eitaa logo
دویست‌وشصت‌وهشت
351 دنبال‌کننده
96 عکس
3 ویدیو
2 فایل
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند!» روزگارنویسیِ یک عدد فاطمه آل‌مبارک :) اینجایم: @Alemobarak_fateme
مشاهده در ایتا
دانلود
• حرف‌هایم که تمام شد، یادم نمی‌آمد از کجا شروع کرده بودم. احتمالا اول از تجربه عجیب عمل جراحی سه هفته پیش گفتم با دکتری که عاشق اسکناس بود و چشم دیدن بچه‌ها را نداشت! از دردهای امیدکُش دو هفته اول گفتم و ترسی که توی جانم جا گذاشته‌اند. بعدش لابد نگاهی انداختم به مجسمه کوچک «شام آخر» روی میز بین مبل‌ خودم و سحر. حرفم را با کابوس‌های بعد از عمل ادامه دادم که اول فکر می‌کردم تحت تاثیر ماده بیهو‌شی می‌بینم. اینجای کار حتما کلافه به ساعتم نگاه کردم و اشاره کردم که حالا بعد از سه هفته که دیگر مواد بیهوشی توی بدنم نیست، هنوز خواب‌های آشفته‌ی گاه‌گاه قصد رفتن ندارند. همه‌شان هم آخر می‌رسند به این که من کارم را خوب انجام نمی‌دهم. یادم نیست به این اشاره کردم که درست اواخر پوست گرفتن زخم‌ها و خوب شدنشان، سرماخوردم و معلوم نیست کی تمام بشود یا نه؛ اما مطمئنم آخرش رسیدم به سربازی برادرم. به این که اگر محمدرضا به‌جای مرز هرمزگان خانه بود، حتی اگر تمام مدت پشت لپ‌تاپش گوشه اتاق می‌نشست، حتما تحمل همه چیز راحت‌تر می‌شد. چند بار بین حرف‌ها و آخرش عذرخواهی کردم که پراکنده حرف زدم. پنجره طبقه یازدهم باز بود و سروصدای محو ماشین‌ها می‌آمد توی اتاق. سحر گفت نگران پراکنده حرف زدن نباشم و اینقدر به نظم اصرار نکنم. گفت ذهن اگر خاطره یا حسی را به یاد آدم می‌آورد، حتما دلیلی دارد. دلیلش همیشه برای ما روشن نیست؛ اما حتما وجود دارد. گفت اصطلاح تخصصی‌اش می‌شود «تداعی آزاد». وقت خداحافظی که رسید، می‌دانستم می‌خواهم از این به بعد به افکار و احساساتم بیشتر گوش بدم. برچسب پراکنده و آشفته نزنم به خاطراتی که اتفاقا به‌موقع یادم آمده‌اند. ببخشید که این متن هم پراکنده شد. دارم سعی می‌کنم با تداعی آزادم کنار بیایم. راستش خیلی خوب پیش نمی‌رود. به زمان بیشتری نیاز دارم. شاید خیلی بیشتر. ؟ @fateme_alemobarak