eitaa logo
ماهی‌تنهای‌تنگ🏴
350 دنبال‌کننده
167 عکس
11 ویدیو
1 فایل
ماهیِ‌تنهایِ‌تنگ‌ام، کاش دست سرنوشت برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش! ‌ خواندن کیش من و نوشتن آیین من است:) بیشتر تلگرام و کمتر اینجا فرزانه زینلی حرفی داری؟👇🏻 @Farzane_zeinali 📱insta: farzane_zeinalii
مشاهده در ایتا
دانلود
پرواز شش صبح، فقط وقت خواب است. با همین استدلال، می‌خواهم از سکوت و نور خوب استفاده کنم و کتاب بخوانم. یک رمان نوجوان سبک برداشتم و طبق برنامه، می‌توانم تا آخر شب بخوانمش. یک سوم کتاب را خواندم که بغل دستی‌ام شروع می‌کند به حرف زدن، مغزم تا لحظه رسیدن تلیت شده! توی تاکسی نمی‌توانم کتاب بخوانم. گرمای هوا اعصابم را خرد کرده. خانه دوستم هم که وقت کتاب خواندن نیست، بعد عمری دور هم جمع شدیم. عصر مراسم رونمایی است و کتاب اصلا جایگاهی ندارد. بعد مراسم اسنپ می‌گیرم برای فرودگاه و توی تاریکی سردرد می‌شوم اگر کتاب بخوانم. توی فرودگاه، فرصت نماز و شام فقط می‌ماند و توی پرواز جانی برای کتاب خواندن نمی‌ماند. به خانه که می‌رسم تا ظهر فردا بیهوشم. نهار باید بروم خانه مامان چون مهمان دارد و وقت کتاب خواندن نیست. کتاب‌های جدیدم رسیدند و حتی نمی‌شود ورقشان زد. عصر که می‌خواهم کتاب بخوانم، دلم چای می‌خواهد. کتاب را می‌گذارم کنار و می‌روم چای دم کنم. ظرف های نشسته توی سینک‌اند. تا ظرف‌ها را بشورم و چای دم بکشد، اذان شده. نماز می‌خوانم و دوروبرم را جمع و جور می‌کنم. خداراشکر شام داریم و لازم نیست فکرش را بکنم. کتاب را که دستم می‌گیرم، جیغ لباسشویی بلند می‌شود. کتاب را می‌گذارم کنار و لباس‌ها را روی جالباسی پهن می‌کنم. کتاب را که بر می‌دارم، یادم نیست داستان چی بود. حوصله‌ام سر می‌رود، کتاب را می‌گذارم کنار، بر می‌گردم به اینستاگرام. همیشه برنامه آن‌جور که می‌خواهم پیش نمی‌رود. خرداد فقط دو کتاب خواندم. تیر دارد نصفه می‌شود و هنوز یک کتاب هم نخواندم. گاهی وقت نشستن هم پیدا نمی‌شود چه برسد به نوشتن معرفی کتاب. ولی من شیفته همین دلتنگی برای کتاب‌هام. برای لحظاتی که در دنیای داستان غرق بشوم. این لحظات را که گیر آوردید، ولشان نکنید. به جای همه کسانی که دلتنگ کتاب خواندن هستند، یک دل سیر کتاب بخوانید!
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر، صاحب من...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بین الحرمین دویده بودم روی پله‌های ورودی حرم شما. حرم حضرت عباس را سیر زیارت کرده بودم، نماز خوانده بودم و حالا فقط می‌خواستم زل بزنم به آن قسمت گنبد طلایی که از پنجره‌های بالای سقف دیده می‌شد. نشستم روی پله‌ها. اضطراب‌ها، استرس‌ها و همه دل‌مشغولی‌های دنیا را گذاشته بودم پیش سقای کربلا و سیراب رسیده بودم جلوی شما. هوای حرم را می‌کشیدم توی ریه و زمزمه می‌کردم «خرجم کن آقا توی روضه‌هات...»
[••• یقیناً کُلهُ خیر •••]
همیشه دوست داشتم یک اتفاق را از جنبه‌های مختلف ببینم. دیدم را باز می‌کند. جهانم بزرگتر می‌شود. امروز سالگرد انهدام هواپیمای ایرباس توسط ناو امریکایی‌ست. به مقصد آسمان که جستاری است در درباره کشتن به قلم نسیم مرعشی ما را با روی دیگری از این اتفاق آشنا می‌کند. @faaash
با می‌گویم: ای همزاد، ای همراه، ای هم‌سرنوشت! هر دومان حیران بازی‌‌های این دوران‌ زشت. شعرهایم را نوشتی دست‌خوش اشک‌هایم را کجا خواهی نوشت؟ ‌ فریدون مشیری برای روز قلم!
همه آمده بودند! الهی لا تُسَلّط عَلینا مَن لا یَرحَمُنا و لا تَجعَل مُصیبتَنا فی دینِنا
تیم محبوبت حذف بشه و کاندید نامحبوبت در صدر باشه من دیگه nmt.
خلاصه که صبح است ساقیا، قدحی پر شراب کن شرابی که مرد افکن بود زورش واسه چهار سال پیش رو
| شما نمی‌رسید به آنچه دوست دارید، مگر به این‌که صبر کنید بر آنچه آن را کراهت دارید. حضرت عیسی علیه السلام
چی آرومم می‌کنه الان ؟ روایتِ انسان | عصر بنی‌اسرائیل !
24.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک ماجرای دنباله‌دار تیزر تصویری روز رونمایی اولین شمارهٔ مدام مجلهٔ مدام را از وب‌گاه مدام تهیه کنید.👇 www.modaammag.ir مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
حی علی العزا🏴
در فیلمنامه و داستان‌نویسی یک مفهوم معروف داریم به نام «ساختار سه پرده‌ای». تعریف می‌گوید داستان‌های درست و حسابی و اصیل، در این ساختار جا می‌گیرند و اصولاً رمز موفقیت یک داستان، رعایت صحیح این ساختار است. تعریف می‌گوید ایستگاه‌های این ساختار هر کدام چرخ‌دنده‌ای در مسیر جلو رفتن داستان هستند و در نهایت یک کل منسجم را به مقصد مطلوب می‌رسانند. تعریف می‌گوید داستان همین است؛ کل منسجم.
یک دیدگاه به عاشورا، دیدگاه داستان است. از نوع روایت مداح‌ها و سخنران‌ها تا متن مکتوب مقتل و روایت‌ها، همه‌اش یک داستان واقعی است که از قضا اثر گذارترین داستان‌هاست. این محرم دلم خواست یک چیزی بنویسم و صفحه‌ام، به روال سال‌های قبل حسینیه مجازی کوچکی باشد. منتها این داستان بزرگ، این واقعه عظیم، در سه پرده نمی‌گنجد. امسال باهم بزرگترین داستان دنیا را، بزرگترین مثال نقض ساختار سه‌پرده‌ای را، در ده پرده‌ می‌خوانیم. اگر بغض کردید، من را هم یاد کنید.
پرده اول شامل مقدمات است؛ دنیای داستان و قواعد و قوانینش برای مخاطب روشن می‌شود. قرار است داستان تکلیفش را مشخص کند که پایش در تخیل است یا واقعیت. اصلا کجاست؟ کی اینجا قرار است حرف اصلی را بزند.
پرده اول داستان عاشورا؛ مکان، کربلا. زمان، سال ۶۱ هجری. هوا گرم است و گرم نه اینکه گرما فقط توی صورت آدم می‌زند. گرم و گرفته است و اجازه نفس کشیدن نمی‌دهد. مرد جنگی را از پا در می‌آورد. آب نیست؛ نه اینکه آب نیست و کسی دست نمی‌شوید. زمین را بکنی آب هست اما شور و نخواستنی و داغ. آب رود هم هست اما موانع پرده دوم جلوی شخصیت قد علم کردند. پرده اول اینجاست؛ یک‌ نمای لانگ‌شات از زمینی بی‌ثمر و داغ. خیمه‌های کمی یک طرف، و خیمه‌های خیلی زیادی طرف دیگر علم شدند. سربازانی در طرف دیگر، با آب پاکیزه رود دست‌هاشان را می‌شویند و مردانی این طرف، از شب قبل دست از زندگی شستند. داستان از شب قبل شروع شده؛ از تاریکی بیابان و جمعیتی لاغری که بازهم کم شده. شب قبل خودش کیفیتی دارد که در فلاش بک انتهای پرده دوم می‌گویم اما همین حالا هم در شروع، داستان یک پل به گذشته دارد. به روزهای قبل که فرستاده‌ای، مهمانی، رسیده و نرسیده، بی‌حرمت شده. مردی که آمده بود خبر رسیدن شخصیت اصلی را بدهد، حالا خودش داستان مستقلی دارد؛ یک پی‌رنگ فرعی جان‌دار. داستان از بغض و گریه برای پسرعمو، مسلم، شروع شده و رسیده به روشنایی روز دهم.
‌‌ ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمده‌ايم از بد حادثه اين جا به پناه آمده‌ايم ‌‌
دختر و اینهمه غم؟ آه سرم درد گرفت...
زنان شهادت پدران را از فرزندان خردسال پنهان می‌داشتند و می‌گفتند «پدرانتان به سفر رفته‌اند» و هم چنین بود یزید آنان را به سرای خویش درآورد. و حسین را دخترکی خردسال بود، چهارساله. شبی از خواب برخاست سخت پریشان، و گفت «پدرم کجاست؟ که من اکنون او را دیدم.» چون زمان این سخن بشنیدند، بگریستند و کودکان دیگر هم. یزید بیدار شد و پرسید «چه خبر است؟» تفحص کردند و قضیه بازگفتند. یزید گفت «سر پدرش را نزد او برید.» دخترک را دل از جای برکنده شد... ‌ کتاب آه یاسین حجازی
[دخترت داشت سر از کار تو در می‌آورد]
پرده دوم، محل روبرو شدن با موانع است. موانع جلوی شخصیت، از کوچک به بزرگ ردیف می‌شوند و او را به مسیر جدیدی می‌کشانند که شاید دلخواهش نبوده، اما به هرحال داستان اینطور می‌خواهد. موانع گاهی آدمها هستند، گاهی شرایط آب و هوایی، و گاهی تردیدها.