eitaa logo
ماهی‌تنهای‌تنگ | فرزانه زینلی
346 دنبال‌کننده
231 عکس
17 ویدیو
1 فایل
ماهیِ‌تنهایِ‌تنگ‌ام، کاش دست سرنوشت برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش! ‌ خواندن کیش من و نوشتن آیین من است:) بیشتر تلگرام و کمتر اینجا فرزانه زینلی حرفی داری؟👇🏻 @Farzane_zeinali 📱insta: farzane_zeinalii
مشاهده در ایتا
دانلود
می ترسیدم. دو ماه و نیم گذشته را با همین حال سپری کردم؛ ترسان، مضطرب و منتظر. چند اتفاق همزمان افتاده بود و برای پیش رفتن هر کدامشان باید فقط «صبر» می‌کردم. و من صبور نبودم که. این را حتی استادهایم هم قبول داشتند. تلاش مستمر را می‌دانستم اما صبر را بلد نبودم. برای همین هم زیادی می‌ترسیدم. شب‌ها خواب نداشتم و روزها از شدت استرس تقریباً فلج ذهنی می‌شدم! دوشب قبل این استرس‌ها به اوج رسیدند. کار از حمله پنیک و تپش قلب و بی‌خوابی گذشت. فقط گریه می‌خواستم! شده بودم همان مثالی که خدا در قرآن زده؛ آدم‌هایی که وقت سختی خدا را به یاد می‌آورند و باز وقت آسایش، فراموشش می‌کنند. دلم بغل خدا را می‌خواست انگار. وسط دل آشوبه‌ها از خدا خواستم دیگر از بغلش بیرون نیایم. نمی‌خواستم رفیق نیمه راه باشم. دلم آرام شد. الا به ذکر الله، رسید به آرامش است عاقبت اضطراب‌ها.
ای جام بهم ریخته صدبار نگفتم با سنگ دلان یار مشو، می‌شکنندت؟ فریدون‌ مشیری
هدایت شده از [ هُرنو ]
توضیحات رزق دهم.mp3
13.93M
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل... دهم ✋ از شما دعوت می‌کنم به جمع ۲۵۰نفرهٔ ما بپیوندید. قرار است به تکمیل منزل یک خانوادهٔ مستحق در روستای کوسه واقع در استان خراسان شمالی کمک کنیم. توضیحات کامل را در صوت تقدیم کرده‌ام. تقاضا می‌کنم کامل گوش کنید و در صورت علاقه به همراهی، از طریق لینک زیر اقدام به ثبت‌نام کنید. و اگر فکر می‌کنید فرد دیگری هم ممکن است علاقمند به همراهی ما باشد، این پیام را برایش بفرستید و دعوتش کنید. و لطفا پس از اتمام تکمیل فرم، از طریق لینک انتهای فرم ثبت‌نام، وارد کانال خصوصی رزق دهم بشوید. لینک ثبت‌نام رزق دهم👇 https://survey.porsline.ir/s/f0Xc7rmJ دعاگو و دعاجو مصطفا جواهری @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با من از درام صحبت نکنید! آقامون نادرخان ابراهیمی می‌فرماد که: «عشق به وطن است و نه حادثه.» یا «هرکس که عشقِ به وطن ندارد، قلبش از ایمان خالیِ خالی ست؛ و آن کس که قلبش از ایمان خالی‌ست، روحش زنجیریِ دائمِ دنائت است.» @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
المپیک دراماتیکی بود...
تمرین این هفته هنرجوها، نوشتن روایتی درباره دوره نویسندگی‌شان بود. خیلی‌هایشان نوشته بودند که با همراهی و حتی گاهی اصرار همسرشان وارد دوره شدند. تقریبا همگی از همسرها ممنون بودند که هنگام نوشتن تمرین‌ها یا کلاس‌های آنلاین، بچه‌ها را سرگرم می‌کنند. یادم آمد که روزی در یک جلسه، یکی از حضار به استادم گفت انگیزه کافی ندارد چون همیرش پشتیبانی‌اش نمی‌کند. استادم گفت چرا ما زن‌ها مدام دنبال همراهی همسرمان هستیم؟ چرا انتظار داریم طرف تمام وقت از ما تشکر کند و مایه افتخارش باشیم که یک طفل را بغل زدیم و نهارمان هم حاضر است و تازه طرح رمان هم نوشتیم؟ کسی تا به حال دیده همسرش بیاید خانه و گله کند که چرا زنش به او افتخار نمی‌کند در حالی که امروز گودبرداری موفقی در محل کار داشته یا تجویز درستی برای بیمار کرده؟ من جواب روشنی ندارم، راستش خودم در دسته اولم و خیلی وقت‌ها همراهی همسرم باعث شده کارهایم بهتر پیش بروند. اصلاً یکجوری انگیزه دوچندان پیدا می‌کنم. اما خیلی‌ وقت‌ها به حرف‌های استادم فکر می‌کنم...
غمگین‌ترین مدالی بود که نصیبمون شد.🥺
اوکی. امشب شب ما نیست.
دوستانی که درگیر انتخاب رشته هستید، یا اطرافتون کسی رو می‌شناسید که الان درگیرش هست، تیم هم‌نورد کمک خوبی برای شماست. بگید از طرف من باهاشون آشنا شدید و تخفیف بگیرید🪄
🎊 بالاخره از راه رسید 🎉 🎓 پکیج انتخاب رشته هم‌نورد 🎓 🔹شامل پنج مرحله 🔹 🔸دو مرحله عمومی و سه مرحله اختصاصی🔸 😮 با بیش از ۱۲ ساعت جلسه و پشتیبانی تخصصی برای انتخاب رشته با مشاوران باتجربه که سال ها در این حوزه فعالیت داشتند. فقط با ۱,۳۰۰,۰۰۰ تومان 🤩 برای ده نفر اول با تخفیف ۹۵ هزارتومانی 🤩 📲 جهت رزرو یا کسب اطلاعات بیشتر به تلگرام یا ایتا شماره 09150501862 پیام دهید. 📣 بفرست واسه دوستات که جا نمونید. 🆔 @Entekhabhamnavard 🎓
کظم نوشتن می‌کنم. #👑
خب اگر تحلیل‌گران گرانقدر تلگرام و ایتا اجازه میدن ورزشکارهامون برن استراحت کنن!
الان به دعای خیر همه‌تون احتیاج دارم که این قضیه به خیر بگذره. یک صلوات می‌فرستید لطفاً ؟
Hans Zimmer - Honor Him - musicgeek.ir.mp3
3.4M
غمگین‌ترین اتفاق زندگی‌تان را به یاد بیاورید.
امروز برای هنرجوهای نوجوانم، این موسیقی را پخش کردم و گفتم غمگین‌ترین اتفاق زندگی‌تان را به یاد بیاورید و بنویسید. می‌خواستم بحث را وصل کنم به تجربه زیسته و از تجربه‌های قبلی می‌دانستم نوجوان‌ها بیشتر از هر حسی، با غم انس‌ دارند. خودمان هم همین بودیم، نبودیم؟! ده دقیقه فرصت نوشتن داشتند، موسیقی چندین بار پخش شد و در این فاصله من به غمگین‌ترین لحظات خودم فکر کردم. به همه آن روزها و شب‌ها و ساعت‌هایی که سینه‌ام تنگ بود و چشمم خیس. فکر کردم کی بیشتر از همه غمگین بودم؟ دور بود؛ انگار قله غم‌هایم یک جای خیلی دور در زندگی بود و بعدش دیگر هر چیزی در مقایسه با آن یک تپه کوچک بود. یاد آن تابستانی بودم که نتایج نهایی کنکور آمده بود؛ آن چیزی نبود که خودم و مشاورها و هر کس دیگری فکرش را می‌کرد. هزارجور عامل دست به دست هم داد که نشود. حالا فکر می‌کنم اصلاً چه بهتر که نشد و چقدر داشتم بیراه می‌رفتم‌ها، اما آن موقع نمی‌فهمیدم. آن موقع غرق شده بودم توی احساس شکست، شرم، زمین خوردگی و هرجور کوچکی دیگری که فکرش را می‌شود کرد. روزهای سختی بود. شاید یک روز روایتشان را نوشتم، اما توشه‌ای که از روزهای غم بزرگ برداشتم، همیشه به کارم می‌آید. همان موقع بود که فهمیدم در دنیا هیچی تصادفی نیست. دیدن یک عکس، شنیدن یک حرف، خواندن یک جمله در فضای مجازی، روبرو شدن با آدم‌های جدید و... همه و همه طبق یک برنامه از پیش تعیین شده اتفاق می‌افتد. امروز می‌خواستم به دخترها همین را بگویم، که تا آخر عمر یادشان نرود. می‌خواستم بگویم، اما غم‌های بچه‌ها بزرگتر از تصورم بود. شاید یک روز دیگر، حرف‌هایم را قد غم‌هایشان بزرگ کردم.
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
هدایت شده از دختر دریا
«و همانا انسان را در رنج آفریدیم.» خدا @dokhtar_e_daryaa
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود...
امروز به دخترا گفتم درباره «آدم باحال» زندگیتون بگید. آدم باحال یکی‌شون امام علی بود!
به دخترها گفتم آدم باحال زندگی‌تان را معرفی کنید و می‌خواستم از اینجا بحث را بکشانم سمت تجربه‌هایی که از جنس ارتباط و معاشرت است. خیلی‌هایشان درونگرایند و این اصلا بد نیست اما بهشان گفته بودم برای نویسنده شدن، یاد بگیرید حرف‌ها را بشنوید. آدم‌های باحال از پدربزرگ شهید و پدربزرگ زنده و پسرخاله محرم (که شرح خیلی پیچیده‌ای داشت!) شروع شد و به آقای خیّر و حضرت علی رسید. جدیدا یاد گرفتند هر سوالی که ازشان می‌پرسم، به سمت خودم بر می‌گردانند و من فکر کردم چه آدم‌های باحال زیادی دارم! به همین بهانه‌ها، برایشان روایت احسان عبدی‌پور از «فرزانه پزشکی» را در مجله مدام خواندم. انتظار داشتم خیلی جاهایش را نفهمند، آخر این بچه‌ها نهایتا کتابخوان‌های رده نوجوان باشند! اما آنقدر مجذوب روایت شده بودند که دلم می‌خواست واکنش‌هایشان را ضبط کنم. با فراز و فرودها کیف می‌کردند و آخرش همان حال خوشی را داشتند که عبدی‌پور از قصه‌های خانم پزشکی داشت. بعد از اینکه از آدم‌ها و قصه‌هایشان گفتیم، خواستم بفهمم که آن حس منفی معروف را از روایت عبدی‌پور گرفتند یا نه؟ خیلی‌هایشان محجبه‌های بسیار مقیدی از خانواده‌های مذهبی‌اند. نتیجه جالب بود، هیچکدام! اتفاقاً همان نکته اصلی متن را گرفته بودند و مدل رفتاری خانم پزشکی را دوست داشتند. انگار یکی از بین خودشان حرفی زده بود. کلاس پر شد از روایت‌های شخصی آنها، درباره آدم‌هایی که انگار بهم نمی‌چسبیدند اما روزگار چسبانده بودشان بهم. کلاس امروز خیلی شیرین بود، دخترها جور قشنگی امید به زندگی می‌دهند به آدم.