eitaa logo
فصل فاصله
304 دنبال‌کننده
323 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازیچه پایان هزار آرزویم کردی در بازی خون و مرگ گویم کردی من بمب خطرناک و مهیبی بودم بازیچۀ کودکان کویم کردی! @faslefaaseleh
کدام خانه در این شهر قتلگاهی نیست کدام حنجره لبریز بغض و آهی نیست شب هراس، شب قتل عام و بمباران شبی که روزنه‌ای وا به صبحگاهی نیست شبی که ماه هم از ترسِ سایه‌ها تا صبح جز انزوای محاقش گریزگاهی نیست شبی که وضعیت قرمزش همیشگی است میان رهگذران تا به مرگ راهی نیست صدای کودکی آهسته، زیر یک آوار به گوش می‌رسد و... گاه هست و گاهی نیست غبار و دود گرفته‌ست آسمانش را تو گویی این شب پیوسته را پگاهی نیست درخت‌ها همه ترکش نشسته بر تنشان بدون زخمِ عطش پیکر گیاهی نیست... به مرگ قطعی وجدان خود رسیده بشر به قلب سنگی او عشق را پناهی نیست در آخرین‌جهش انسان بدل به گرگ شده‌ست و کار گرگ مگر کینه و تباهی نیست گناه آدمی شب سرشت گرگ نماست وگرنه گرگ و شب تیره را گناهی نیست @faslefaaseleh
در هیاهوی رعب‌آور جنگ که ز هر سو گلوله می‌بارید مثل گل در میان کالسکه کودکی بی‌گناه می‌خندید ناگهان شد تقابلی برپا؛ یک طرف تانک بود و یک سو تن دوئلی بین عشق و تکنولوژی دوئلی بین آدم و آهن یک طرف چند افسر و سرباز یک طرف خنده‌های کودک بود یک طرف خشم و کینه و نفرت یک طرف نیز یک عروسک بود [باید اینجای قصّه را با اشک با دلی شعله‌ور حکایت کرد باید از خیر شعر و قصّه گذشت با زبانی دگر روایت کرد] خندۀ بچّه، گریۀ مادر هیچ اصلا" نبود باعث که تانک از خون بچّه درگذرد یا که رحمی کند به کالسکه! شعله زد ناگهان دهانۀ توپ تانک کالسکه را نشانه گرفت مادری روی خاک‌ها غلتید پدر او را به روی شانه گرفت قلب کودک شبیه نارنجک منفجر شد، هزار ترکش شد خون او روی آسمان پاشید خنده‌اش یک گلوله آتش شد @faslefaaseleh
یوسف گل‌پیرهن را هم به چاه انداختند کودک‌آزاری این‌ها شیوه‌ای دیرینه است @faslefaaseleh
سرزمین بی‌پناهگاه! در میان کوبه‌های طبل‌ انفجار رقص دود بر فراز شهر در حصار از میان خشت و خاک لب گشوده‌اند زخم‌ها و همصدا با عروسکی شکسته خنده می‌زنند بر حقوق طنزگونۀ بشر این دروغ روزگار! * آه...تا کدام دست مهربان می‌رهاند این تن به‌خون‌نشسته آن عروسک شکسته را از میان خشت و خاک از میان آن همه غبار... چشم‌های خیس کودکی در انتظار... * دادگاه رسمی است! اتّهام‌هایتان: سرقت سیاهی از کلاف گیسوی زنان قتل عام خواب کودکان انتشار گرد خواب و مرگ بر جهان غارت غرور و غیرتی که نیست از سران خائن عرب... بمب‌ها، گلوله‌ها انفجارهای نیمه‌شب: گواه دادگاه: غزّه؛ سرزمین بی‌پناهگاه @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل گنجشکی در صاعقه‌ها، باران‌ها سخت می‌لرزد از وحشت بمباران‌ها صحبت برگ و تگرگ است میان دو لبش که از آن می‌خورد این‌گونه به هم دندان‌ها شانۀ کوچک او دست خودش نیست، ببین گوییا موج تب آمیخته با هذیان‌ها بهت او سخت شبیه است به مبهوتی آن بی‌گناهی که بریزد به سرش بهتان‌ها بمب می‌افتد و چون زلزله می‌لرزد از آن قامت پنجره‌ها و کمر ایوان‌ها کوچه‌اش بود کجا؟ خانۀ او بود کجا؟ چه شبیه‌اند به‌ یکدیگر این ویران‌ها مادرش نیست، ولی حتما" برمی‌گردد پیش از آنی که شود خشک گل گلدان‌ها با خودش می‌گوید مادر برمی‌گردد با همان سینی و لبخند و همان لیوان‌ها باز این کوچه پر از خندۀ ما خواهد شد خانه پر می‌شود از زمزمۀ مهمان‌ها شهرِ ویران‌شده پر می‌شود از آویشن می‌فروشند گل و شادی در دکّان‌ها باز گلدان لب پنجره گل خواهد داد مثل وجدان و دل مردۀ این انسان‌ها... @faslefaaseleh
زمان در اینجا کودکان را از کودکی به پیری نمی‌برَد بلکه آن‌ها را در نخستین برخورد با دشمن مرد می‌کند. محمود درویش مترجم: یدالله گودرزی @faslefaaseleh
او می‌دود از هوش‌شده در باران چون روح فراموش‌شده در باران می‌بارد و در میان آغوش او ابری‌ست کفن‌پوش‌شده در باران @ faslefaaseleh
صدای شعله‌ور! در ناگهان صاعقه کبریت را کشید ناگاه هاله‌ای از شعله او را احاطه کرد و به دامان او دوید مانند شمع آب شد و بر زمین چکید فریاد زد: وقتی که کودکان در غزّه بی‌ملاحظه کشتار می‌شوند، من باده‌نوش بزم خوشی‌ها نمی‌شوم دیگر شریک نسل‌کشی‌ها نمی‌شوم! از بین مرگ و ننگ او مرگ را گزید امّا در ازدحام آن‌همه غوغای ناکسان سنگینی سکوت دروغین کرکسان آیا صدای شعله‌ورش را کسی شنید؟! @faslefaaseleh
مرگ‌های نورسيده!   خوشه‌های بمب بر حرير خواب کودکان سقوط می‌کنند فصل فصل مرگ‌های نورسيده است موسم درو رسيده است... کيست تکيه‌گاه کودکان خسته جز عروسکی شکسته آن زمان که بمب‌ها شهر را کوير لوت می‌کنند؟! رستخيز ديگری‌ست آسمان سياه، شالی از غبار، گِرد ماه مادران چه ساده مرگ را ناگزير می‌شوند کودکان در هراس ناشناس مرگ پير می‌شوند... آه آه از اين نگاه‌های رهگذر آه‌های بی‌اثر... واژه‌های شرمگين سکوت می‌کنند! @faslefaaseleh