eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلاااااام 😍❤️❤️😁 جیگر طلام اومدم با یه خاطره یا سوتی 🤨 خودمم نمیدونم چی وللش از زبون خالم میگم خالم میگفت امیر علی (پسر خالم ) وقتی کوچیک تر یود شکمش دیر به دیر کار میکرد هر بار پی پی داشت ما خوشحااال میشدیم بچم راحت شد 😂🙈 یه بار سر قضیه ای خونه ی مادر شوهرم (خالم ) دعواش کردم جلو همه برگشت گفت : دیگه برات پی پی نمیکنم 😤 🤣🤣🤣🤣 میگه همه مرده بودن دیگه برات پی پی نمیکنم من رو زمین افتاده بودم دست و پا میزدم خودم خالم گفت عزیزکم الان میمیری 🤣🤣 ادمین جون تولوخودا بزار سوتی مو انقدره سوتی فلستادم نزاشتی 😶 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
من مامانبزرگم وسواس داشت هیچوقت شب خونشون نمیموندیم منم کلا شب ادراری‌نداشتم یبار شب مجبورشدیم بمونیم خونشون بعد مامانم گفت حواست باشه جیش نکنیااا زد و من همون شب جیش کردم صبح ساعت شیش اینا بود مامانم فهمید جیش کردم خالم تقریبا همسایه خونه مامانبزرگم بود که دوتادر داشت، مامانم اون بالشی که خیس شده بودو داد دستم(بچگیام روی بالشم میخابیدم)گفت برو خونه خاله بگو اینو بشوره. حواست باشه یواشکی بریااا منم راه افتادم برم اون در مامانبزرگم اینا که همسایه خالم بود قفل بود مجبور شدم از اون یکی دره برم که باید از تو کوچه میرفتم تو خیابون بعدم از اونور به اون یکی کوچه میرسیدم فک کن6صب یه بچه متکا به دست توی خیابون تا رسیدم خونه خالم روم نشد بگم جیش کردم گفتم خواهرم که کوچیک بود اینو اداخته از پنجره بیرون مامان گفته بیارم برا شما خالم فهمید لباسامو عوض کرد منو برد خوابوند بعدم بالشو شست هنوزم بهم میگن 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری به فرزندانتون آموزش بدید که آدما رو ناراحت نکنن 👏👏 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
خاطره سوتی نوزادی داداشم🤦‍♀😂 سلام منم از خاطره عروس خاله یاد یه خاطره از بچگیم افتادم😁من بچه اولم بعد من ۸‌تا دیگه بچه داریم سر یکی از داداشام که بچه هفتمه من ابتدایی بودم این دنیا اومده بود میدیدم مامانم سینه هاشو گاهی فشار میده شیر میاد خیلی برام عجیب بود رفتم برای دوستام تعریف کردم دوستام میگفتن تو دروغ میگی میگفتم نه بخدا بازم باور نمیکردن مجبور شدم شآهد عینی رو ببرم تو کوچه بهشون نشون میدم🤦‍♀😂😂 یواشکی وقتی مامانم تو حیاط داشت سبزی پاک میکرد یواش بچه نوزادو بغل کردم بردمش یادمه مثه ننه بزرگا چادرم سرم کردم بعد بچه رو بغل کردم بردم😁😁😁 وااای خدا یادم میاد خندم میگیره از خل بازیام🤣 هیچی رفتم تو کوچه چتد تا از دوستام منتظر بودن تا بردمش سریع لباس بچه رو زدم بالا که ثابت کنم از سینه هاش شیر میاد😅🙈 بعد که دیدن کلی شگفت زده شدن منم بیشتر کیف میکردم همینجور که در حال کیف کردن بودم نوبتی به بچه ها اجازه میدادم یه ذره دست به سینه بچه مون بزنن یهوووووو مامانم اومد چنان جیغی زد که کم مونده بود بچه رو پرت کنم تو کوچه و فرار کنم😰😁 اما عقلی کردم فرار نکردم مامانمم اومد بچه رو اول ازم گرفت بعدم یکی زد تو سرم گفت خاک تو سرت بچه رو اوردی اینجا وسیله بازی خودت کردی😢😒🤣 دیگه از اونموقع حواسش بود منو با بچه تنها نذاره 😂😂😂😂 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
منو آبجیم با هم حامله بودیم🤰🤰 وقت زایمان آبجیم شد و رفت بیمارستان و زایمان کرد بعد از ظهر با کل مادر وخواهرا رفتیم ملاقات🧕👱‍♀👩‍🦳👨‍🦳👦🧕 کمی که گذشت من دستشوییم گرفت ورفتم سرویس بیمارستان👩 رفتم همین که نشستم چند تا لک دیدم😢 سریع رفتم به پرستار بخش گفتم واونم معاینه کرد وگفت وقت زایمانته🤔😃ولی تخت خالی نداریم😐 رفتم به مادرو خواهرام گفتم وآبجیم گفت من الان میرم میگم منو ترخیص کنین ، خواهرم بیاد جای من😂😂😂 خواهرمو با بچه بغل مرخص کردن ومن سریع رفتم جاش خوابیدم🤕🤒 به فاصله ی یه روز زایمان کردیم واومدیم خونه ی مادرم🤗🤗 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
داشتم دستور مصرف یه دارو رو واسه شوهرم میخوندم ( دکتر بهم استروژن و پروژسترون داده) گ فتم یادت باشه از ۵ روز بعد از قاعدگی باید بخورم گفت باشه گفتم قاعدگی که میدونی چیه؟ گفت آره گفتم چیه؟ گفت یعنی بارداری دیگه. فکر کنید این منتتظر بود من باردار شم روز پنجمش به من یاد آوری کنه قرصمو بخورم  😁😁😁😁 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام برهمه ی گلهای کانال یک خاطره بگم از نوه ی خوشگلم دو سال پیش شام غریبان امام حسین بود رفته بودیم یک جایی که برنامه شبیه خوانی و آتش زدن خیمه ها رو انجام میدادن این نوه ما 4 سالش بود و خیلی ترسیده بود اومد تو بغل من ...دید منم دارم گریه میکنم بیشتر ترسید و با حالت گریه گفت مامان جون چرا گریه میکنی‌؟منم شروع کردم از حضرت رقیه صحبت کردم که یک دختر کوچولو بوده مثل تو که دشمنا اذیتش کردندو زدنش و .... 😭😭😭داشتم اینارو براش میگفتم اونم ذل زده به چشمام یک دفعه برداشت گفت مامان جون دهنتو ببند گریه کن 😖😖😖هیچی دیگه توی جمعیت چادرمو کشیدم روصورتم و دهنمو بستم و وسط روضه مُردم از خنده ....🤪🤪🤪 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
سلام خواهر من عروس آخریه و چون پدرشوهرشون فوت شدن ، مادرشوهر پیش شون زندگی میکرد البته تا پارسال قبل کرونا، که این مادرشوهر به رحمت خدا رفتن. خدابیامرزه همه رفتگان رو. اینم بگم که ما اصفهانی ها به مادرشوهر و مادر زن میگیم خارسو. خارسو آجیم خیلی زن با مزه و شوخی بود حالا از خاطرات و کاراش کم کم براتون میفرستم. ایشون سه تا پسر داره و یه دونه دختر. تعریف میکرد که یه روز که شوهرم رفته بود سر کار گفتم خوبه بلند شم برم سلمونی بگم بیاد بچه ها رو ختنه کنه و بره. رفتم به سلمونی گفتم بیا برای ختنه، آخه قدیما سلمونیا این کار رو انجام میدادن😕😶 آقای سلمونی میگه باشه برو مشتری که رفت میام. خلاصه میاد و میگه کو اونی که میخوای ختنه کنی ؟ اونم پسر بزرگش که 6 سالش بوده رو نشون میده بچه میشنوه فرار میکنه دور باغچه اما مامانش با سلمونیه هر کودوم از یه طرف میرن و گیرش میندازن و ختنه میشه😂 سلمونیه میگه بازم هست خارسو آجیم میگه آره و پسر 2 سالش رو نشون میده اونم تا میاد فرار کنه کوچولو بوده زود میگیرن و اونم ختنه میشه😏😂😂 سلمونیه میگه بازم هست؟ خارسو آجیم میگه اونم که تو قنداقه ختنه کن یعنی داماد ما رو که 6 ماهه بوده. خلاصه سه تا پسر رو با هم توی یه روز ختنه میکنه. میگفت شب اون دو تا که بزرگتر بودن گریه میکردن گفتم گریه نکنید وگرنه میگم سلمونی بیاد بقییه شو ببره 🙈😁😁 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام اولین باره سوتی میفرستم ولی کلی با سوتیای کانال میخندم جالب اینه که سوتیاشون نکات آموزنده داره😊 عاغا چند روز پیش داشتم پیاده روی می کردم نزدیکه اذانه مغرب بود هوا یه مقدار تاریک شده بود در حین قدم زدن و گذشتن از فضای سبز از دور دیدم یه خانم نشسته رو نیمکت موهاشو بالا بسته چیزی هم سرش نیست😁 جونم براتون بگه تو فاصله ای که هی داشتم بهش نزدیک تر میشدم مدام داشتم با خودم فکر میکردم خدایا چکار کنم؟چی بگم؟چطور بگم که بهش بر نخوره🤔 اصلا هیچی نگم و رد بشم؟! نه میرم با مهربونی بهش میگم... خلاصه با همین افکار درگیر بودم که خدا رو شکر داشتم از پیشش رد میشدم که دیدم اِ وا(با لحنِ زیور تو آوای باران بخونید😁) ای دل غافل اینکه پسره🤣🤣 موهاشو اینجوری بسته😂🙈 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام خانم‌ها‌ی گل گلاب و تمام‌دوستان من‌از افغانستان هستم‌و میخواهم برای شما سوتی بفرستم عزیزان من دوتا مادر شوهر دارم که همیشه باهم در حال جنگ هستن یک روز هردو باهم در حال جنگ‌ بودن و در حال نگاه کردن مرغ هایشان (هر کدوم برا خودشون مرغ جدا داشتن ) مرغ مادر شوهر بزرگه (زن اول )میره تو قفس مرغ های مادر شوهر کوچیک ( زن دوم ) مادر شوهر بزرگه با چوب میره قفس مرغ های مادر شوهر کوچیکه اینقد مرغ خودشو میزنه و در عین حال زدن میگه مگه من تورو از رفتن به قفس مرغ های این زنیکه ... منع نکرده بودم😂😂 اینقدر دلم بحال مرغ بیچاره سوخت و هم خندم گرفته بود به حرف هاش😂 امید وارم پسند کرده باشین چون من پُشتو زبان هستم و زبان فارسی زیاد بلد نیستم امید وارم خندیده باشین کدوم‌لباسش قشنگ تر بود؟؟😍🥰 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام عزیز دیروز متوجه شدم که بجه هام با مشکل حافظه من دارن رشد و عادت میکنن😊 آخه زمانی که صداشون میکنم یادم میره اسمشون 😄 هر بار هر سه تا رو باهم میگم علی . ریحانه . رقیه بعد جواب میاد جالب اون جاست که خودشون می‌فهمن کدوم صدا کردم بعد جواب میدن حتی اگر یکیشون نباشه اسمش هست😁 برای خودم سوال از کجا می‌فهمن 😂😂😂 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واااای بچه به پلیس زنگ زده کمک میخوااااددد😂😂😂😂😂😂😂 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
سلام سلام صدتاسلام هزاروسیصدتاسلام ب مهربانوجونم و بقیه بروبچ کانال خیلی عشقید❤️❤️این روزا زیادحالم خوب نیست اگه لایق دونستید واسه ارامش دلم ی صلوات بفرست🙂🙂🙂❤️❤️❤️ 😐😂خب خب چخبرا میبینید کمرنگ شدم درگیر کارای مهاجرتم(ازطبقه بالامیریم پایین)😂😐 ی خاطره دارم ازدوران بچگی و سادگی😐😂 من 7سالم بود شدیدا ب مامانم وابسته بودم و حسودم بودم اگه مامانم دخترداییاموبوس میکرد یای جوری محبت میکرد(دق میکردم ازحسودی)😐😂مامانم ازنقطه ضعفم استفاده میکرد اگه شیطونی میکردم سریع ب بچه های دیگه محبت میکرد ک من بسوزم😐😂(نیایین بگین چرااینجورمیکرد عجب مامانی فلان بیسار من رومامانم حساسم میزنمتون)😐😂 خلاصه مامان من منومیبرد حموم عرمیزدم بعد میخاست ساکت شم میگفت دخترمن گلناره دیگه اونودوست دارم(صابون گلنارومیگفت)😂😐ینی میترکیدمااااا ازگریه😐😂ازصابون گلنار تنفرداشتم هرجاگلنار میدیدم مینداختم تواب ک ازبین بره😐😂چندبار رنده کردم😐😂خلاصه انقد تنفرداشتم اگه مامانم اسم گلنارمیاورد گریه میکردم شدید😐😂(مثلا میخاست شری نکنم ساکت شم )ولی خب برعکس جواب میداد😂 ی بار به داییم گفتم مامانم منودوس نداره صابون گلنارودوس داره(الان هرازگاهی یادم میندازه کلی میخنده)😐😂 خلاصه فقط گلنارنبود که😐😂 کلوچه هایی بود روش عکس ی دختربچه سفید مومشکی بود (موهاشوخرگوشی بسته بود)لباشم غنچه کرده بود😚یادتونه؟😐😂 ازاونا مامانم میگفت این دخترمنه 😐😂انقد گریه میکردم غصه میخوردم(اخه اون دختره خوشگلو سفیدوتپل بود)من سبزه و ولاغرمردنی 😐😂میگفتم چون خوشگل دوسش داره من زشتم لابد😐😂 اگه بابام ازاون کلوچه میخرید نمیخوردم تازه لهشون میکردم😐😂خلاصه ی جوری ک مامانم نبینتش😐😂 ازهمینجامیگم مامانی عاشقتم(ولی گلناراسمش بددرفته دیگه دوسش نداشته باش)😐😂😐😂😂 زرافه😐😂🦒 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
یکی از برادرام شش سال از من بزرگتره ، مادر که برای من حامله بوده برادرم هرروز سراغ منو می گرفته که امروز متولد میشم یا نه، مادرم که میبینه ول کن نیست میگه هروقت این قالی رو بریدم بعد بچه به دنیا میاد ، القصه چند ماه بعد قالی بافته میشه و بریده میشه مادرم میگه هنوز جمع و جور نکرده بودیم ، دست منو گرفت و گفت زود باش زایمان کن، خودت گفتی قالی که بریده بشه بچه به دنیا میاد😜😜 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
من خیلی زود ازدواج کردم یعنی بچه اولمو تو سن 15 سالگی باردار شدم بعد وقتی برای زایمان منو برده بودن بیمارستان خیلی استرس داشتم و میترسیدم 🙁 وقتی رفتم ودیدم 4 نفر دیگه هم هست. که میخوان زایمان کنن ی کم اروم شدم 😕😕 وبا اون خانوما صحبت کردم یکی از شب قبل امده بود بیمارستان یکی هم از ظهرو اون دوتا دیگه هم دو سه ساعت قبل من امده بودن تازه نیم ساعت از امدن من نگذشته بود که پرستار امد وبه من گفت باید بریم برای زایمان من از ترس یک دفعه گفتم خانم تو رو خدا اول اینا رو ببر من الان تازه اومدم 😐😐 اینا از قبل من امدن 👀 یک دفعه همه پرستارا و حتی خانوم هایی که امده بودن برای زایمان خندیدن 😁 یکی از پرستارا گفت مگه صف شیره که نوبتی باشه😂😂😂 اینم از خاطره من و سوتی ای که از روی سن کم و بچگی داده بودم 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak