eitaa logo
دویست‌وشصت‌وهشت
350 دنبال‌کننده
83 عکس
2 ویدیو
2 فایل
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند!» روزگارنویسیِ یک عدد فاطمه آل‌مبارک :) اینجایم: @Alemobarak_fateme
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقایی که همچنان توی کانال هستید.😌 طاعاتتون قبول باشه. تا این جای کار سال شلوغی بوده. راستش شواهد نشون میدن قراره شلوغ‌تر هم بشه. یکی از راه‌های جلوگیری از از دست دادن عقلم، کم کردن حجم پیام‌های کاری تا حد ممکنه. ببخشید که بعضی کانال‌ها یا گروه‌ها رو ترک می‌کنم. فعلا مجبورم. این پیام رو هم برای جلوگیری از هر مدل سوءتفاهمی گذاشتم.😅 البته این شامل پیام‌های دوستانه نمیشه ها. به اون‌ها اتفاقا نیاز دارم.😁 @fateme_alemobarak
• معمولا دوست ندارم محتوای کانال ایتا و صفحه اینستام یکی باشه؛ اما این فرق داره. امسال ان شاءالله می‌خوام بیشتر درباره امید فکر کنم. امیدوارم تا آخرش سر قولم بمونم و هر ماه یک متن درباره احساسم به امید و نوع نگاهم بهش بنویسیم. متن اول خدمت شما.🌱 @fateme_alemobarak
• روز اول سال با خودم قرار گذاشتم هزاروچهارصدوسه بیشتر به امید و نقشش توی زندگی‌ام فکر کنم. آن وقت اوضاع هنوز هموارتر به نظر می‌رسید! همان موقع دفتر برداشتم و با ذوقی که نمی‌خواستم پنهانش کنم، بارش فکری مفصلی درباره‌اش داشتم. تا اینکه اولین دست‌اندازها از راه رسیدند. درگیری شغلی سنگین‌تر از چیزی شد که قرار بود باشد. من که قبل از عید پیگیر عوض کردن مدل کلی مو و ابرو بودم، حتی فرصت یک آرایشگاه ساده هم برایم پیش نیامد. کیف مجلسی که می‌خواستم هیچ، حتی جورابی هم نخریدم. توی آن شرایط، فکر بیرون رفتن ساده با رفقای معدود پایه، رسما شوخی بود! سفر هم که کلا جزو گزینه‌های روی میز نبود. حتی بیست‌ونه اسفند و یکم فروردین هم به کار گذشت. حواسم بود سر قولم درباره تمرکز کردن روی امید بمانم؛ اما مثل خیس نشدن زیر باران‌های رگباری اهواز می‌ماند. وسط آن حجم پیام‌ها، خواب‌های درهم و جلساتی که صدایم بالا می‌رفت و بعدش از درودیوار بغض داشتم، امیدم گوشه‌ای نشسته بود. می‌دانستم هست. حتی اگر جلوی چشمم نبود. شک زانوهایم رو خم کرده بود که اصلا قرار است این از لذت زدن‌ها نتیجه بدهد یا نه؟ راهم یک وقت تا خود ثریا کج نباشد؟ وسط بی‌اعصابی‌ها، قرآن کنار میز را باز کردم تا نظر خدا را بپرسم. ماجرای خضر آمد و موسی علیهم الرحمه. همان ماجرای سوراخ کردن کشتی و مرمت دیوار که موسای پیامبر علتش را نمی‌دانست و اعتراض می‌کرد. به‌جز کل ماجرا، جمله خضر بعد از فاش کردن راز ماجرا میخکوبم کرد: «این بود سرّ کارهایی که تو در برابر آن‌ها صبر نداشتی.» عجله و پرسیدن زیاد کار دست موسای نبی داده بود. فهمیدم که حکم صبر است. اگر آن راز پشت قصه‌ام را بدانم که دیگر اسمش امید نیست لابد. نمی‌دانم. سوالم برای فروردین این است: دانستنِ پشت‌پرده امید بیشتری می‌آورد یا ندانستن؟ @fateme_alemobarak