#رسوب_شب
زنگار گرفت آینه از چشمبهراهی
شب آینهای بود، ولی غرق سیاهی
شب مثل غباری که شناور شده باشد
در دامن آن ماه، غریبانه، چو ماهی
شب قیرسیاهی شد و بر جادّه پاشید
وقتی که رسیدیم من و تو به دوراهی
ما غربت آن جادّه را آمده بودیم
با بالوپر خستۀ یک کفتر چاهی
بیهوده نشستیم و بر آن جادۀ خاموش
با حسرت و تردید فکندیم نگاهی
مرداب شدم در دل شنزار و فرورفت
هر قطرۀ من در دل یک وحشت واهی
من آنکه به جا ماند و تو آنکس که شد اینجا
از پیچوخم جادۀ پرحادثه راهی
تقدیر تو این بود؛ سفر کردن و رفتن
تقدیر من این رخوت سنگین و تباهی
خورشید بر آن جادۀ متروکه گذر کرد
بیآنکه دهد بر شب جامانده گواهی...
#محمدرضا_ترکی
#غزل
@faslefaaseleh