eitaa logo
دویست‌وشصت‌وهشت
353 دنبال‌کننده
96 عکس
5 ویدیو
2 فایل
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند!» روزگارنویسیِ یک عدد فاطمه آل‌مبارک :) اینجایم: @Alemobarak_fateme
مشاهده در ایتا
دانلود
دویست‌وشصت‌وهشت
• لباس‌های نشسته‌اش هنوز توی ماشین لباسشویی بود که مُرد. دوازده سال قبل، بابابزرگم شب بیست‌وچهارم ما
پ.ن. عمدا از فعل مردن استفاده کردم تا فارغ از تعارفات دهن‌پرکن، سادگی و ناگهانی بودن اتفاق مرگ رو برسونم. بی‌احترامی برداشت نشه.🌱
• حس می‌کنم دیگه حوصله ندارم روی کره زمین زندگی کنم. لطفا من رو بفرستید به یه سیاره دیگه. ترجیحا جایی که ایتا و اسکای‌روم و فرمالو نداشته باشه. با انواع مختلف آدم‌فضایی‌ها هم کنار میام. با تشکر. @fateme_alemobrak
• این عکس صرفا جهت پز دادن به بچه‌های حلقه کتاب مبناست و هیچ‌گونه ارزش دیگری ندارد!😌😎 پ.ن. کتاب خوبی بود واقعا. @fateme_alemobarak
• من همیشه یه کتاب شعر دم دستم هست. خیلی جالب بود که این بار، دو کتاب شعر پشت‌سرهم موضوع یکسانی داشتن: خاطراتی شخصی از رابطه‌های عاشقانه. اکثرشون مموآر (خاطره) بودن یا مثل جستارهای شخصی، فقط در قالب شعر. یکیش از نزار قبانی سوری و یکی از گابریل جی‌ِ ساکن آمریکا. نزار قبانی که قطعا توی قله شعر جا داره و حتما مقایسه‌ش با یه شاعر نه چندان باتجربه دیگه خالی از اشکال نیست؛ اما راستش من از کتاب گابریل بیشتر لذت بردم. میزان خودافشایی‌هایی که داشت (با وجود اینکه الان همسر و فرزند داره) واقعا برام شوکه‌کننده بود! طبیعتا این حد از خودافشایی توی جهان شرقیِ نزار جایی نداره. برخلاف زبان بی‌نهایت شاعرانه و استعاری شاعر سوری، زبان گابریل خیلی ساده‌ست و اکثرا بدون تمثیل و استعاره سروده شده. من هر دو رو پیشنهاد میدم.👌 @fateme_alemobarak
دویست‌وشصت‌وهشت
• من همیشه یه کتاب شعر دم دستم هست. خیلی جالب بود که این بار، دو کتاب شعر پشت‌سرهم موضوع یکسانی داشت
براتون جالبه اگه یکی از شعرهای کتاب انگلیسی رو بخونم و ترجمه کنم؟🤔 لطفا بهم بگید اگه دوست دارید👇 @alemobarak_fateme بعدانوشت: ممنون از نظرات مثبتتون.🌱
▪︎ متن شعر «نقاب» 📚 To the man I loved too much صوت خوندن و ترجمه👇
The Mask.m4a
3.78M
• راستش واسه ضبط کردنش کمی استرس داشتم؛ اما دلم می‌خواست تجربه‌ش کنم.😅 امیدوارم دوستش داشته باشید و تونسته باشم نکته‌ای رو منتقل کنم. هر نظر و پیشنهادی خوشحالم می‌کنه.🌱 @fateme_alemobarak
• مود با این تفاوت که اتاق من پنجره‌ای با منظره آسمون نداره :( 🎬 Documentary: Road to D-day
• هر جور فکر می‌کردم حرف معلم نباید درست می‌بود. شاید هم همه واقعیت را نمی‌دانست. خانم علوم داشت از استخوان‌ها می‌گفت که با بالا رفتن سن ضعیف می‌شوند. دستم را بالا بردم و پرسیدم:‌ «چطور میشه جلوش رو گرفت؟» 👇 @fateme_alemobarak
• هر جور فکر می‌کردم حرف معلم نباید درست می‌بود. شاید هم همه واقعیت را نمی‌دانست. خانم علوم داشت از استخوان‌ها می‌گفت که با بالا رفتن سن ضعیف می‌شوند. دستم را بالا بردم و پرسیدم:‌ «چطور میشه جلوش رو گرفت؟» توی همان ده‌سالگی آنقدر ایده‌آل‌گرا بودم که پیری و ضعف هیچ‌جوره توی کتم نمی‌رفت. گفت نمی‌شود و حتما اتفاق می‌افتد. سکوت کردم. به خودم دلداری دادم حتما راهی هست؛ اما این معلم نمی‌داند. بخشی از ترس دائمی‌ام از پیری به همین ایده‌آل‌گرایی شدیدی برمی‌گشت که با آن بزرگ شده بودم. بخش دیگرش به رفتار پیرهای دوروبرم برمی‌گشت یا رفتار بقیه پشت‌سر آن‌ها. آدم‌هایی که از سال‌ها قبل از مرگشان مدام می‌گفتند یا می‌گویند که منتظر مرگند. آدم‌هایی که باور دارند همه وظیفه‌شان است مثل پروانه دورشان بچرخند، چون پیرند. پیری را می‌شناختم که سالمِ سالم بود؛ اما فقط به‌خاطر سن بالایش پشت‌سرش می‌گفتند اگر بمیرد راحت‌ می‌شود. حرف‌های پشت پیرهای مریض که دیگر به کنار. چند سال است که روی خودم کار کرده و ایده‌آل‌گرایی‌ام خیلی متعادل‌ شده؛ اما هنوز هم از پیری می‌ترسم. البته دیگر قبول کرده‌ام که نمی‌توانم جلویش را بگیرم. اما به این معنی نیست که آغوشم را برایش باز کرده‌ام. تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که لااقل تلاش کنم شبیه پیرهایی که دوست دارم بشوم. فرق موهایم را طوری باز می‌کنم که موهای سفید شقیقه راستم را بپوشاند. صابون جوانی از مارک معتبری خریده‌ام و چند هفته‌ایست مرتب صورتم را می‌شورم تا افزایش سن را بشورد و ببرد. کتاب می‌خوانم و فیلم می‌بینم و موسیقی می‌شنوم. هر کار می‌کنم تا قصه جمع کنم برای تعریف کردن برای نوه‌های احتمالی‌. حالا دیگر می‌دانم معلمم راست می‌گفت. نمی‌شود جلویش را گرفت. فقط باید بتوانم برای آن زمان احتمالی آماده بشوم. @fateme_alemobatak
■ انتشار یک جستار صادقانه، همیشه با خطر شرمنده کردن نویسنده‌اش همراه است؛ ولی پاداشش، اگر بخت یارت شود، وصل شدن به غریبه‌ای قدرشناس است. جستار به منزله یک گونه ممکن است در شرف انقراض باشد؛ ولی جهانی از شرم‌های فروخورده بیش از همیشه به آن نیاز دارد. 📚 درد که کسی را نمی‌کشد/ جاناتان فرنزن پ.ن. به شجاعت زیادی برای منتشر کردن یادداشت بعدیم نیاز دارم. این قسمت از این کتاب واقعا بهم دلگرمی میده. جذابه که فکر کنم خودافشایی من می‌تونه یه نفر دیگه رو در آغوش بگیره. اگه به اندازه کافی شجاع شدم، منتشرش می‌کنم‌ :) @fateme_alemobarak
معرفی کتاب استادیاران مدرسه مبنا.pdf
6.43M
• این شما و این هم لیست پیشنهادی کتاب استاد جوان آراسته و استادیاران مدرسه مبنا.🌱😍 @mabnaschoole @fateme_alemobarak
• حس می‌کردم باید به اندازه کافی ازش فاصله بگیرم تا بتونم در موردش حرف بزنم. مثل نگاه کردن به یه ساختمون بلند که باید چند قدم ازش دور بشم تا ابهتش رو بهتر درک کنم. اولین دورهمی رسمی مبنا، اتفاقی بود که بارها توی ذهنم سناریوش رو چیده بودم. بارها توی خیالم روسری و ساق ست کرده بودم و تمرین کرده بودم طوری لبخند بزنم که مهربون‌تر به نظر برسم. بارها با هنرجوهای خیالی صحبت کرده بودم و از خاطره دوره‌ها باهم گفته بودیم. اتفاق جمعه، ۲۲ اردیبهشت، گرچه برام شبیه خواب به نظر می‌رسه؛ اما از تمام اون رویاها بیشتر به دهنم مزه کرد. برای فعلا کافیه. برای بیشتر گفتن هنوز باید چند قدم دورتر بشم. @fateme_alemobarak
• تصویر مربوط به قبل از شروع مراسم اصلی.😁 • توی دیدار یکی از هنرجوهای دوست‌داشتنی بهم گفت: «شما گوگولی‌تر از اونی به نظر می‌رسید که مدیر اجرایی باشید!» خدا رو هزار مرتبه شکر می‌کنم که بنده خدا هنوز اون روی غیرگوگولیم رو ندیده :))) 📸 حدیثه میراحمدی عزیز @hadise_dust @fateme_alemobarak
♨️«محفل۸ منتشر شد»♨️ می‌دونستید مبنا، یک مجله الکترونیکی داره؟ تا الان هفت شماره از این مجله منتشر شده و امروز هم هشتمین شماره منتشر شد.🤩 برای خرید محفل از لینک زیر برید: https://mabnaschool.ir/product/mahfel8/
روز دخترهای «نامرغوب» مبارک! • مامان و بابا زودتر خداحافظی کردند و داشتند می‌رفتند که کفش‌هایشان را بپوشند. با بابابزرگ که دست دادم، دستم را کمی جلو کشید که یعنی «بمون باهات کار دارم». مامان گوشی دستش آمد و زودتر رفت سمت آسانسور. بابابزرگ از پشت عینک قطورش زل زد به چشم‌هایم. نصیحتم کرد که چرا خواستگارها را برای پول رد می‌کنم. بند کیفم را محکم‌تر گرفتم. چرا درباره چیزی حرف می‌زد که خبر نداشت؟ به جلساتی فکر کردم که حتی یکبار، حتی یکبار هم از حقوق و ماشین و خانه نپرسیده بودم و حالا داشتم برایش متهم می‌شدم. غم شده بود شبیه وزنه‌های قدیمی میوه‌فروش‌ها و نشسته بود روی قفسه سینه‌ام. حتی نمی‌خواستم یا نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم، از بس که لبه‌های تیز قلب خردشده‌ام داشت پوستم را از داخل خراش می‌داد. بابابزرگ حس کرد حق مطلب را ادا نکرده و هنوز باید نصیحتم کند. تیر آخرش را هم زد. با لحنی که قرار بود دلسوزانه باشد گفت: «دختر که سنش بره بالا، از مرغوبیت میفته!» حتما گوش‌هایم داشت اشتباه می‌شنید. به‌جای دلداری دادنم برای هم‌صحبتی با موجوداتی که می‌خواستند زودتر کار و رویاهایم را ول کنم و ملاک زنِ زندگی بودن برایشان فقط رنگ پوست و موی بلند بود، داشت تحقیرم می‌کرد؟ برای چیزی که کنترلش دست من نیست، من نامرغوبم؟ نمی‌دانم. شاید هستم. روز دخترهای نامرغوب مبارک. دخترهایی که «اگر شوهر و بچه ندارن پس بیکارن»، «حالا به هرجا برسن، چه فایده‌ای داره» و «یه عیبی دارن لابد» مبارک. چقدر خوب که حضرت معصومه(س) جان هست تا سردسته ما نامرغوب‌ها باشد.🌱 @fateme_alemobarak
• این حجم از خودافشایی واقعا جسارت می‌خواد و چقدر خوشحالم که توی لیست این نویسنده‌های شجاع، اسم دوتا از همکارهای نازنینم -آسیه طاهری و فاطمه سادات موسوی- هم هست!😌 موضوع کتاب رو دوست داشتم. معمولا برعکسش رایجه و پدر و مادر، مسیر والدگری رو روایت می‌کنن. این نگاه جدید برام جذاب و متفاوت بود. تقریبا اصلا پیش نیومد دوتا روایت رو پشت‌سرهم بخونم. وقت لازم داشتم برای ته‌نشین شدنش و فکر کردن به غم و امید هر ماجرا. قطعا توصیه‌ش می‌کنم. @fateme_alemobarak
🎵 The same day It flows again How long do I have to endure it? Can I go back to where I am from? This cold and lonely night Without thinking I walk in my dark room alone I said it was okay I feel like I'm losing myself slowly... 🎼 Alone/ Jimin @fateme_alemobarak
• استادی داشتم که می‌گفت «اگر مثلا برای یادداشتتون یک ساعت وقت می‌ذارید، ۴۵ دقیقه‌ش باید شروع بشه. اونقدر مهمه!» الان با یادداشتی که تموم شده، اما هنوز پاراگراف شروعش رو ننوشتم چه کنم؟! شروعم نمیاد خب!😂😭 به شدت منتظر محفل بعدی باشید :) @fateme_alemobarak
• لابد یک جایی از مغزم اتصالی کرده‌. هفته‌هاست که خواب آشفته می‌بینم. آشفته نه اینکه از بلندی بیفتم یا کسی دنبالم کرده باشد؛ آشفته‌ای از جنس دنیاهای موازی. همان آدم‌ها و همان ماجراهای زندگی واقعی، با چند تغییر. بیدار که می‌شوم، هم خسته‌ام از زندگی کردن توی خواب، هم گاهی فراموش می‌کنم کدامش واقعی بوده و کدام توی دنیاهای دیگر. این خواب‌ها ربطی به روز استرس‌دار و آرام ندارند. هر روز (چون شب‌ها خوابم نمی‌برد!) اوضاع همین است. حتی سفرِ چند وقت پیش هم زورش به مغزم نرسید. دیروز که خستگی خواب ترکیب شد با اضطراب بیدار شدن با تماسی کاری، حس کردم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. می‌خواهم بخوابم و هیچ‌ جای هیچ عالَمی نباشم. @fateme_alemobarak
📣«ثبت‌نام ششمین حلقه کتاب مبنا» 📚این ششمین حلقه کتاب مبناست و شما دعوتید به این جمع‌خوانی‌.🙂 🔖در این حلقه، چهار کتابی را که در تصویر می‌بینید، باهم می‌خوانیم.👌 🔖روش کار در حلقه مبنا به این صورت است: بعد از معرفی نویسنده کتاب، هر روز در کانال حلقه در پیام‌رسان ایتا و تلگرام، قسمت‌هایی از کتاب را مشخص می‌کنیم و باهم می‌خوانیم. بعد درباره نقاط قوت و ضعف آن بخش، گفت‌وگو می‌کنیم. 🔖در نهایت هم با اتمام کتاب، تلاش می‌کنیم تا دیدار حضوری یا مجازی با نویسنده،مترجم یا ناشر را ترتیب دهیم. 🔖 در میان خوانش دسته‌جمعی کتاب، فعالیت‌هایی مثل ماراتن کتاب و گپ‌وگفت درباره کتاب‌خوانی هم خواهیم داشت. 📍این دوره تاکنون، پنج تجربه موفق داشته و إن‌شاءالله از ۱ تیر تا ۱۵ شهریور چهارکتاب را جمع‌خوانی خواهیم کرد. پس حواس‌تان باشد از برنامه عقب نمانید.😉 💡 اگر شما هم تمایل دارید در حلقه کتاب‌خوانی مبنا هم‌خانهٔ ما باشید، تا ۳۱ خرداد فرصت ثبت‌نام دارید. 🔻ثبت‌نام و توضیحات تکمیلی https://mabnaschool.ir/product/halghe6/
. اگر سؤالی داشتید، می‌توانید از آقای سیبویه ( @mrsib66 )، خانم جاسبی ( @Mehrabanii ) یاخانم اختری ( @MoHoKh ) بپرسید. .
▪︎ «اما پسرم، در زندگی تماشاچی بودن کار خیلی بدیه، خیلی بد... در زندگیِ یه آدم، شکست‌خورده بودن هزار بار بهتر از یه تماشاچیِ عاقل و خوب بودنه. در عالم بوکس یه مشت‌باز متوسط باش. بهتر از اینه که یه تماشاچی خوب بوکس باشی...» 📚 فاشیسم چیه؟ پرنده‌س یا لک‌لک؟ ییلماز گونی @fateme_alemobarak
• برای من که هم عاشق نولانم، هم عاشق فیلم دیدن، این کتاب یه بسته کامل بود! اگر به نوع روایت نولان و تدوین‌های موازیش علاقه دارید، این کتاب رو پیشنهاد میدم.👌🏻 پ.ن. از اون کتاب‌ها بود که امیدوارم تاثیرات خوندنش رو توی متن‌های محفلم ببینید.🌱 @fateme_alemobarak