• همیشه معلم اول کلاس میپرسد:
Quoi de neuf?
که به فرانسوی یعنی چه خبر. معمولا با یکی از دو جملهای که حفظ کردهام جوابش را میدهم. جملههایی به معنی خبری نیست یا مثل همیشه.
این هفته میدانستم وقتی باز بپرسد چه خبر، نمیتوانم جوابهای قبلی را بگویم. این هفته اصلا مثل همیشه نبوده. اما درسم هم آنقدر جلو نرفته که بتوانم خودم با هر فعلی که بخواهم جمله بسازم و خبر را بگویم.
از گوگل ترنسلیت کمک میگیرم. جواب را برایم مینویسد. میبینم فعل «بودن» و «داشتن» را جور دیگری نوشته. طوری که با مدلی که من یاد گرفتهام فرق دارد. سریع به گوگل شک میکنم. بعد یادم میآید من اول مسیرم و صرف افعال را فقط به زمان حال بلدم. حالی که برای میثاق، لااقل در این دنیا دیگر وجود ندارد.
حالا اگر معلمم یا هر فرانسوی دیگری ازم بپرسد چه خبر، بلدم خبر را در سه جمله خلاصه کنم:
Mon amie est décédée vendredi. Elle était jeune. Elle avait 31 ans.
دوستم جمعه فوت کرد. او جوان بود. او ۳۱ سال داشت.
#میثاق
#خرداد_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
• ثبتنام قبلی با تیم فروش و دپارتمان و ابر و باد و مه خورشید دعوایم شده بود. دعوای عادی نبود. درد پیچیده بود توی قفسه سینهام. فکر میکردم حتما سکته کردن شبیه همچین چیزی است. لابد صورتم هم چیزی نشان میداد که خانواده بدون این که چیزی بگویم نگرانم شده بودند. آن روز از عصر بیحال شدم و رفتم توی تخت.
قبل از خوابیدن، با میثاق که حرف میزدم از مدل صحبتم فهمید دمغم. دلداری داد و فعلا بحث اینجا تمام شد.
چند روز بعدش حرف توی حرف پرسید: «چی کار میتونم برات کنم؟» چیزی که واقعا دلم میخواست این بود که ببینمش و برویم بیرون کافه یا رستوران. شوخی شوخی از زیر زبانم بیرون کشید که اگر برویم بیرون، چی سفارش میدهم. گزینههای پاستا، پپرونی، سیبزمینی، کاپوچینو و چیزکیک شکلاتی را گذاشتم روی میز. مسخرهبازی درآوردیم و کلی خندیدیم.
شانزده فروردین پیام داد که شب حواسم به گوشیام باشد. همان شب اسنپ زنگ زد و یک پپرونی بزرگ، سیبزمینی و نوشابه تحویلم داد. جدیجدی با همکارمان فائزه هماهنگ کرده بود و از آن سر شهر برایم پیتزا خریده بود! میخواست خیالش از کیفیت راحت باشد. افطار تازه تمام شده بود؛ اما از ذوق پپرونی را با خانواده خوردم و سیبزمینی و نوشابه را تنها. لطفش خیلی بزرگتر از حد انتظارم بود. به جبران فکر میکردم.
دو ماه بعدش ناهار خانواده را بد خراب کردم. برنج از شفتگی و بینمکی به شیربرنج بیشتر شبیه بود! بهشان قول دادم شب برایشان پیتزا بخرم، پپرونی. همگی توی هال منتظر پیک اسنپ بودیم که گوشی را باز کردم. توی همان نوتیفها خبر را دیدم. پپرونی هنوز نرسیده بود. برای جبران هم دیر شده بود.
#میثاق
#تیر_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak