eitaa logo
دانه دانه دردانه فرزندانه
114 دنبال‌کننده
13 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوچرخه ی تازه برایش کمی بزرگ است. سوار و پیاده شدن برایش کمی دشوار است. روی پله یا جدول کنار خیابان می ایستد و سوار می شود . پیاده شدنش هم داستان خودش را دارد. از روی زین به جلو می جهد و دوچرخه را کمی کج می کند تا پایش به زمین برسد.  ذوقش؟ بسیار. هیجان و شوقش به حرکت؟ تحسین برانگیز.  صبح ، بعد از نماز، رفتیم بیرون. او سوار بر دوچرخه و من پیاده. او رکاب زنان و من دوان دوان و نفس زنان. او رها از همه جا و من خلاصه شده در او.  اندک فاصله ای را حتی تاب نمی آوردم. کمترین احتمال برای بی ضرر ترین خطر ها هم ضربان های قلبم را به شماره می انداخت.  و وای از آن لحظه ای که صدای ماشینی را ، حتی محتاط و ماهر، از دور می شنیدم.  و امان از لحظه ای که در پیچ کوچه ای از چشمم گم می شد. پنهان می شد.  و سخت و جانکاه اینکه نباید داد می زدم. نباید می گفتم که از کدام طرف برو و از کدام طرف نرو؛ تازه اگر درست تشخیص می دادم.  این او بود که باید دوچرخه سواری می کرد؛ نه من.  من فقط تا مرز اختیار و انتخاب او جواز ورود و نزدیک شدن داشتم. بیش از آن خیانت بود. بیش از آن به رسمیت نشناختن آزادی و انتخاب او بود. بیش از این اختلال در فرایند یادگیری و بزرگ شدن او بود.  او باید جان بگیرد. من باید جان را توشه راه او می کنم. اینگونه هر دو زنده می مانیم. دانه دانه با فرزندانه همراه شوید: Eitaa.com/farzandane
خدا نکند کار فرزندتان به بیمارستان بکشد. تازه آن وقت است که تمام نیش های بچه داری در نظرتان به نوش می ماند. دوست دارید برگردد به روزهای سلامتش و هر چه می خواهد توی خانه بدو بدو و سروصدا کند. شب ها نخوابد و از سر و کولتان بالا برود. در یخچال را باز کند و ماست ها را روی زمین بریزد. آویزانتان شود که ساعت ها باهاش حرف بزنید و بازی کنید. غذا نخورد و بر هر لقمه مجبور شوید هزار ژانگولر دربیاورید. اصلا غر بزند، بهانه بگیرد، لجبازی کند. همه اینکارها را بکند اما آن سرم لعنتی توی دستش نباشد. مجبور نباشید صبح به صبح نازش را بخرید، بغلش کنید، دست و پایش را سفت بچسبید تا پرستار آنژیو کت را عوض کند. مجبور نباشید کوچولوی دوساله تان را که حالا بعد از چند روز بستری بودن از دکترها و پرستارها وحشت دارد سفت بغل بگیرید تا معاینه اش کنند. صبح و شب استرس کشیدن تا تشخیص بیماری، بعد از آن استرس اثربخشی دارو و درمان و رفع کامل بیماری. آنوقت است که حاضری دنیا را بدهی تا بدن نحیفش را روی تخت بیمارستان نبینی، تا چشمانش اینطور خمار و بی حال نباشند. بیمارستان کودکان که می روی تعجب می کنی که چطور تا به حال به خاطر سلامت بند بند وجود دلبندت صبح و شب شکرگزار نبوده ای. وقتی پدر و مادر مغمومی را می بینی که پسر 8 ساله عقب مانده ذهنی حرکتی خود را در آغوش گرفته اند و در محوطه بازی بیمارستان قدم می زنند. مادر خسته ای که هر دو فرزند دوقلویش بیماری نادر و خطرناکی دارند. مادری که دختر 4 ساله اش برای پنجمین بار در ماه گذشته بدون علت تشنج کرده و حالا شب را در اورژانس می گذرد. نوزاد یکماهه ای که بی دلیل تشنج کرده و باید آب نخاعش را بکشند تا علت مشخص شود. دیشب نفس فرزندش روی دستانش لحظه ای رفته. دختر 5 ساله ای که تب و دل درد کارش را به بیمارستان کشانده و حالا که قرمزی پوست هم ظاهر شده تشخیص یک بیماری عجیب و غریب نادر برایش داده شده و معلوم شده کلیه هایش هم آسیب دیده و این از ورم صورت و بدنش پیداست. روی تختش پر از وسایل و اسباب بازی های پرنسسی ای است که ملاقات کننده هایش برایش هدیه آورده اند تا شاید درد و کلافگی و بیماری را تاب بیاورد اما نمی آورد و مدام می پرسد چرا من اینطوری شدم؟! یا آن پسر نوزده ساله که اندامش به زحمت به ده دوازده ساله ها می خورد. از پنج سالگی درگیر این بیماریست و پدر پیرش از کردستان آمده تا مراقبش باشد. یا آن پسر 7 ساله که به یکباره به کما رفته. دکتر نه مطمئن اما شفاف به مادرش می گوید امیدی به بازگشتش نیست. مادر چند روزیست پشت در ان آی سی یو است و از کار عمه بچه که برایش قبر خریده حسابی شاکی شده. مادر است دیگر، نمی تواند باور کند، منتظر معجزه است. یا آن مادر جوان که ده روز است از شهرستان آمده و مراقب فرزندش در بیمارستان بوده. نه حمامی بوده که برود، نه توانسته استراحتی بکند. حالا با بدقلقی های دوران نقاهت پسر دوساله اش چه کند. یا مادری که خودش پنج ماهه باردار است و باید مراقب کودک سه ساله اش که یک هفته ای باید بستری باشد، هم بماند. مادرانی که هر کدام یکی دو کودک دیگر هم در خانه دارند اما باید در بیمارستان باشند و نمی دانند چطور خودشان را تکثیر کنند. ای کاش مادری نباشد که فرزندی در بیمارستان داشته باشد که علت بیماری اش شناخته نشود یا بعد از آزمایش ها و سونوگرافی های متعدد بیماری سختی تشخیص داده شود که خبر از یک زندگی سخت و توام با بیماری برای کودک بدهد. کاش هر چه هست بعد از یکی دو هفته، یک ماه درمان و بستری تمام شود. و باز هم کاش فقط نگرانی بیماری باشد و نگرانی از هزینه ها بار مضاعف نشود بر دوش خانواده. حالا سه هفته ای هست که از بیمارستان مرخص شده ایم. بیماری بهبود یافته شکر خدا اما داروها ادامه دارد و باید هر از چند ماه یکبار آزمایش و اکو بدهیم. انشاءالله که سالم است. هنوز هر شب قبل خواب، پسرم با زبان کودکانه اش می گوید امان دیگر بیمارستان نرویم، من از سرم بدم می آید. برای من انگار می گوید مامان یادت نرود شاکر باشی که دیگر شب ها توی بیمارستان نیستیم. دانه دانه با فرزندانه همراه شوید: Eitaa.com/farzandane