اَوْلادِالْحُسَـیْنِوَعَلۍاَصْحـٰابِالْحُسَیْنِ🍂..!
#تلنگرانه
🎙 #صحبت_ضروری
یآدمون باشه یه روز، جوونایۍ
ازچشمـاۍ خوشگلشون گذشتن
که ما امـروز، چشمامون غرقِ خدا باشـه؛ نه غرق گنـاه . . 🚶🏻♂💔
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
#رئیسی
🔻رئیسی :
"سالی یک بار عملکرد مدیران رو ارزیابی میکنم، اگر لازم باشه تغییرشون میدم"
ترجمه: این #دولت جای بخور و بخواب نیست، کار نکنی میندازمت بیرون.
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه
#داداششهیدم :)
🎥 حرف های علی کوچولو پسر شهید حججی در مورد شجاعت پدرش...💔
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
-بَـچھهاے حآجے✨
#شهیدانه #داداششهیدم :) 🎥 حرف های علی کوچولو پسر شهید حججی در مورد شجاعت پدرش...💔 #بَچـھهای_
خیلیدشمنااومدنبابامحسنمروشهیدکردن💔:)...