سعدی استاد مدیریّت
سعدی در باب اوّل گلستان این حکایت را آورده است:
وزرای نوشیروان در مهمّی از مصالح مملکت اندیشه همیکردند و هر یک رایی همیزدند و مَلِک همچنین تدبیری اندیشه همیکرد. بزرجمهر را رای مَلِک اختیار آمد.
وزیران در خُفیه پرسیدند که رای مَلِک [ را ] جه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم؟
گفت: به موجب آنکه [انجامِ ] کار معلوم نیست و رای همگنان در مشیّت است که صواب آید یا خطا؛ پس موافقت رای مَلِک اولیتر است تا اگر خلافِ صواب آید، به علتِ متابعت او از مُعاتبت ایمن باشم!
خلاف رای سلطان رای جستن
به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفتن آنک ماه و پروین!
نباید تصوّر کرد که سعدی در حکایت بالا درس تملّق و فرصتطلبی به مقامات و مسئولان مملکتی داده و آنان را به تأیید رطب و یابس سخنان مافوق رهنمون شده است.
اگر دقّت بفرمایید فرض حکایت سعدی در جایی است که تصمیمگیری دشوار است و هر کس، از جمله پادشاه رأی و نظری را ابراز میکند و هیچیک از این نظریّات هم ظاهراً بر دیگری برتری ندارد.
طبعاً اگر یکی از این نظریّات از همه روشنتر و عقلانیتر بود، سعدی ما را به پیروی از همان رای توصیه میکرد، همچنین اگر رأی پادشاه به وضوح باطل بود، باز هم سعدی از زبان بزرگمهر آن را تأیید نمیکرد.
به نظر میرسد حکایت سعدی مبتنی بر این اصل مدیریّتی است که مدیران زیردست نباید بیدلیل با نظر مقام بالاتر مخالفت کنند و تصمیمی که مورد تأیید عالیترین مقام اداری است از ضمانت اجرایی بالاتری برخوردار است. درسی که سیاستمداران ما از این سخن سعدی میتوانند بگیرند یکی میتواند این باشد که عرصۀ مدیریّت جای تنازع و اعمال اختلاف سلیقه نیست و در شرایط مساوی و هنگامی که آرای مختلفی وجود دارد، در هنگام تصمیمگیری حمایت از نظر مقام بالاتر عاقلانهتر است و دست کم این است که اگر آن رأی و نظر ناصواب درآمد، همان مقام بالاتر مسئول خواهد بود و دیگران از مواخذه در امان هستند!
سعدی در دوبیت آخر همین نکتۀ مدیریّتی را تأکید میکند که تعارض و ستیزۀ بیدلیل ردههای پایین با مدیریّت عالی یک سازمان که از آن با تعبیر «خلاف رای سلطان رای جستن» یاد شده کار خطرناکی است و عمدتاً به حذف مدیریّت میانی منجر میشود. بیت آخر نیز با طنزی که دارد فضای حکایت را تلطیف و میزان تأثیرگذاری آن را افزایش داده است.
#محمد_رضا_ترکی
خوزستان
یکروز در تهاجم خمپارهها خراب
یکروز در تلاطم سیلاب در عذاب
این است حال پارۀ زرخیز میهنم
یکروز زیر آتش و یکروز زیر آب!
محمّدرضا ترکی
خلیج همیشه فارس، نه خلیج همیشگی فارس!
هموطنان ما بسیاری مواقع برای تأکید بر هویّت ایرانی خلیج فارس آن را «خلیچ همیشگی فارس» مینامند که تعبیری است از لحاظ زبانی ناصواب.
در این تعبیر «همیشگی» به معنی «جاودانه» صفت «خلیج» است نه قید «فارس» بنابراین بر جاودان بودن خلیج دلالت دارد، نه همیشگی بودن نام «فارس» بر آن؛ درحالیکه کسی در جاودانهبودن واقعیّت جغرافیایی این خلیج بحثی ندارد و تمام شیطنتهای تبلیغاتی دشمنان بر نام این خلیج متمرکز شده است!
لازم است برای رساندن این مفهوم از «خلیج همیشه فارس» و امثال آن استفاده کنیم.
محمّدرضا ترکی
اهل ریا و اهل ریاست!
اگر این لباس لباس کار است، لباس عملگی است، و اگر هم عملۀ خوب داریم و هم عملۀ بد، چرا نباید عدّهای از طلبههایی که در زیر خطّ فقر زندگی میکنند با همین لباس به مناطق سیلزده بروند و به مردم خدمت کنند و نشان بدهند که آخوندهای لاکچری اشرافی هیچ ربطی به آنها ندارند و آنها عملۀ خوب خدمتگزارند و در کنار مردماند، نه در کنار اشراف و طبقۀ بالای متوسّط؟!
مگر اینها در زمان جنگ با همین لباس، درکنار بقیۀ قشرهای مردم از این مرزوبوم دفاع نکردند و آنهمه شهید ندادند؟!
چرا عدّهای از خدمترسانی این قشر از مردم عصبانی شدهاند و اینها را به ریاکاری متّهم میکنند؟!
یکطلبۀ گمنام شهرستانی مگر سلبریتی یا مقام مملکتی است که با عکس و تفصیلات دنبال شهرت باشد که کارش ریا باشد؟!
اینها مگر در کنار خدمترسانی و بیلزدن چه شعاری به نفع کدام جریان و جناح سیاسی دادهاند که عدّهای اهل شهرت و ریاست فریاد «ریاست... ریاست!» برآوردهاند؟
اگر خدمت به مردم ریاست خوشا ریاکاریی از این دست!
سیل و ترمیم گسلهای اجتماعی و سیاسی!
ملّت ایران در طول تاریخ از درگیریهای گروهی و طایفهای آسیب فراوان دیده است. به عنوان مثال، چنانکه یاقوت نوشته است، در سال 582ق جنگهای مذهبی هولناکی در ری اتّفاق افتاد که بر اثر آن بسیاری از مردم کشته و آواره شدند و شهر رو به ویرانی نهاد.در این حوادث ابتدا حنفیها و شافعیها شیعیان را قلعو قمع کردند و سپس به جان هم افتادند که به چیرگی شافعیها انجامید.
طبعاً در پشت صحنۀ این دعواها کانونهای قدرت، از خلافت بغداد بگیر تا سلاجقه و حکّام و قدرتهای محلّی، قرار داشتند. این کانونها آنچنان در کورۀ نفرت و دشمنی دمیده بودند که حتّی دو طایفۀ سنّیمذهب بهراحتی به قتل عام زن و بچّۀ یکدیگر میپرداختند. این درگیریهای فرسایشی مقدّمهای شد برای چیرگی جریاناتی مثل قبایل مغول بر ایران و عقبماندگی تاریخی ما و خسارتهای جبرانناپذیر دیگر.
آنچه گذشت تنها نمونهای از درگیریهای خونین و عبرتآموز تاریخ گذشتۀ ماست. در چنددهۀ اخیر هم کانونهای قدرت و سیاست، خصوصاً جریانات وابسته به بیگانه در فضای رسانهای به پمپاژ نفرت در میان مردم و فعّال کردن گسلهای قومی و احتماعی و طبقاتی و سیاسی مشغولاند و عدّهای هم از سر سادگی، وچهبسا قربةالی الله یا قربة الی دمکراسی در کار دمیدن در همین کوره هستند
. ردّپای بیگانگان و سرویسهای جنگ روانی آنان را به وضوح در امواج مختلف رسانهای و شایعهسازیهای مختلف در فضای مجازی میتوان دید. اینها هر از چندی کوچکترین اختلاف نظر را بهانهای برای نفرتپراکنی و ایجاد یک بحران ملّی قرار میدهند!
خوشبختانه سیل اخیر، با همۀ خسارتهای فراوانش، توانسته است بسیاری از این گسلها و شکافهای پدیدآمده میان قشرها و اقوام مختلف و جریانات سیاسی را ترمیم و مردم ایران را، از هر جریان و فکر و مشربی به هم نزدیک کند. باید این اتّفاق مبارک را قدر دانست و باید میان نقد دلسوزانه و علمی با نفرتپراکنی و ایجاد دوقطبیهای کاذب فرق نهاد!
گوژعقل نتردام!
ترامپ دیروز پیشنهاد کرده بود برای خاموش کردن آتش کلیسای نتردام از آسمان روی آن آب بریزند.
آتشنشانی فرانسه این اقدام را به دلیل سنگینی حجم آب غلط و باعث ویرانی نتردام دانست.
فضای مجازی هم ترامپ را به دلیل پیشنهاد بی ربطش به حماقت متهم کرد!
ترامپ گفت به مکرون اگر که میخواهید
شرارههای کلیسای خود خموش کنید
به من که خبرهام و اهل بخیه در هرکار
به من که پختهام و کهنهکار گوش کنید
سریعتر بشتابید و یک هواپیما-
-یِ آبپاش بیارید و آب توش کنید
بر آن شراره بریزید آب از آن بالا
نشستهاید چرا؟ زود جنبوجوش کنید
شنید این سخن آتشنشان آگاهی
به خنده گفت رها حرف این چموش کنید!
چگونه میشود از آسمان هزاران لیتر
نثار برج کلیسا و آن نقوش کنید؟!
نمی شود که به یکباره آب دریا را
روانه جانب سوراخ تنگ موش کنید!
برای آنکه کلیسای نتردام شود
خرابه گوش به این رهبر وحوش کنید!
برای اینکه بفهمید سطح هوشش را
همین بس است نگاهی به هایوهوش کنید!
محمّدرضا ترکی
جانباز جنگ رفته بود برای کمک به سیلزدگان. پایش در گل ولای گیر کرد. وقتی خواستند کمکش کنند، پای مصنوعیاش از جا درآمد....
خدا کند که به زعم برخی سلبریتیهای محترم کارش ریا نباشد!
ز دست داده از این پیش پا، پرستوخان!
زمان جنگ برای خدا، پرستوخان!
زمان جنگ برای نجات خرّمشهر
نهاده بود در این راه پا، پرستوخان!
در آن زمان که جوان بود آمد و امروز
دوباره آمده بیادّعا، پرستوخان!
دوباره آمده در اوج پاکی این خاکی
میان ورطۀ سیلابها، پرستوخان!
دوباره آمده یکلاقباتر از دیروز
که نشکند خط شلوار ما، پرستوخان!
میان ورطۀ سیلاب و پای مصنوعی؟!
خدا کند که نباشد ریا، پرستوخان!
گمان کنم همه اهل ریا و تزویرند
تویی تو حضرت مالاریا، پرستوخان!
دگر به گردۀ او جای زخم خنجر نیست
ولی بزن تو، خوشا، مرحبا، پرستوخان!
محمّدرضا ترکی
دویار زیرک و از بادۀ کهن دومنی
فراغتیّ و کتابیّ و گوشۀ چمنی
دربارۀ «دو یار زیرک» و «دو من» در این بیت برخی از شارحان حافظ سخنانی گفتهاند؛ از این قبیل که مراد از دو یار زیرک « خود حافظ و معشوق اوست که هردو ژرفبین و آگاه و رازداناند» و برخی از استادان نیز با تحقیقات دقیق مشخّص کردهاند که «من» در روزگار حافظ واحد وزنی بوده است دقیقاً معادل هشتصدوسیوپنج گرم امروز که با یک حساب سرانگشتی دو من آن میشده هزاروششصدوهفتاد گرم (حدود یکونیم کیلو) و خواست شاعر هم این بوده که با آن یار زیرک دوتایی بنشینند و این بادۀ کهن را بنوشند و حالش را ببرند!
به نظر میرسد که نکتهای در این بین مغفول مانده است و آن دلالت عدد «دو» است که در این قبیل موارد مفهوم ریاضی آن مدّنظر نیست و تنها بر «قلّت» دلالت دارد؛ مثل این بیت دیگر حافظ که «دو روز» در آن به معنی زمان اندک است، نه دو روز:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
بنابراین حافظ که مثل هر انسان آگاه و متفاوتی در این جهان احساس تنهایی میکند آرزو دارد که تعداد اندکی دوست دانا و اندکی باده (اسباب شادمانی و سرخوشی) و اندک فراغتی و گوشۀ چمن (باغی) و کتابی داشته باشد و تلخی روزگار را با آنها سپری کند و البتّه که اگر اینها، خصوصاً دوستان دردآشنا و آگاه، را یافته بود اینگونه سخن نمیگفت!
محمّدرضا ترکی
در پاسخ به یاوهگویی وزیر خارجۀ بحرین
یک شیر کجا مینگرد یک بز را
هی، تند نرو! بگیر آن ترمز را!
از مثل تویی اجازه کی میگیرد
ایران چو ببندد از غضب هرمز را!
محمّدرضا ترکی
خودآموز راضی نگاهداشتن مردم!
باربرهای خسته گاهی برای اینکه بتوانند طاقتشان را در زیر بارهای سنگین بیشتر کنند دست به کار عجیبی میزنند. آنها در اوج سنگینی بار تکّهسنگی بر آنچه بر شانه دارند اضافه میکنند و مدّتی با همان اضافهبار راه میسپرند؛ آنگاه آن تکّهسنگ را دور میاندازند و بعد چون احساس میکنند بارشان سبک شده، با توانی دوچندان به راهشان ادامه میدهند!
یکراه راضی نگاهداشتن مردم همین است که وقتی شانههای مردم ضعیف جامعه زیر بار تورّم و گرانی و بیکاری خم شده، یکباره قیمتها را بالا ببرید و پس از مدّتی فقط اندکی از آن بکاهید. خواهید دید که مردم به جانتان دعا هم خواهند کرد و از اینکه، مثلاً، دلار از 19هزارتومان به 15هزارتومان، رسیده احساس ارزانی هم میکنند!
این از طبقۀ پایین جامعه، امّا برای راضی نگاهداشتن طبقۀ متوسّط به بالای جامعه که نیاز و مطالبۀ اقتصادی زیادی ندارد کار سادهتر است. کافی است پدیدهای مثل ساسی مانکن را به مدارس ببری تا احساس کنند شما چقدر جنتلمن هستید و اگر کسان دیگری جای شما بودند با نوحه و عزاداری از بچّههایتان پذیرایی میکردند!
خب دیدید که راضی کردن قشرهای مختلف ملّت کار زیاد سختی هم نیست!
تا درس بعدی در زمینۀ سیاست و تدبیر اجتماعی شما را به خدا میسپاریم!
#طنز
یک گلّه سگ حریص دملابهکنان
لهلهزن و کاسهلیس دملابهکنان
یک روزۀ باطلشده را بگشودند
بر سفرۀ انگلیس دملابهکنان!
محمّدرضا ترکی
گاوی با چشمهای خمار!
میگویند یک روز گاو مشحسن گاو شیردهای را دید که چشمهایش حسابی خمار بود و خبر از افسردگی شدید او میداد.
گاو مشحسن پرسید:
چه شده خواهرجان! چرا اینهمه خسته و افسردهای؟!
خانم گاوه جواب داد: دست روی دلم نذار خواهر! اگر تو را هم میلیاردی میدوشیدند و وعده میدادند که از تو حمایت کنند، امّا پنجسال در باتلاق جنگ یمن دست و پا میزدی و کسی به فریادت نمیرسید و هرروز نیروهایت را لتوپار میکردند و تلمبهخانههایت را میزدند و کشتیهای نفتکشت را منفجر میکردند و دکلهای خودت و همپیمانانت را روز روشن باز میکردند و میبردند و پهبادهایت را ساقط میکردند و ...و مجبور بودی خیلی از این اتّفاقات را به روی مبارکت هم نیاوری و زیرسبیلی رد کنی و اربابت هم فقط هارت و پورت میکرد و هی میگفت: «منتظرم مش حسن زنگ بزند»، تو هم مثل من حالت گرفته نمیشد؟!
#طنز
#گاو_شیرده_سعودی
احمد هارون نجمپور سرپرست سفارت افغانستان دیروز در مراسم پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی خاطرهای را نقل کرد که از جهاتی تأسّف برانگیز بود. او گفت روزی یکی از سفرای اسبق افغانستان به دیدار یکی از وزرای اسبق کشور ایران رفته بود تا مذاکراتی را انجام بدهد. دست آخر آن وزیر محترم با تعجّب پرسیده بود: شما خیلی خوب فارسی صحبت میکنید. میتوانم بپرسم فارسی را کجا یاد گرفتهاید؟!
پاسخ سفیر افغانستان روشن است. او گفته بود فارسی زبان مادری ماست که من آن را از مادرم آموختهام!
مایۀ آبروریزی این بود که وزیر کشور ایران، لابد مثل عدۀ دیگری از مقامات ما، نمیدانسته که مردم این کشور دوست و برادر و همسایه غالباً فارسیزبان هستند یا با این زبان آشنایی کامل دارند!
عُطارِد
عُطارِد یا تیر کوچکترین سیّارۀ منظومۀ شمسی و نزدیکترین سیّاره به خورشید است. در یونانی آن را «هرمس» و در رومی «مرکور» مینامند. در مدلولات کواکب عُطارِد ستارۀ حکیمان و طبیبان و منجّمان و شاعران و نویسندگان و هنرمندان است.
تلفّظ درست عُطارِد به ضمّ عین و کسر راء است، امّا در تداول عامّه آن را عَطارُد میگویند و بهتر آن است که اهل فضل صورت دقیق آن را بر زبان بیاورند.
خطّ اِستِوا
خطّ اِستوا دایرۀ عظیمهای است که زمین را به دو نیمکرۀ شمالی و جنوبی تقسیم میکند. اِستواء بر وزن اِفتعال حتماً به کسر الف و تاء باید تلفّظ شود، امّا در تداول عامیانه آن را «خطّ اُستُوا» مینامند و معمولاً در صدا وسیما از مناطق و جنگلها و میوههای اُستُوایی و...سخن میگویند. اهل فضل و ادب و فصیحان باید از این غلط مشهور پرهیز کنند.
چرا بعد از آزادی خرّمشهر جنگ را تمام نکردیم؟ (بخش اوّل)
1.هیچ عقلانیّت نظامی و سیاسی به ما اجازه نمیداد که یک دشمن قلدر را، وقتی بر اساس همۀ محاسبات، در سراشیب ضعف قرارگرفته بود، به حال خود رها کنیم ودر حالیکه هزاران کیلومتر از سرزمین ما هنوز در اشغال او بود به او اجازۀ تجدید قوا بدهیم.
2.ما جنگ را شروع نکرده بودیم که آن را تمام کنیم. اگر صدّام به دنبال صلح بود باید بلافاصله از بخشهایی که اشغال کرده بود عقب مینشست.
3.صدّام قبل از جنگ تحمیلی در دوران شاه بیش از صدبار به خاک ما حمله کرده بود و سالها بود که خود را برای این تجاوز تسلیح و آماده میکرد. در شرایطی که ما به دلیل اوضاع اوایل انقلاب از لحاظ سیاسی و نظامی، ضعیف شده بودیم، هیچ دلیلی نداشت که صدّام، درحالیکه از سوی قدرتهای منطقهای و جهانی حمایت میشد،بعد از تجدید قوا با عهدشکنی دوباره خرّمشهر را اشغال نکند. مگر صدّام همان متجاوز بالفطرهای نبود که بعد از پذیرش قطعنامه در پایان جنگ یکبار دیگر به خاک ایران حمله کرد و بعد از اتمام جنگ راهی کشورگشایی و فتح کویت و دیگر کشورهای خلیج فارس شد؟
4.طرح صدّام این بود که در طیّ یکهفته ایران را از پادربیاورد و اگر نتوانست، با اشغال مناطق گستردهای از ایران ما را به پای مذاکره بکشد و در پای میز یک مذاکرۀ تحمیلی امتیازات مورد نظرش، از جمله تسلّط بر اروندرود و واگذاری جزایر سهگانه به اعراب خلیج فارس را به دست آورد و موقعیّت خود را به عنوان «سردار قادسیّه» در جهان عرب تضمین کند. اگر ما مذاکره با او را قبل از عقبنشینی کامل او و گرفتن خسارت میپذیرفتیم، آیا به معنی پیروزی متجاوز و رسیدن صدّام به اهداف موردنظرش نبود؟
چرا بعد از آزادی خرّمشهر جنگ را تمام نکردیم؟ (بخش دوم)
5.در صورت پذیرش آتشبس، بر اساس قاعدۀ مذاکرات «برد برد» صدّام مناطقی را که از خاک ایران اشغال کرده بود، به عنوان برگ برنده در اختیار داشت. در آن شرایط آیا ما هیچ چارهای جز تقدیم امتیازاتی به صدّام داشتیم و آیا صدّام در برابر پس دادن شهرها و اراضی اشغالشدۀ ما به کمتر از اروندرود رضایت میداد؟
6.قطعاً آن آتشبس یک موضوع گذرا بود و ما درصورت پذیرش آن پس از مدّتی مجبور بودیم که وارد یک جنگ فرسایشی طولانی و بیافتخار و پرهزینهتر از آنچه دفاع مقدّس اتّفاق افتاد بشویم. آیا روحیۀ حماسی نیروهای ایرانی که در جریان پیروزی خرّمشهر به دست آمده بود، دوباره قابل تکرار بود و آیا مردم مناطق مرزی ما هرگز پس از آن در کنار متجاوزی چون صدّام، روی امنیّت و آرامش را میدیدند؟
7.یک پرسش مهمّ این است که ما پس از آزادی خرّمشهر چه چیزی را باید میپذیرفتیم؟ در آن تاریخ تنها چند قطعنامه و بیانیۀ شورای امنیّت صادر شده بود که فقط بر آتشبس، بدون حتّی عقبنشینی متجاوز تأکید میکردند. آیا تن دادن به مفاد آن بیانیّهها با هیچ عقلانیّت سیاسی سازگار بود؟
8. اگر ما این حماقت را میکردیم و فریب بعضی وعده و وعیدهای بیضمانت و پادرهوا را میخوردیم و دست از گریبان صدّام ضعیفشده برمیداشتیم، درصورت شکست مذاکرات و تداوم تجاوز و حملات صدّام چه پاسخی برای تاریخ و نسلهای آینده داشتیم و آیا همین تحریفگران تاریخ که امروز ما را به جنگطلبی متّهم میکنند، بعداً ما را به خاطر حماقت و ترس و بیتدبیری سرزنش نمیکردند؟
9.آیا با پذیرش یک آتشبس شکننده و واردشدن به یک چرخۀ باطل و طولانی گفتگو، عظمت و شکوه حماسی دفاع مقدّس آفریده میشد؟
زرگر شد و ماهرانه زرسنجی کرد
مخبر شد و از همه خبرسنجی کرد
او از پس شیشههای دودی، هرروز
از چهرۀ مرد و زن نظرسنجی کرد!
محمّدرضا ترکی
هر قضاوتی ممنوع نیست!
در فضای رسانهای افراد زیادی را میبینیم که با ژست اخلاقی و انسانی و کاملاً معصومانه شعار «قضاوت ممنوع» میدهند، امّا وقتی با قضاوتی، هرچند صحیح، مواجه میشوند آن قضاوت را مورد قضاوت قرار میدهند و گاهی در رفتاری کاملاً متناقضنما بدترین دشنامها را به طرف مقابل میدهند که چرا قضاوت کردی! کار برخی از این افراد خالی از شائبۀ زیاکاری نیست و آدم را یاد کسی میاندازد که به یک نفر رکیکترین فحشها را میداد و هنگامی که به او اعتراض میکردند، میگفت: « آخه این فلان فلان شده فحش میدهد!» آخر پدرآمرزیده اگر قضاوت ممنوع است، این کار شما هم قضاوت است!
باید دانست که شعار «قضاوت ممنوع» خودش یک قضاوت، آنهم با تحکّم و قاطعیّت بسیار است و هیچ مبنای عقلی و منطقی ندارد. آنچه ممنوع و غلط است، قضاوت یکطرفه، متعصّبانه، شتابزده، براساس جوّ و احساسات و غیرمنطقی است، امّا قضاوت درست و منطقی و غیرشتابزده و غیراحساسی حقّ انسان و جامعۀ خردمند و منتقد است و کسی نمیتواند و نباید آن را با شعار کلّی و کیلویی «قضاوت ممنوع» محدود کند. جامعهای که نقد و قضاوت درست نمیکند یک جامعۀ مرده و مطلوب دیکتاتورهاست!
از قضا مافیای رسانهای همیشه میکوشد با شعار قضاوت ممنوع جامعه را از قضاوت علیه منافع خود باز دارد تا در فرصت مناسب قضاوت و روایت مطلوب خود را از یک ماجرا در اذهان عمومی جا بیندازد!
در جامعۀ بینقد و قضاوتِ درست غوغاسالاران و عوامفریبان زمام افکار عمومی را به دست میگیرند و آن را به هر جا که خاطرخواهشان است خواهند کشید و در پناه «قضاوت ممنوع!» خود را از داوری و نقد در امان نگاه خواهند داشت!
امّا در جامعهای که مردم با تفکّر انتقادی پرورش یافتهاند، کسی نمیتواند با فشار تبلیغات رسانهای واقعیّتها را به نفع خود مصادره کند یا واژگونه به نمایش بگذارد و با بمباران افکار عمومی و بزرگنمایی بیش از حدّ یک اتّفاقِ کوچک یا برعکس، اذهان را از واقعیّتهای مهم و حیاتی دور کند. در چنین جامعهای هر کس مسئولیّت سخن و کار خود را به دوش میکشد و هیچکس، بهویژه ارباب قدرت و امپراتوریهای رسانهای...خود را فراتر از قضاوت نمیبینند و نخواهند توانست به وسیله مافیای رسانهای جای مجرم و قربانی را عوض کنند و به مهندسی افکار عمومی دست بزنند!
بنابراین شعار «قضاوت ممنوع» یک شعار غلط و ضدّ رشد و توسعۀ فکری است. به جای این شعار که خود نوعی قضاوت است، باید گفت: «قضاوت عجولانه ممنوع!» یا «قضاوت نسنجیده ممنوع!» و..
محمّدرضا ترکی
شیطان و پرستوهایش!
آوردهاند شبی یکی از مقامات مملکتی در خواب شیطان رجیم، علیهاللعنة و العذاب، را دید که با یکدوجین پرستوی ترگل و ورگل از جایی میگذشت. آن مقام محترم جلو رفت و با شیطان خوشوبشی کرد و پرسید: ماجرا چیست و این حوریوشان ماهسیما اطراف شما چه میکنند؟ ما تا حالا خیال میکردیم که اطرافیان شما عمله و اکرۀ بیریخت دوزخاند و لاغیر!
شیطان پاسخ داد: اینها اذناب و عوامل من هستند و میخواهم با کمک آنها عدّهای از رجال مملکتی را گول بزنم و از صراط مستقیم بیرون ببرم. بعد به یکی یکی پرستوها اشاره کرد و گفت: این را برای از راه بهدر کردن فلانی در نظر گرفتهام و آن یکی را برای فریب دادن بهمانی و آن یکی را برای اسکول کردن دیگری و .... الی آخر. مأموریت این پرستوها این است که بروند و دل حضرات را ببرند. وقتی این کار را کردند، چون پرستوبازی خرج دارد و با حقوق مدیری و مدیرکلّی و نمایندگی و، حتّی وزارت نمیشود از این غلطها کرد، یارو مجبور میشود کم کم سراغ رشوه و اختلاس و دزدی و زدوبند برود و یهو دیدی کارش به خیانت به کشور و انقلاب و مردم هم رسید. حالا تو هم برو به کارت برس و بگذار ما هم به اموراتمان برسیم!
مقام مملکتی مزبور که در خواب هم اینهمه پرستوی خوشگلِ تودلبرو ندیده بود و در ضمن شنیدن توضیحات شیطان و تماشای آن دلبرکان نه چندان غمگین آب از لبولوچۀ مبارکش روان شده بود، با کمی شرموحیا گفت:
جناب شیطان! سهمیۀ ما چه میشود، هرچه نباشد ما هم خیر سرمان از مقامات مملکتی هستیم و برای خودمان بروبیایی داریم، نمیشود یکیدوتا از اینها را فیالمجلس انتخاب کنیم و...
شیطان از همان قهقهههای شیطانی که معمولاً در فیلمها میزند زد و گفت:
نه پدرجان! اینها صاحب دارند. شما که نیازی به این چیزها ندارید. شما از خودمانید و بدون پرستو و چلچله و قناری فابریکی گولخورده هستید. حیف از یک کلاغ که خرج شما بکنیم. این پرستوها مال آنهایی است که هنوز مختصر دین و ایمانی در بساط دارند، برو که خدا روزیت را جای دیگر حواله کند!
مقام مملکتی که دمغ شده بود، درحالی که به شیطان لعین و رجیم و پرستوها لعنت میفرستاد از خواب بیدار شد و گفت: ای بخشکی شانس. دین و ایمانی هم نداشتیم که شیطان ببرد! (محمّدرضا ترکی)
@faslefaaseleh