eitaa logo
فصل فاصله
305 دنبال‌کننده
324 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
سعدی یوسف شاعر مشهور عراقی در هشتادوهفت سالگی در لندن درگذشت ترجمۀ دو سرودۀ کوتاه او را بخوانید: میراث چندی بعد اردیبهشت با روح و رایحه‌هایش چون جهانگردی رخت برمی‌بندد و نشانه‌های تعجّب را روی غبار پنجره جا می‌گذارد و ماندگاری را برای من به میراث می‌نهد… در غربت بیابان در غربت بیابان در دل رمل‌های جاودان و فریادهای گنگ صحرا نه گوری برایش کندند نه پیش از مرگ لبانش را با آبی مرطوب کردند و نه به حرف‌های ماسه‌ای و نابههنجارش گوش سپردند که هیچ یک را یارای آن نبود تا گوری برایش حفر کند لبانش را لمس کند و حرف‌هایش را بشنود زیرا همهّ آن‌ها ، همچون او جان سپرده بودند در غربت بیابان.* *بخشی از سروده ای نسبتا بلند. @faslefaaseleh
لاشخورها ازهر طرف علیه شما نقشه می‌کشند چون جغد در زمین و هوا نقشه می‌کشند مانند لاشخور همه‌جا چرخ می‌زنند در لابه‌لای مزبله‌ها نقشه می‌کشند وقتی سکوت کرده و کاری نمی‌کنند در گوشه‌ای بدون صدا نقشه می‌کشند هرگز مکن خیال که این کرکسان شوم تنها علیه ما و شما نقشه می‌کشند وقتی خدانکرده خدا را صدا کنند دارند برعلیه خدا نقشه می‌کشند از مرزهای نقشۀ جغرافیای ما تا تکّه‌ای کنند جدا، نقشه می‌کشند هرروز طرح تازه‌ای و نقش تازه‌ای حیلت نمی‌کنند رها، نقشه می‌کشند از نقشه‌های سادۀ سابق گذشته‌اند دیگر نشسته‌اند و «فرانقشه» می‌کشند ما خود اسیر تفرقه‌هاییم و دشمنی بی‌خود مگو: چگونه، چرا نقشه می‌کشند؟! @faslefaaseleh
بیا تا گل برافشانیم.... ظنز و تسخری که در کلام این گویندۀ محترم نسبت به حافظ احساس می‌شود، نکتۀ تازه‌ای نیست. روشنفکران ما فراوان از این‌قبیل سخنان گفته‌اند که باید به آنان گفت: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‌شناس نه‌ای جان من، خطا اینجاست! البتّه صناعت شعر در مفهوم منطقی و فلسفیش همین‌گونه است که جناب سروش می‌گوید، امّا شعر در مفهوم ادبیش، آن‌گونه که بر زبان شاعرانی مثل فردوسی و نظامی و مولوی و حافظ جاری شده نسبتی با حکمت و معرفت دارد و لاف‌وگزاف و خیال‌بافی صرف نیست. وقتی حافظ می‌گوید: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر سخن‌شناس باشیم درمی‌یابیم که مدلول مطابقی سخن، یعنی شکافتن آسمان و درهم‌ریختن کرات آسمانی و درافکندن طرحی نو در آن که امری ناممکن است، مراد او نیست، بلکه می خواهد بر کرامت انسان و تسلیم‌نشدن او در برابر سرنوشت که آن را، در گذشته، حاصل تاثیر افلاک و آبای علوی بر زندگی انسان می پنداشتند تاکید کند. او اگر می‌سراید: چرخ بر هم زنم از غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک نیز از باب قاعدۀ «خذِ الغایات و اترک المبادی» چنین اندیشه‌ای در سر دارد و همچنین آن زمان که می‌گوید: «حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز» و... امّا هرگاه که دم از تسلیم و پذیرش جبر می‌زند، مراد او تسلیم در برابر مشیّت و ارادۀ الهی است و این هیچ‌منافاتی ندارد با ایستادگیش در برابر جبر روزگار و مقتضای گردش چرخ. او همان‌اندازه که در برابر مشیّت حق «گدای میکده» است که در برابر حق نیاز می‌آورد، در برابر فلک سرکش است و بر آن ناز می‌فروشد و حکم می‌کند: گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم و این دو رفتار، البتّه لازم و ملزوم‌اند. مفهوم کلّی سخن حافظ در بیت مورد بحث (بیا تا گل...) این است که یار و همپیالۀ خود می‌خواهد که به شادمانی و مستی (اعمّ از مستی باده یا مستی عرفانی) روی بیاورند و با شادمانی جبر روزگار را که در پی آزار آن‌هاست باطل کنند و جهانی تازه، سرشار از سرور و عشق و مستی، بیافرینند! @faslefaaseleh
تقدیم به هموطنان مظلوم عرب؛ این مرزبانان سرافراز ایران ریخته برهم برنامۀ دشمن را می‌شناسد او هنگامۀ دشمن را تشنه‌کام است و تنش خسته، ولی هرگز بر نمی‌آورد او کامۀ دشمن را در هیاهوی سگان، عربدۀ گرگان دید چون تیز شده شامۀ دشمن را، خواند یک‌بار دگر شعر وفاداری زد به هم قافیۀ چامۀ دشمن را بر تنش دارد دشداشۀ اجدادی تا نپوشد به برش جامۀ دشمن را حقّ او تشنگی و فقر و فلاکت نیست پشت این ظلم نگر خامۀ دشمن را کفر گاهی به سر عمّامۀ دین دارد تاج شیطان شمر عمّامۀ دشمن را بی‌امان جنگید در جبهۀ خرّمشهر چون نمی‌خواست امان‌نامۀ دشمن را عرب شیردل شیعۀ ایرانی زد به خونش رقم انجامۀ دشمن را @faslefaaseleh
سهراب‌کشان پریشان می‌کند تهمینه از اندوه گیسو را تهمتن می‌درد با اشک از سهراب پهلو را پسر در خاک و خون غلتان، نخواهد برد دیگر جان کنون حتّی اگر کاووس بخشد نوش‌دارو را سراسر لشکر ایران و توران همچنان حیران تهمتن ازچه‌رو نشناخت فرزند پدرجو را؟ «چرا در خون کشید او را و اینک زار می‌گرید؟» دو لشکر در میان خویش دارند این هیاهو را: «به‌جا ناورد در ناورد، با آن زیرکی‌هایش نه آن سیمای رستم‌وار و نه آن بُرز و بازو را؟» پدر با خویش می‌اندیشد، امّا با دلی پرخون و نفرین می‌کند افراسیاب شوم جادو را: «نه همخون است و همخانه که خود خصمی‌ست بیگانه که یاریگر شود افراسیاب آن خصم بدخو را کسی که پشت بر ایران کند، سهراب هم باشد مدان دل‌بند خود وی را، مخوان فرزند خود او را وطن تنها دیار روزهای شادمانی‌‌ نیست که تا در شام سختی‌ها بگردانی از آن رو را...» ولی با این‌همه جان و دلش، روحش، درآشوب است کنار پیکر سهراب از کف داده نیرو را! @faslefaaseleh
ای که امروزت خدا حکم ریاست داده است... با وجود کوشش بسیار شد دیوار کج مدّتی شد کارهای مملکت بسیار کج با حضور کارنشناسان ناشایست شد خشت اوّل با وجود کوشش معمار کج گفته‌اند از روزگاران کهن این نکته را تا ثریّا می‌رود دیوارِ ناهنجار کج عدّه‌ای پالان‌کجان دست‌کج حاکم شدند می‌شود دیوار چین زین قوم لاکردار کج چون‌که پالان کسی کج شد بر او باری منه کی به منزل می‌رسد وقتی که گردد بار کج؟ زخم ما از تیغ این مستکبران داخلی‌ست هی نگو شد کار ما از دست استکبار کج چون وزیری از طریق راستی پا کج نهد می‌شود دستان استاندار و فرماندار کج بار مأمومان شوخ از شیخ کج‌‌تر می‌شود شیخ وقتی می‌گذارد طرّۀ دستار کج ای که امروزت خدا حکم ریاست داده است آستین خالی کن از یاران همچون مار کج راستی را پیشه کن، از راستان یاری طلب تا نگردد کارت از این چرخ کج‌رفتار کج راستیّ خط‌کش از پرگار کج‌راهان مجوی طبق عادت تا قیامت می‌رود پرگار کج واقعیّت را بباید دید و از پندار رست می‌شود تصویر در آیینۀ پندار کج از کسانی که به فکر جیب خویش‌اند الحذر الفرار از سایه‌ها وقتی که شد دیوار کج از خدا یاری طلب، با تیغ تیز معدلت راست کن هرجا که دیدی بی‌محابا کار کج @faslefaaseleh
ای هیئتیان شد ماه عزا و مقتل شاه شهید از کرب‌وبلا نسیم اندوه وزید داریم همه ارادت و عشق به او داریم از آستان او چشم امید جز فاصله دارید به دو ماسک نیاز امسال اگر به هیئتی پای نهید کاری نکنید کینه‌توزان گویند هیئت شده کانون کرونای پلید یا اینکه خدانکرده بیمار شوید مجبور شوید دست از جان بکشید هرکس نکند رعایت این شرط امسال داده‌ست بهانه دست یاران یزید ای سینه‌زنان گناهتان بخشوده ای هیئتیان ثوابتان باد مزید! @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه نگاهش از طراوت خیس‌تر، بال و پرش تازه تنش عطر تشهّد دارد و انگار می‌روید به لب‌ها ورد و تسبیح نماز آخرش تازه نپوسیده به پیشانیّ او سربند یا زهرا به روی لب تو گویی ذکر حیدرحیدرش تازه من و تو دیرگاهی مرده و گندیده‌ایم امّا یکی برگشته از میدان که جسم پرپرش تازه چه معصومانه لبخندی‌ست بر لب‌های او، گویی که می‌خندد به روی مادر غم‌پرورش تازه و مادر در بغل او را کشیده نوحه می‌خواند‌‌‌ به میدان آمده گویی علیّ‌اکبرش تازه دل بی‌باوران خاک هرگز می‌کند باور پس از چندین و چندین سال مردی باورش تازه؟! زمان هم غبطه خواهد خورد بر آن خاک عطرآگین که دربر می‌کشد آرام همچون دلبرش تازه @faslefaaseleh