eitaa logo
فصل فاصله
304 دنبال‌کننده
323 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر و جنون و عشق نه، شاعر نیستم امّا نگاه تو به جزر و مدّ و طوفان می‌کشد گاهی تمام واژه‌هایم را [اگر آتش‌پرستان باخبر بودند از گرمای سوزان نگاه تو..!] نه، مجنون نیستم امّا پریشان می‌کند حتّی نسیمی گیسوی در رهگذارِ بی‌پناهی‌ها رهایم را [مگر دیوانه باشد آدمی خود را به دست عقل بسپارد!] نه، عاشق نیستم امّا جنون و شعر دست از این سر شوریده هرگز بر نمی‌دارند و خالی می کند یک حسّ مبهم زیر پایم را [شراری می‌تواند دخمه‌ای خاموش را مانند یک آتشکده سوزان و بی‌پایان برافروزد!] @faslefaaseleh
عشق و جنگ گویند این دو مرد: مردی که جبهه رفت؛ مردی که دل سپرد؛ آن جام درد زد وین زهر هجر خورد... بی‌چاره مرد جنگی عاشق هرگز شنیده‌ای سر سالم به گور برد؟! @faslefaaseleh
 مرد ناتمام مردی به روی مرکب چوبین نشسته است جرم وی -آن‌چنان که خلیفه نوشته است- جرمی بزرگ:                   قرمطی و شیعه‌بودن است رندان هنوز بر تن او سنگ می زنند. وآن‌سوی‌تر زنی بی‌گریه‌ای بی‌هیچ شیونی این‌سوی نیز با زهر خنده‌ای به لبش ایستاده است چون تیغ تیز مرد تمام حادثه‌ها و زمانه‌ها یک مرد ناتمام:                      ابوسهل زوزنی! پی‌نوشت: در تاریخ بیهقی این عبارات آمده است که در این سروده به آن‌ها نظر داشته‌ایم: خلیفه...حسنک را قرمطی خواند... پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند....مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور ...چون بشنید جزعی نکرد چنان‌که زنان کنند...بوسهل ...برخاست نه‌تمام ...خواجه احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی. @faslefaaseleh
وقتی که تو در چاه مجازیّ خودت چون کبک فروبرده‌سری بیرون تو تاریخ ورق خواهد خورد وقتی که تو کاملا" از آن بی‌خبری! @faslefaaseleh
گاه‌گاه حسّ‌و‌حال اندکی که دست می‌دهد پا به نردبان شوق می‌نهم روح من چندپلّه‌ای می‌رود به سمت نور روشنایی حضور گام‌های من، ولی، همیشه استوار نیستند اوج‌ها همیشه برقرار نیستند آه، غالبا" روح تازه‌قدکشیده‌ام با فریب مار غفلت و گناه از بهشت ساده‌اش هبوط می‌کند اوج‌های پست او تا حضیض رخوت زمین سقوط می‌کند دیگر از هبوط‌های ناگزیر ذلّه‌ام سال‌هاست کودکانه گرم بازی پرازملال ماروپلّه‌ام! @faslefaaseleh
بشر جاودانه‌ست و روحش پس از مرگ در این‌جهان پایدار است بشر حامل روح قدسی و تصویری از ذات صورت‌نگار است و در ذهن خود چیزهای شگفتی که هرگز ندیده‌ست و هرگز نبوده‌ست می‌آفریند... پس او نیز پروردگار است بشر این‌چنین است و انسان شاعر در اینجا خداوندی ایزدتبار است خدایی‌ست در آفرینش یگانه خدایی ورای خدایان دیگر خدایی که با خلق دنیایی از رنگ و احساس پر از لحظه‌های شگفت‌آور خاص خدای خدایان دیگر و در بین آنان خداوندگار است @faslefaaseleh
سرزمین بی‌پناهگاه! در میان کوبه‌های طبل‌ انفجار رقص دود بر فراز شهر در حصار از میان خشت و خاک لب گشوده‌اند زخم‌ها و همصدا با عروسکی شکسته خنده می‌زنند بر حقوق طنزگونۀ بشر این دروغ روزگار! * آه...تا کدام دست مهربان می‌رهاند این تن به‌خون‌نشسته آن عروسک شکسته را از میان خشت و خاک از میان آن همه غبار... چشم‌های خیس کودکی در انتظار... * دادگاه رسمی است! اتّهام‌هایتان: سرقت سیاهی از کلاف گیسوی زنان قتل عام خواب کودکان انتشار گرد خواب و مرگ بر جهان غارت غرور و غیرتی که نیست از سران خائن عرب... بمب‌ها، گلوله‌ها انفجارهای نیمه‌شب: گواه دادگاه: غزّه؛ سرزمین بی‌پناهگاه @faslefaaseleh
صدای شعله‌ور! در ناگهان صاعقه کبریت را کشید ناگاه هاله‌ای از شعله او را احاطه کرد و به دامان او دوید مانند شمع آب شد و بر زمین چکید فریاد زد: وقتی که کودکان در غزّه بی‌ملاحظه کشتار می‌شوند، من باده‌نوش بزم خوشی‌ها نمی‌شوم دیگر شریک نسل‌کشی‌ها نمی‌شوم! از بین مرگ و ننگ او مرگ را گزید امّا در ازدحام آن‌همه غوغای ناکسان سنگینی سکوت دروغین کرکسان آیا صدای شعله‌ورش را کسی شنید؟! @faslefaaseleh
مرگ‌های نورسيده!   خوشه‌های بمب بر حرير خواب کودکان سقوط می‌کنند فصل فصل مرگ‌های نورسيده است موسم درو رسيده است... کيست تکيه‌گاه کودکان خسته جز عروسکی شکسته آن زمان که بمب‌ها شهر را کوير لوت می‌کنند؟! رستخيز ديگری‌ست آسمان سياه، شالی از غبار، گِرد ماه مادران چه ساده مرگ را ناگزير می‌شوند کودکان در هراس ناشناس مرگ پير می‌شوند... آه آه از اين نگاه‌های رهگذر آه‌های بی‌اثر... واژه‌های شرمگين سکوت می‌کنند! @faslefaaseleh