eitaa logo
فصل فاصله
302 دنبال‌کننده
347 عکس
38 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
همراه من آن‌که اوّل و آخر اوست هرجا باشم همیشه در دست‌رس است! محمّدرضا ترکی
در پاسخ به یاوه‌گویی وزیر خارجۀ بحرین یک شیر کجا می‌نگرد یک بز را هی، تند نرو! بگیر آن ترمز را! از مثل تویی اجازه کی می‌گیرد ایران چو ببندد از غضب هرمز را! محمّدرضا ترکی
خودآموز راضی نگاه‌داشتن مردم! بار‌برهای خسته گاهی برای اینکه بتوانند طاقتشان را در زیر بارهای سنگین بیشتر کنند دست به کار عجیبی می‌زنند. آن‌ها در اوج سنگینی بار تکّه‌سنگی بر آنچه بر شانه دارند اضافه می‌کنند و مدّتی با همان اضافه‌بار راه می‌سپرند؛ آن‌گاه آن تکّه‌سنگ را دور می‌اندازند و بعد چون احساس می‌کنند بارشان سبک شده، با توانی دوچندان به راهشان ادامه می‌دهند! یک‌راه راضی نگاه‌داشتن مردم همین است که وقتی شانه‌های مردم ضعیف جامعه زیر بار تورّم و گرانی و بی‌کاری خم شده، یک‌باره قیمت‌ها را بالا ببرید و پس از مدّتی فقط اندکی از آن بکاهید. خواهید دید که مردم به جانتان دعا هم خواهند کرد و از اینکه، مثلاً، دلار از 19هزارتومان به 15هزارتومان، رسیده احساس ارزانی هم می‌کنند! این از طبقۀ پایین جامعه، امّا برای راضی نگاه‌داشتن طبقۀ متوسّط به بالای جامعه که نیاز و مطالبۀ اقتصادی زیادی ندارد کار ساده‌تر است. کافی است پدیده‌ای مثل ساسی مانکن را به مدارس ببری تا احساس کنند شما چقدر جنتلمن هستید و اگر کسان دیگری جای شما بودند با نوحه و عزاداری از بچّه‌هایتان پذیرایی می‌کردند! خب دیدید که راضی کردن قشرهای مختلف ملّت کار زیاد سختی هم نیست! تا درس بعدی در زمینۀ سیاست و تدبیر اجتماعی شما را به خدا می‌سپاریم!
یک گلّه سگ حریص دم‌لابه‌کنان له‌له‌زن و کاسه‌لیس دم‌لابه‌کنان یک روزۀ باطل‌شده را بگشودند بر سفرۀ انگلیس دم‌لابه‌کنان! محمّدرضا ترکی
گاوی با چشم‌های خمار! می‌گویند یک روز گاو مش‌حسن گاو شیرده‌ای را دید که چشم‌هایش حسابی خمار بود و خبر از افسردگی شدید او می‌داد. گاو مش‌حسن پرسید: چه شده خواهرجان! چرا این‌همه خسته و افسرده‌ای؟! خانم گاوه جواب داد: دست روی دلم نذار خواهر! اگر تو را هم میلیاردی می‌دوشیدند و وعده می‌دادند که از تو حمایت کنند، امّا پنج‌سال در باتلاق جنگ یمن دست و پا می‌زدی و کسی به فریادت نمی‌رسید و هرروز نیروهایت را لت‌وپار می‌کردند و تلمبه‌خانه‌هایت را می‌زدند و کشتی‌های نفتکشت را منفجر می‌کردند و دکل‌های خودت و هم‌پیمانانت را روز روشن باز می‌کردند و می‌بردند و پهبادهایت را ساقط می‌کردند و ...و مجبور بودی خیلی از این اتّفاقات را به روی مبارکت هم نیاوری و زیرسبیلی رد کنی و اربابت هم فقط هارت و پورت می‌کرد و هی می‌گفت: «منتظرم مش حسن زنگ بزند»، تو هم مثل من حالت گرفته نمی‌شد؟!
احمد هارون نجم‌پور سرپرست سفارت افغانستان دیروز در مراسم پاس‌داشت زبان فارسی و بزرگ‌داشت حکیم ابوالقاسم فردوسی خاطره‌ای را نقل کرد که از جهاتی تأسّف برانگیز بود. او گفت روزی یکی از سفرای اسبق افغانستان به دیدار یکی از وزرای اسبق کشور ایران رفته بود تا مذاکراتی را انجام بدهد. دست آخر آن وزیر محترم با تعجّب پرسیده بود: شما خیلی خوب فارسی صحبت می‌کنید. می‌توانم بپرسم فارسی را کجا یاد گرفته‌اید؟! پاسخ سفیر افغانستان روشن است. او گفته بود فارسی زبان مادری ماست که من آن را از مادرم آموخته‌ام! مایۀ آبروریزی این بود که وزیر کشور ایران، لابد مثل عدۀ دیگری از مقامات ما، نمی‌دانسته که مردم این کشور دوست و برادر و همسایه غالباً فارسی‌زبان هستند یا با این زبان آشنایی کامل دارند!
عُطارِد عُطارِد یا تیر کوچکترین سیّارۀ منظومۀ شمسی و نزدیکترین سیّاره به خورشید است. در یونانی آن را «هرمس» و در رومی «مرکور» می‌نامند. در مدلولات کواکب عُطارِد ستارۀ حکیمان و طبیبان و منجّمان و شاعران و نویسندگان و هنرمندان است. تلفّظ درست عُطارِد به ضمّ عین و کسر راء است، امّا در تداول عامّه آن را عَطارُد می‌گویند و بهتر آن است که اهل فضل صورت دقیق آن را بر زبان بیاورند.
خطّ اِستِوا خطّ اِستوا دایرۀ عظیمه‌ای است که زمین را به دو نیم‌کرۀ شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند. اِستواء بر وزن اِفتعال حتماً به کسر الف و تاء باید تلفّظ شود، امّا در تداول عامیانه آن را «خطّ اُستُوا» می‌نامند و معمولاً در صدا وسیما از مناطق و جنگل‌ها و میوه‌های اُستُوایی و...سخن می‌گویند. اهل فضل و ادب و فصیحان باید از این غلط مشهور پرهیز کنند.
چرا بعد از آزادی خرّمشهر جنگ را تمام نکردیم؟ (بخش اوّل) 1.هیچ عقلانیّت نظامی و سیاسی به ما اجازه نمی‌داد که یک دشمن قلدر را، وقتی بر اساس همۀ محاسبات، در سراشیب ضعف قرارگرفته بود، به حال خود رها کنیم ودر حالی‌که هزاران کیلومتر از سرزمین ما هنوز در اشغال او بود به او اجازۀ تجدید قوا بدهیم. 2.ما جنگ را شروع نکرده بودیم که آن را تمام کنیم. اگر صدّام به دنبال صلح بود باید بلافاصله از بخش‌هایی که اشغال کرده بود عقب می‌نشست. 3.صدّام قبل از جنگ تحمیلی در دوران شاه بیش از صدبار به خاک ما حمله کرده بود و سال‌ها بود که خود را برای این تجاوز تسلیح و آماده می‌کرد. در شرایطی که ما به دلیل اوضاع اوایل انقلاب از لحاظ سیاسی و نظامی، ضعیف شده بودیم، هیچ دلیلی نداشت که صدّام، درحالی‌که از سوی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی حمایت می‌شد،بعد از تجدید قوا با عهدشکنی دوباره خرّمشهر را اشغال نکند. مگر صدّام همان متجاوز بالفطره‌ای نبود که بعد از پذیرش قطعنامه در پایان جنگ یک‌بار دیگر به خاک ایران حمله کرد و بعد از اتمام جنگ راهی کشورگشایی و فتح کویت و دیگر کشورهای خلیج فارس شد؟ 4.طرح صدّام این بود که در طیّ یک‌هفته ایران را از پادربیاورد و اگر نتوانست، با اشغال مناطق گسترده‌ای از ایران ما را به پای مذاکره بکشد و در پای میز یک مذاکرۀ تحمیلی امتیازات مورد نظرش، از جمله تسلّط بر اروندرود و واگذاری جزایر سه‌گانه به اعراب خلیج فارس را به دست آورد و موقعیّت خود را به عنوان «سردار قادسیّه» در جهان عرب تضمین کند. اگر ما مذاکره با او را قبل از عقب‌نشینی کامل او و گرفتن خسارت می‌پذیرفتیم، آیا به معنی پیروزی متجاوز و رسیدن صدّام به اهداف موردنظرش نبود؟
چرا بعد از آزادی خرّمشهر جنگ را تمام نکردیم؟ (بخش دوم) 5.در صورت پذیرش آتش‌بس، بر اساس قاعدۀ مذاکرات «برد برد» صدّام مناطقی را که از خاک ایران اشغال کرده بود، به عنوان برگ برنده در اختیار داشت. در آن شرایط آیا ما هیچ چاره‌ای جز تقدیم امتیازاتی به صدّام داشتیم و آیا صدّام در برابر پس دادن شهرها و اراضی اشغال‌شدۀ ما به کمتر از اروندرود رضایت می‌داد؟ 6.قطعاً آن آتش‌بس یک موضوع گذرا بود و ما درصورت پذیرش آن پس از مدّتی مجبور بودیم که وارد یک جنگ فرسایشی طولانی و بی‌افتخار و پرهزینه‌تر از آنچه دفاع مقدّس اتّفاق افتاد بشویم. آیا روحیۀ حماسی نیروهای ایرانی که در جریان پیروزی خرّمشهر به دست آمده بود، دوباره قابل تکرار بود و آیا مردم مناطق مرزی ما هرگز پس از آن در کنار متجاوزی چون صدّام، روی امنیّت و آرامش را می‌دیدند؟ 7.یک پرسش مهمّ این است که ما پس از آزادی خرّمشهر چه چیزی را باید می‌پذیرفتیم؟ در آن تاریخ تنها چند قطع‌نامه و بیانیۀ شورای امنیّت صادر شده بود که فقط بر آتش‌بس، بدون حتّی عقب‌نشینی متجاوز تأکید می‌کردند. آیا تن دادن به مفاد آن بیانیّه‌ها با هیچ عقلانیّت سیاسی سازگار بود؟ 8. اگر ما این حماقت را می‌کردیم و فریب بعضی وعده و وعیدهای بی‌ضمانت و پادرهوا را می‌خوردیم و دست از گریبان صدّام ضعیف‌شده برمی‌داشتیم، درصورت شکست مذاکرات و تداوم تجاوز و حملات صدّام چه پاسخی برای تاریخ و نسل‌های آینده داشتیم و آیا همین تحریف‌گران تاریخ که امروز ما را به جنگ‌طلبی متّهم می‌کنند، بعداً ما را به خاطر حماقت و ترس و بی‌تدبیری سرزنش نمی‌کردند؟ 9.آیا با پذیرش یک آتش‌بس شکننده و واردشدن به یک چرخۀ باطل و طولانی گفتگو، عظمت و شکوه حماسی دفاع مقدّس آفریده می‌شد؟
زرگر شد و ماهرانه زرسنجی کرد مخبر شد و از همه خبرسنجی کرد او از پس شیشه‌های دودی، هرروز از چهرۀ مرد و زن نظرسنجی کرد! محمّدرضا ترکی
هر قضاوتی ممنوع نیست! در فضای رسانه‌ای افراد زیادی را می‌بینیم که با ژست اخلاقی و انسانی و کاملاً معصومانه شعار «قضاوت ممنوع» می‌دهند، امّا وقتی با قضاوتی، هرچند صحیح، مواجه می‌شوند آن قضاوت را مورد قضاوت قرار می‌دهند و گاهی در رفتاری کاملاً متناقض‌نما بدترین دشنام‌ها را به طرف مقابل می‌دهند که چرا قضاوت کردی! کار برخی از این افراد خالی از شائبۀ زیاکاری نیست و آدم را یاد کسی می‌اندازد که به یک نفر رکیک‌ترین فحش‌ها را می‌داد و هنگامی که به او اعتراض می‌کردند، می‌گفت: « آخه این فلان فلان شده فحش می‌دهد!» آخر پدرآمرزیده اگر قضاوت ممنوع است، این کار شما هم قضاوت است! باید دانست که شعار «قضاوت ممنوع» خودش یک قضاوت، آن‌هم با تحکّم و قاطعیّت بسیار است و هیچ مبنای عقلی و منطقی ندارد. آنچه ممنوع و غلط است، قضاوت یک‌طرفه، متعصّبانه، شتاب‌زده، براساس جوّ و احساسات و غیرمنطقی است، امّا قضاوت درست و منطقی و غیرشتاب‌زده و غیراحساسی حقّ انسان و جامعۀ خردمند و منتقد است و کسی نمی‌تواند و نباید آن را با شعار کلّی و کیلویی «قضاوت ممنوع» محدود کند. جامعه‌ای که نقد و قضاوت درست نمی‌کند یک جامعۀ مرده و مطلوب دیکتاتورهاست! از قضا مافیای رسانه‌ای همیشه می‌کوشد با شعار قضاوت ممنوع جامعه را از قضاوت علیه منافع خود باز دارد تا در فرصت مناسب قضاوت و روایت مطلوب خود را از یک ماجرا در اذهان عمومی جا بیندازد! در جامعۀ بی‌نقد و قضاوتِ درست غوغاسالاران و عوام‌فریبان زمام افکار عمومی را به دست می‌گیرند و آن را به هر جا که خاطرخواهشان است خواهند کشید و در پناه «قضاوت ممنوع!» خود را از داوری و نقد در امان نگاه خواهند داشت! امّا در جامعه‌ای که مردم با تفکّر انتقادی پرورش یافته‌اند، کسی نمی‌تواند با فشار تبلیغات رسانه‌ای واقعیّت‌ها را به نفع خود مصادره کند یا واژگونه به نمایش بگذارد و با بمباران افکار عمومی و بزرگنمایی بیش از حدّ یک اتّفاقِ کوچک یا برعکس، اذهان را از واقعیّت‌های مهم‌ و حیاتی‌ دور کند. در چنین جامعه‌ای هر کس مسئولیّت سخن و کار خود را به دوش می‌کشد و هیچ‌کس، به‌ویژه ارباب قدرت و امپراتوری‌های رسانه‌ای...خود را فراتر از قضاوت نمی‌بینند و نخواهند توانست به وسیله مافیای رسانه‌ای جای مجرم و قربانی را عوض کنند و به مهندسی افکار عمومی دست بزنند! بنابراین شعار «قضاوت ممنوع» یک شعار غلط و ضدّ رشد و توسعۀ فکری است. به جای این شعار که خود نوعی قضاوت است، باید گفت: «قضاوت عجولانه ممنوع!» یا «قضاوت نسنجیده ممنوع!» و.. محمّدرضا ترکی
شیطان و پرستوهایش! آورده‌اند شبی یکی از مقامات مملکتی در خواب شیطان رجیم، علیه‌اللعنة و العذاب، را دید که با یک‌دوجین پرستوی ترگل و ورگل از جایی می‌گذشت. آن مقام محترم جلو رفت و با شیطان خوش‌وبشی کرد و پرسید: ماجرا چیست و این حوری‌وشان ماه‌سیما اطراف شما چه می‌کنند؟ ما تا حالا خیال می‌کردیم که اطرافیان شما عمله و اکرۀ بی‌ریخت دوزخ‌اند و لاغیر! شیطان پاسخ داد: این‌ها اذناب و عوامل من هستند و می‌خواهم با کمک آن‌ها عدّه‌ای از رجال مملکتی را گول بزنم و از صراط مستقیم بیرون ببرم. بعد به یکی یکی پرستوها اشاره کرد و گفت: این را برای از راه به‌در کردن فلانی در نظر گرفته‌ام و آن یکی را برای فریب دادن بهمانی و آن یکی را برای اسکول کردن دیگری و .... الی آخر. مأموریت این‌ پرستوها این است که بروند و دل حضرات را ببرند. وقتی این‌ کار را کردند، چون پرستوبازی خرج دارد و با حقوق مدیری و مدیرکلّی و نمایندگی و، حتّی وزارت نمی‌شود از این غلط‌ها کرد، یارو مجبور می‌شود کم کم سراغ رشوه و اختلاس و دزدی و زدوبند برود و یهو دیدی کارش به خیانت به کشور و انقلاب و مردم هم رسید. حالا تو هم برو به کارت برس و بگذار ما هم به اموراتمان برسیم! مقام مملکتی مزبور که در خواب هم این‌همه پرستوی خوشگلِ تودل‌برو ندیده بود و در ضمن شنیدن توضیحات شیطان و تماشای آن دلبرکان نه چندان غمگین آب از لب‌ولوچۀ مبارکش روان شده بود، با کمی شرم‌وحیا گفت: جناب شیطان! سهمیۀ ما چه می‌شود، هرچه نباشد ما هم خیر سرمان از مقامات مملکتی هستیم و برای خودمان بروبیایی داریم، نمی‌شود یکی‌دوتا از این‌ها را فی‌المجلس انتخاب کنیم و... شیطان از همان قهقهه‌های شیطانی که معمولاً در فیلم‌ها می‌زند زد و گفت: نه پدرجان! این‌ها صاحب دارند. شما که نیازی به این چیزها ندارید. شما از خودمانید و بدون پرستو و چلچله و قناری فابریکی گول‌خورده هستید. حیف از یک کلاغ که خرج شما بکنیم. این پرستوها مال آن‌هایی است که هنوز مختصر دین و ایمانی در بساط دارند، برو که خدا روزیت را جای دیگر حواله کند! مقام مملکتی که دمغ شده بود، درحالی که به شیطان لعین و رجیم و پرستوها لعنت می‌فرستاد از خواب بیدار شد و گفت: ای بخشکی شانس. دین و ایمانی هم نداشتیم که شیطان ببرد! (محمّدرضا ترکی) @faslefaaseleh
خودکشی یا مرگ خودخواسته؟ اخیراً اصطلاح «مرگ خودخواسته» را دربارۀ خودکشی مشاهیر و نخبگان زیاد می‌خوانیم و می‌شنویم. مثلاً می‌گویند: «صادق هدایت با مرگی خودخواسته به زندگی خود پایان داد.» به گمان من این اصطلاح نادقیق، بلکه غلط است؛ زیرا: اوّلاً بسیاری از کسانی که دست به خودکشی می‌زنند، در اوج آشفتگی روحی و روانی و در حالتی نزدیک به جنون این کار را می‌کنند و در آنان ارادۀ واقعی نسبت به مرگ وجود ندارد. دلیل این سخن آن است که این افراد، اگر نجات پیدا کنند، معمولاً از اقدامشان ابراز ندامت می‌کنند و می‌گویند ناخواسته دست به این کار زده‌اند! ثانیاً اصطلاح مرگ خودخواسته قبلاً به عنوان معادل واژۀ «اُتانازی» وضع شده که اختصاص دارد به بیماران صعب‌العلاجی که هیچ امیدی به سلامت و زندگی ندارند و سال‌ها با دردهای جانکاه دست‌وگریبان‌اند. در برخی از جوامع این بحث مطرح شده که آیا این افراد حق دارند که خواستار مرگی راحت باشند؟ رابعاً عارفانی که به مراحل عالی معرفت و تسلیم رسیده‌اند هم از مرگ، هرگاه برایشان پیش آید، هیچ ابایی ندارند و به آن، چون خواست و ارادۀ الهی است، عشق می‌ورزند؛ درحالی که مرگ خودخواستۀ آنان هیچ ربطی به خودکشی ندارد. خامساً کاربرد اصطلاح مرگ خودخواسته به جای انتحار، از لحاظ روانی توجیه‌گر خودکشی است. اگر کسی خودش را کشته، هرکه می‌خواهد باشد، از یک واکسی و دست‌فروش ساده بگیرید تا مشهورترین نویسنده و هنرمند،کار غلطی کرده و ما حق نداریم با کاربرد یک اصطلاح شیک و دارای مفهوم مثبت که تداعی‌گر اراده و آزادی است، حتّی اندکی بر کار او صحّه بگذاریم. به هرحال در فرهنگ و زبانی که ده‌ها و شاید صدها واژه و کنایه و اصطلاح دربارۀ حقیقت محتوم مرگ در آن وجود دارد، نیازی به اصطلاحاتی از این دست، برای ادای احترام به اموات خاص وجود ندارد! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
فانوس عدالت یک‌هزاروسیصدوشصت‌ودو سکّه پنت‌هاوس لاکچری طعم اشرافیّت لکسوس عکس‌های عاشقانه خنده‌های دلبری... هر کلاغی را پس از مردن پرستو می‌کند دیگر آیا در خیابان‌های این شهر شلوغ کهنه‌فانوس عدالت هیچ سوسو می‌کند؟! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
عید آمده هرکس پیِ کارِ خویش ‌است می‌نازد اگر غنی و گر درویش است من بی‌تو به حالِ خود نظرها کردم دیدم که هنوزم رمضان در پیش است
مجموعه‌هایی مثل شهرزاد و بیشتر مجموعه‌های تاریخی صداوسیما که دوران پهلوی را روایت می‌کنند، معمولاً تصویری فانتزی و نوستالژیک و به‌شدّت گمراه‌کننده و دور از واقعیّت‌های اجتماعی و تاریخی آن روزگار را پیش چشم مخاطبان خصوصاً جوان خود قرار می‌دهند. این تصاویر معمولاً در کاخ‌ها و هتل‌ها و کافه‌ها و نقاط شیک و با حضور مردان و زنانی که کمتر شباهتی به مردم آن روزگار دارند، فیلم‌برداری می‌شوند و دوربین آن‌ها هرگز به متن جامعه‌ای که کمابیش هفتاددرصد آن‌ها در روستاهای بی‌برق و جادّه و فاقد حدّاقلّ امکانات بهداشتی زندگی می‌کردند، نزدیک نمی‌شود و در آن‌ها حتّی از محلّات پایین شهر همین تهران که تا همین اواخر از آب لوله‌کشی هم محروم بود، خیری نیست! کسانی که می‌خواهند تصویری واقعی از جامعۀ هفتاددرصدی روستاهای ایران در آن روزگار را ببینند، خوب است یک‌بار دیگر فیلم گاو، ساختۀ داریوش مهرجویی را تماشا کنند. این فیلم با اینکه در سال 1348 و بر اساس کتاب عزاداران بیل، منتشرشده به سال 1343، ساخته شده، تصویری نسبتاً دقیق از ایران دهه‌های سی و چهل و حتّی دهه پنجاه را می‌تواند فراروی ما بگذارد. شما هرگز این تصویر عینی را در مجموعه‌های تلویزیونی ساخت داخل و مستندهای تلویزیون‌های فارسی‌زبان خارجی نمی‌توانید ببینید! (محمّدرضا ترکی)
اینجور بود که من هم شناسنامه گرفتم! آن سال‌ها هنوز انتخاب تاریخ‌های خاص و شمارۀ شناسنامه‌های لاکچری مد که نبود هیچ، حتّی شناسنامه داشتن هم امر لازمی برای بچّه‌ها شمرده نمی‌شد. ما، من که چهارپنج‌ساله بودم و بقیّۀ برادرهایم که کوچکتر بودند، با اینکه در یک شهر صنعتی زندگی می‌کردیم شناسنامه نداشتیم. تا اینکه یک‌روز پدر که آشنایی در ثبت احوال پیدا کرده بود، با دست پر به خانه برگشت و با خودش سه چهارتا «سجل» برای ما آورد. خلاصه اینکه، به قول فروغ، فاتح شده بودیم و خودمان را به ثبت رسانده بودیم و ناممان را در یک شناسنامه مزیّن کرده بودند و هستیمان شماره خورده بود و جالب اینکه شمارۀ این شناسنامه‌ها پشت سر هم بود! تاریخ تولّد من را در شناسنامه تقریبی 17 خرداد 1341 ثبت کرده بودند که فقط سالش درست بود. بین خودمان باشد من در عید قربان همان سال(1381ق) به دنیا آمده بودم که مصادف بود با سه‌شنبه 25 اردی‌بهشت و 15 می 1962م. محمّدرضا ترکی
اِیاب و ذَهاب تلفّظ دقیق این تعبیر به همین شکل است که نوشتیم. بعضی‌ها که می‌خواهند فاضلانه‌تر و محترمانه‌تر حرف بزنند بسیاری مواقع آن را به صورت‌های «اَیّاب و ذَهاب» و «اَیّاب و ذُهاب» بر زبان می‌رانند. این عزیزان اگر احساس می‌کنند که تلفّظ این تعبیر خیلی برایشان سخت است بهتر است به جای آن از «آمد و رفت» و «آمد و شد» و امثال آن استفاده کنند که روان‌تر و فارسی‌تر است. محمّدرضا ترکی
میهن واژۀ فارسی و زیبای میهن که در قرن اخیر به معنی کشور و سرزمینی که انسان به آن وابسته است و به آن عشق می‌ورزد، به کار می‌رود، در اصل به معنی خانه و خاندان و زادگاه بوده است. در شاهنامه (ج6، ص475) از این واژه مفهوم خانه فهمیده می‌شود: که او چون بدین‌جای مهمان رسد بدین بینوامیهن و مان رسد لغت فرس اسدی طوسی (ص193) در قرن 5 آن را «جای، خان‌ومان و زادوبون» معنی کرده و در فرهنگ قوّاس(ص98) از آثار قرن 7 با توجّه به این بیت از عنصری به معنی «پسر» آمده است: بگرید کنون دوده و میهنم چو بی‌سر ببینند خسته‌تنم در دستور دبیری (ص33)، از آثار قرن 6، این کلمه خاندان معنی شده: «بسیار پارسی‌هاست کی پسندیده و متداول است...چون...میهن: خاندان.» فرهنگ‌های متأخّر مثل برهان قاطع هم آن را «جای و آرام و بنگاه و خان‌ومان» معنی کرده‌اند. محمّدرضا ترکی
باور کند...؟ حال‌وهوای روز و شبش جابه‌جا شده روزش پر از سکوت و شبش پرنوا شده حالش گرفته است، دلش هم گرفته‌تر چون بندری به شرجی و مِه مبتلاشده گاهی نفس‌کشیدن او سخت می‌شود سنگین و سرد حجم غلیظ هوا شده مانند یک تعجّب آغشته با سوال در یک کتاب گردگرفته رها شده خود را سپرده است به تقدیر بادها برگی که بی‌هوا ز درختش جدا شده نومید نیست، گرچه ملول است و تنگ‌دل مانند مومنی که نمازش قضا شده این‌جا کجاست؟ آخر دنیاست...یا هنوز... باور کند که آخر این ماجرا شده؟ محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
خدا می‌خواست در چشمان من زیباترین باشی شرابی در نگاهت ریخت تا گیراترین باشی نمی‌گنجید روح سرکشت در تنگنای تن دلت را وسعتی بخشید تا دریاترین باشی تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود که در شمسی‌ترین منظومه مولاناترین باشی مقدّر بود خاکستر شود زهد دروغینم تو را آموخت همچون شعله بی‌پرواترین باشی خدا تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش تو را تنها پدید آورد تا تنهاترین باشی خدا وقتی تو را می‌آفرید از جنس لیلاها گمان هرگز نمی‌بردم که واویلاترین باشی محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
شهمردان بن ابی‌‌الخیر (قرن5) در مقدّمه روضه المنجّمین درباره سره گرایی گوید: از همه طرفه‌تر آن است که چون کتابی به پارسی کنند، گویند ازبهر آن بدین عبارت نهادیم تا آن‌کس که تازی نداند بی‌بهره نماند. پس سخن‌ها همی گویند دریِ ویژۀ مطلق که از تازی دشوارتر است و اگر سخن‌‌های متداول گویند، دانستن آسان‌تر شود.
بی کرانه چون اشک ماهیان که به دامان نمی‌رسد یک روح زخم‌خورده به درمان نمی‌رسد می‌داند این درخت که گل داده در خزان این بار برگ او به زمستان نمی‌رسد این هم که پاسخی ننویسند پاسخی‌ست امّا به دست نامه‌رسانان نمی‌رسد «بسیار خب مزاحم اوقاتتان شدم...» بغضی که خورده شد به لب آسان نمی‌رسد پشت سرت نگاه نکن دست هیچ‌کس بر شانۀ تکیدۀ لرزان نمی‌رسد یک روز عشق مثل جنون بی‌کرانه بود حالا ولی به پیچ خیابان نمی‌رسد سهم خداست هستی پرکبریای عشق روح زلال عشق به شیطان نمی‌رسد این شاخۀ بلندتر از هرچه دسترس‌ هرگز به دست‌های هراسان نمی‌رسد عشقی که عشق باشد بی‌مرز و انتهاست این‌قدر کودکانه به پایان نمی‌رسد محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
سخنی درباب عناوین و القاب نگاهی به آثار برجای‌مانده از پیشینیان، خصوصاً نامه‌ها (منشآت) و اخوانیّات آن‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها خیلی بیشتر از ما به یک‌دیگر احترام می‌گذاشته‌اند و این حرمت‌ها را در نامه‌های زیبا و دل‌نشینی که برای هم می‌نوشتند سخت ادا می‌کردند. آنان در روزگاری که کاغذ به فراوانی امروز نبود در هنگام نوشتن یک نامه یکی‌دو صفحه را حتماً به اهدای عناوین و القاب و صفات محترمانه به طرف مقابل که ضرورتاً شاید شخصیّت خیلی بزرگی هم از نظر ما نبود اختصاص می‌دادند و این کار چون امر رایج و متداولی بود، مجامله و مداهنه و تملّق هم تلقّی نمی‌شد. در متون شریعت نیز دادن القاب و کنیه‌های نیکو امری مستحب و «تنابز بالالقاب» یعنی دادن القاب زشت گناهی بزرگ شمرده می‌شد. مجدالأفاضل، حجّت‌الحق، ملک‌الکتّاب، مولانا الأعظم، قطب‌الأوتاد، محقّق متیقّن متبحّر، امام‌الحکماء، وحیدالآفاق، محیی‌الاسلام، وارث‌الانبیاء، اوّل‌المشایخ، امام مطلق، الهادی الی الحق، صدر قوّام، عالم عامل مهتدی، شرف‌الدّنیا و الدّین، رکن‌الاسلام و....صدها عنوان و لقب و صفت دیگر تعارفات رایج در میان اصحاب فرهنگ در گذشته بود. گذشتگان ما هرگز یک‌نفر را با نام سادۀ او که شامل نام او و پدرش می‌شد یاد نمی‌کردند و همیشه اسم افراد را با کنیه‌های محترمانه همراه می‌آوردند. تقریباً همۀ عالمان و شاعران و رجال سیاسی و عارفان پیشینه در متون قدیم به کنیه‌ها و القابشان از نام‌هایشان شهره‌ترند. این وضع تا اوایل قرن اخیر در ایران متداول بود و بعد از آن رواج فرهنگ مدرن القاب و کنیه‌ها را ممنوع کرد. جالب این‌جاست که القاب و عناوین در جوامع مدرن مثل انگلستان هنوز برقرار است و حتّی به صورت موروثی دست‌به‌دست می‌شود. به نظر می‌رسد کسانی که القاب و عناوین را در جامعۀ ما منسوخ کردند، بیشتر به دنبال ترویج ارزش‌های مدرنیته بودند؛ وگرنه به جای عناوین و القاب سنّتی قدیم عناوینی مثل دکتر و مهندس و...را به طرز افراطی و بی‌معنایی رواج نمی‌دادند! مقصود من، هرگز این نیست که از فردا به شیوۀ قدما یک‌دیگر را با عناوین و القاب و کنیه‌های جورواجور خطاب کنیم، سخن این است که در این روزگار اهل ادبیّات و هنر و فرهنگ با تحمّل و مدارای بیشتر با یک‌دیگر رفتار کنند و مثل قدما کرامت انسان‌ها را پاس بدارند. @faslefaaseleh