با #قلم میگویم:
ای همزاد، ای همراه،
ای همسرنوشت!
هر دومان حیران بازیهای این دوران زشت.
شعرهایم را نوشتی
دستخوش
اشکهایم را
کجا خواهی نوشت؟
فریدون مشیری
برای روز قلم!
تیم محبوبت حذف بشه و کاندید نامحبوبت در صدر باشه
من دیگه nmt.
خلاصه که صبح است ساقیا، قدحی پر شراب کن
شرابی که مرد افکن بود زورش واسه چهار سال پیش رو
| شما نمیرسید به آنچه دوست دارید، مگر به اینکه صبر کنید بر آنچه آن را کراهت دارید.
حضرت عیسی علیه السلام
هدایت شده از
چی آرومم میکنه الان ؟
روایتِ انسان | عصر بنیاسرائیل !
هدایت شده از مجلهٔ مدام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ماجرای دنبالهدار
تیزر تصویری روز رونمایی اولین شمارهٔ مدام
مجلهٔ مدام را از وبگاه مدام تهیه کنید.👇
www.modaammag.ir
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
در فیلمنامه و داستاننویسی یک مفهوم معروف داریم به نام «ساختار سه پردهای». تعریف میگوید داستانهای درست و حسابی و اصیل، در این ساختار جا میگیرند و اصولاً رمز موفقیت یک داستان، رعایت صحیح این ساختار است. تعریف میگوید ایستگاههای این ساختار هر کدام چرخدندهای در مسیر جلو رفتن داستان هستند و در نهایت یک کل منسجم را به مقصد مطلوب میرسانند. تعریف میگوید داستان همین است؛ کل منسجم.
#حسینیه
یک دیدگاه به عاشورا، دیدگاه داستان است. از نوع روایت مداحها و سخنرانها تا متن مکتوب مقتل و روایتها، همهاش یک داستان واقعی است که از قضا اثر گذارترین داستانهاست. این محرم دلم خواست یک چیزی بنویسم و صفحهام، به روال سالهای قبل حسینیه مجازی کوچکی باشد. منتها این داستان بزرگ، این واقعه عظیم، در سه پرده نمیگنجد. امسال باهم بزرگترین داستان دنیا را، بزرگترین مثال نقض ساختار سهپردهای را، در ده پرده میخوانیم.
اگر بغض کردید، من را هم یاد کنید.
#حسینیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم داره میرسه...
#حسینیه
پرده اول داستان عاشورا؛ مکان، کربلا. زمان، سال ۶۱ هجری. هوا گرم است و گرم نه اینکه گرما فقط توی صورت آدم میزند. گرم و گرفته است و اجازه نفس کشیدن نمیدهد. مرد جنگی را از پا در میآورد. آب نیست؛ نه اینکه آب نیست و کسی دست نمیشوید. زمین را بکنی آب هست اما شور و نخواستنی و داغ. آب رود هم هست اما موانع پرده دوم جلوی شخصیت قد علم کردند. پرده اول اینجاست؛ یک نمای لانگشات از زمینی بیثمر و داغ. خیمههای کمی یک طرف، و خیمههای خیلی زیادی طرف دیگر علم شدند. سربازانی در طرف دیگر، با آب پاکیزه رود دستهاشان را میشویند و مردانی این طرف، از شب قبل دست از زندگی شستند. داستان از شب قبل شروع شده؛ از تاریکی بیابان و جمعیتی لاغری که بازهم کم شده. شب قبل خودش کیفیتی دارد که در فلاش بک انتهای پرده دوم میگویم اما همین حالا هم در شروع، داستان یک پل به گذشته دارد. به روزهای قبل که فرستادهای، مهمانی، رسیده و نرسیده، بیحرمت شده. مردی که آمده بود خبر رسیدن شخصیت اصلی را بدهد، حالا خودش داستان مستقلی دارد؛ یک پیرنگ فرعی جاندار. داستان از بغض و گریه برای پسرعمو، مسلم، شروع شده و رسیده به روشنایی روز دهم.
#حسینیه
#پرده_اول
ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمدهايم
از بد حادثه اين جا به پناه آمدهايم
زنان شهادت پدران را از فرزندان خردسال پنهان میداشتند و میگفتند «پدرانتان به سفر رفتهاند» و هم چنین بود یزید آنان را به سرای خویش درآورد.
و حسین را دخترکی خردسال بود، چهارساله. شبی از خواب برخاست سخت پریشان، و گفت «پدرم کجاست؟ که من اکنون او را دیدم.»
چون زمان این سخن بشنیدند، بگریستند و کودکان دیگر هم.
یزید بیدار شد و پرسید «چه خبر است؟»
تفحص کردند و قضیه بازگفتند.
یزید گفت «سر پدرش را نزد او برید.»
دخترک را دل از جای برکنده شد...
کتاب آه
یاسین حجازی
#شهادتحضرترقیه
مانع اول، حر بود. شاید هم ذوالجناح. آنجایی که سوارش هرکاری کرد، جلوتر نرفت. ذوالجناح اسب معمولی نبود، گاهی بیشتر از آدمها میفهمید. پایش که به کربلا رسید، دیگر حرکت نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا سوارش پرسید اینجا کجاست؟ و گفتند کربلا. گفت اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء. این، مانع اول بود، که شخصیت اصلی را، امام را، در کربلا ماندگار کرد. همانجایی که دربارهش گفت اینجا همان قتلگاه ماست. کم قصهای است که شخصیت اصلی، بداند انتهایش چیست و با این حال قصه را ادامه بدهد، و کم شخصیتی است همچون حسینبنعلی. مانع بعدی حر بود. وقتی سپاهش را جلوی امام چید و گفت نمیگذارم از اینجا حرکت کنی. حر، مانع کوچکی نبود، امام خواست از او بگذرد، نصیحت کرد، روایت گفت، گفت مادرت به عزایت بنشیند. اما حر گفت مادر تو بهترین زن عالم است، من جسارت نمیکنم. حر خودش مانع بود، اما همینجا یک پیرنگ فرعی جذاب را باز کرد و داستان را به یک مضمون بینظیر رساند. حر، در داستان نماد ادب شد و بعدها، از مانع شدنش پشیمان بود. اما داستان، تقابل مانعها و خواستههاست و تردیدها هم همینجا خودشان را نشان میدهند. پیرنگ فرعی همیشه پایانش بسته نیست اما داستان حر، پایان بندی درجه یکی داشت، ختم راه یک مانع اولیه در داستان، به شهادت شد، اما پرده دوم، جای مانعهای بسیاری است...
#حسینیه
#پرده_دوم
دیشب گفتم که حر مانع دوم بود. وقتی که ذوالجناح در کربلا ایستاد و خیمهها همانجا برپا شدند، حر با آدمهایش هم آنجا ایستاد. جلوی امام را گرفت. شد مانعی در برابر میل شخصیت به ادامه دادن مسیر اصلی خودش. داستان حر یک پیرنگ فرعی درجه یک است که امشب کاملش را میگویم. توی این داستان، وقتی حر جلوی امام ایستاد، فکر میکرد به وظیفهاش عمل کرده. نامه حاکم به او گفته بود راه را ببندد. نگذارد امام، که خارجی بود و از دین بیرون بود، جلوتر برود. حر فکر میکرد توی مسیر درست داستان است. وقتی امام به او گفت مادرت به عزایت بنشیند، میتوانست از مسیر درست خارج شود. اهانت کند. نکرد. میخواست هنوز توی مسیر درست بماند. گفت مادر شما زهراست. ادب کرد. توی داستان نویسی میگوییم شخصیت باید یک ویژگی پررنگ داشته باشد؛ چیزی که پایان بندی داستانش، واکنشش در دوراهیها به آن ربط داشته باشد. ویژگی حر ادبش بود و همین پایان داستانش را عوض کرد. او را از توالی اتفاقات اشتباه، کشاند به یک برگشت معجزه گونه. توی داستان اصلی نیست، ولی حتما حر در پیرنگ فرعیاش یک جایی با خودش کلنجار رفته، طاقتش طاق شده. از فکرها و تردیدهای توی سرش به ستوه آمده. توی داستان اصلی فقط آمده که حر، یک قدم با اسبش سمت امام میآمده و باز عقب میرفته. اینجا اوج داستان حر است؛ جایی است که بالاخره شخصیت تصمیمش را میگیرد. دل به دریا میزند. میآید سمت امام. میگوید اشتباه کردم، میبخشی؟ حتما امام در آغوشش گرفته. یا با جشن یا با کلمه. ولی حر بالاخره احساس امنیت کرده. آنقدر همه چیز امن بوده که بگوید:«من اولین نفر راهت را بستم. اجازه میدهی اولین نفر برایت بجنگم؟» داستان حر اینجا تمام میشود. یک پایان بندی سینمایی، کلوزآپ روی صورتش، لحظه آخر زندگی، با لبخند رضایت.
#حسینیه
#پرده_سوم