هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
هنوز میچکد از چشمها بهانهٔ تو
بیا که سر بگذارد جهان به شانهٔ تو
برای گریهٔ این ابرهای سرگردان
کجاست بهتر از آغوش بیکرانهٔ تو؟
به پای بوسی دریای وعده داده شده
از ابتدای زمان رودها روانهٔ تو
نفس نفس همهجا بادها سراسیمه
سحر سحر همه در جستوجوی خانهٔ تو
ستارهها همه پا در رکاب نور امید
نگاه سرخ افق مشعل نشانهٔ تو
اگرچه باور تقویم ما زمستانیست
هزار سکه بهار است در خزانهٔ تو
میان باغ خزانخیز چارفصل هنوز
به انتظار تو قد میکشد جوانهٔ تو
به صبح جمعه قسم عصر، عصر دلتنگیست
بخواه تا بشوم لایق زمانهٔ تو
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
رسیده نقطهٔ حساس ماجرا که تو باشی
گره به کار نیفتد گرهگشا که تو باشی
میان همهمهها میرسی حماسی و محکم
چگونه گوش ندادن به این صدا که تو باشی؟
همه کنار هم اما سلیقهها متفاوت
غریبه نیست در این جمع، آشنا که تو باشی
مباد خسته شویم و مباد در وسط راه
رها کنیم غرور قبیله را که تو باشی
وصیت تو حرم بود و عشق بود و علم بود
خوشا مسیر حقیقت جهتنما که تو باشی
به روز واقعه اثبات میکنیم چه عهدیست
میان ما و علمدار خیمهها که تو باشی
هزار برگ بهار و هزار غنچه میآیند
به سرسلامتی رأی سبز ما که تو باشی
#فاطمه_عارفنژاد
#حاجقاسم
#انتخابات
#ایران 🇮🇷
@fatemeh_arefnejad
زخمها زخمها تازه تازه
سینهٔ کوهها پرگدازه
چشمها چشمها اشکِ جاری
رودها رودها خونِ تازه
هی کبوتر کبوتر پرِ سرخ
هی عروسک عروسک جنازه
هرکجا خانهای ساخت خورشید
ابر شد میهمان بیاجازه
آه… نابود شد هرچه لانه
آه… آوار شد هرچه سازه
آی دنیای غم! شادیات را
میخری از کدامین مغازه؟
میکُشند و از این مرگ خونین
زندهتر میشود انتفاضه
#فاطمه_عارفنژاد
#خیابان_الرشید
#فلسطین
#غزه
@fatemeh_arefnejad
از باغ ما در گیرودار جنگسالی
کوچیدهاند آن خندههای پرتقالی
حالا به جای شور مهتاب و ستاره
یک کهکشان اشک است در چشم اهالی
خونی چکیده از گلوی سینهسرخی
روییده گلهای جدیدی روی قالی
بغض من و دنیای خارج هر دو ساکت
گهواره و آغوش مادر هر دو خالی
خوابیده بابا گوشهٔ مسجد… چه زیبا!
بوی شهادت میدهد مویش… چه عالی!
ای صاحب خودکارهای نامسلمان!
ای شاعر تصنیفهای لاابالی!
از رنجهای ما نگفتی با چه رویی؟
از دردهای خود بگویم با چه حالی؟
اینجا که من هستم شبیه کربلا نیست؟
هل من معین…؟ پاسخ نده با بیخیالی
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین
#غزه
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
غروب، کوه، نسیم، آسمان، ستاره، هلال
دوباره فرصت آن شد که وا کنم پر و بال
به شهر مژدهٔ لبخند ماه خواهم داد
اگر بچینمش از پشت بامِ استهلال
منی که کنج دلم آیه آیه خوف و رجاست
منی که روی لبم یا محول الاحوال
رسیده وقت رسیدن! چرا بمانم دور؟
رسیده فصل رسیدن! چرا بمانم کال؟
دل خزانزدهٔ من بیا جوانه بزن
ببر به درک سحرها بهار را امسال
تو میرسی _اگر اینروزها اراده کنی_
به دشتِ ناشدنیها، به قلههای محال
نگاه کن به در خانهاش! ببین باز است!
و آمدهست خود میزبان به استقبال!
عجب شروع قشنگیست ماه مهمانی
تمام سال نو ای کاش بر همین منوال…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
سلام موهبت بیکران! خوش آمدهای
سلام مرحمت ناگهان! خوش آمدهای
سلام آیهتر از لحظههای جاری عمر
سلام بهتر از آب روان خوش آمدهای
سلام بر تو و بر سی سحر ستاره و نور
سلام ماه پر از کهکشان خوش آمدهای
تو ای خلاصهٔ باران بیامان حضور
تو ای چکیدهٔ هفت آسمان خوش آمدهای
نسیم خوشخبری آمد از مناره، چه خوب!
وزید عطر تو بین اذان، خوش آمدهای
بیا که باز نمکگیرمان کنی با عشق
کنار سفرهٔ خرما و نان، خوش آمدهای
تو میهمان منی؟ یا منم که مهمانت…؟
خوش آمدم به تو ای میزبان! خوش آمدهای!
جوانهها همه چشمانتظار مهر تواند
به باغ خشک دل ای باغبان خوش آمدهای
برای من که پر از شرم ماه شعبانم
بمان تو ای رمضانم! بمان! خوش آمدهای
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
عکاس ماهر است و خود سوژه شاهکار
در قاب عکس پنجره زیباست روزگار
باران زدهست و از نفس خاک میوزد
عطر هزارسالهٔ یک شعر ماندگار
از مرز باغ رد شده بوی گلاب و گل
ماندهست در محاصرهٔ بوتهها حصار
گیسو به باد داده دوباره درخت سیب
از شرم و شور سرخ شده گونهٔ انار
از بس نسیم سر به سر او گذاشته
چین خورده باز دامن آبی آبشار
پیک بهار آمده، آورده با خودش
شادی برای آدمیانِ به غم دچار
بیدار شو! فقط دو سه دم مانده تا طلوع!
سرسبز شو! فقط دو سه گل مانده تا بهار!
چشمانتظار آمدنش ایستاده کوه
آغوش باز کرده افق تا کی آن سوار…
***
یاد تو ای همیشهبهارم، همیشگیست
آخر مرا به غفلت تقویمها چکار؟
نیلوفر و بنفشه و مریم فقط یکیست!
گلها همه تواند که با نام مستعار…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هی بغض روی بغض تلنبار میکنم
در خانهای که نیست، غم انبار میکنم
با قرص ماه و جرعهای از نورِ «یا طبیب»
فکری برای کودک تبدار میکنم
از زخمهای تازه، سحر سیر میشوم
با زخمهای تازهتر افطار میکنم
دلتنگ و دلشکسته به تکثیر میرسم
از بس که مثل آینه رفتار میکنم
چادرنشین دشت بلایم که عاقبت
با عشق، روز واقعه دیدار میکنم
طوفان نوح میشوم و در رکاب صبح
با کافران شبزده پیکار میکنم
تا بعد من ادامهٔ فریاد من شوند
روی صدای چلچلهها کار میکنم
فرزند کوههای بلندم که سالهاست
یک نام را شنیده و تکرار میکنم
باری اگر که عشق تو جرم است، باک نیست
ای قدس! من به جرم خود اقرار میکنم
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین
#غزه
@fatemeh_arefnejad
جشن تکلیف یاسمنها بود
همهجا سور و سات برپا بود
ردپای فرشتهها انگار
در حیات جوانه پیدا بود
ریسهای از شکوفههای امید
زینت شاخوبرگ رؤیا بود
مشق میکرد: گل، پرنده، نسیم
دستخط بهار زیبا بود
بوی اردیبهشت میآمد
پنجره رو به آسمان وا بود
هدیهٔ کوه، پیشکش به کویر،
آبشاری بلندبالا بود
چشمها کودکانه میدیدند
ده پر از فرصت تماشا بود
دو سه ماهیگلی و چند صدف
در دل تنگ، شور دریا بود
شادی هفتسین بشارتی از
سفرهٔ هفترنگ فردا بود
خوب تحویل میگرفتیمش!
سال نو نورچشمی ما بود
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
میان اینهمه غربت خدا خدا نکنم؟
زمان آن شده از مویه هم ابا نکنم
هوای خانهٔ دل ابری است و بارانی
نگو که پنجره را رو به گریه وا نکنم
خزان به باغ زده، خشک باد طبعم اگر
غزل نسازم و نذر بنفشهها نکنم
و کاش اسلحهای داشتم برای خودم
که وقت جنگ به غم دیدن اکتفا نکنم
هجوم موج مرا میبرد به ساحل مرگ
اگر میانهٔ طوفان تو را صدا نکنم
تو ای حضور شفابخش زخمهای زمین!
تو را برای شفاخانهها دعا نکنم؟
چگونه از تو و از یاری تو دم بزنم؟
اگر که حق غم غزه را ادا نکنم
#فاطمه_عارفنژاد
#بیمارستان_شفا
#فلسطین
@fatemeh_arefnejad
دو شب گذشته است؛ از آن شبی که سراسر نور بود و لبخند و مهربانی. دو شب گذشته و من هنوز در بهت آن لحظات توصیفنشدنی ماندهام. وقتی بیآنکه از قبل بدانم ماجرا چیست، به محض ورودم به حسینیه امام، برای تقدیم کتاب به صاحبخانه صدایم کردند و ناباورانه جلو رفتیم و… واقعا؟ محضر سیدنا القائد؟ من بودم و حیرت و تماشا. تمام لذت نفسکشیدن در شب شعر حضرت آقا یک طرف بود و لذت آن دیدار بسیار کوتاه، آن حضور خیلی نزدیک، یک طرف دیگر. آن هم در شرایطی که در غیابم چندبار صدایم کرده بودند و همه متعجب که پس عارفنژادی که تا همین دم در هم آمده بود، حالا که نزدیک اذانیم کجا رفته؟ غافل از اینکه آن موقع، داستان ما در بازرسی و حفاظت رسیده بود به راهِ آمده را برگشتن و دوباره خیابان فلسطین و… . احتمالا همان وقتی که داخل حسینیه مرا صدا زدهاند، ما و خواهران بازرسی داشتیم پشت در خیابان فلسطین درمورد دیر شدن و نشدن شوخی میکردیم و میخندیدیم.
اما بههرحال، هزار مرتبه خدا را شکر که در نهایت رسیدیم و شد آنچه شد. دوستان، اقوام و آشنایانم در این دو روز بارها پرسیدند که «به آقا چه گفتی؟ چه از ایشان خواستی در آن گفتگو؟ چفیه؟ انگشتر؟» حتی یکی از خواهران بیت ساعت ۱۲ شب، دم رفتن با تعجبی حسرتآلود پرسید «رفتی خدمت آقا، چهره به چهره، شب ولادت حضرت کریم و تولد خودت، حرف هم زدی، آنوقت انگشتر نخواستی؟ حیف شد که!»
و من بارها به خنده گفتم «چه باید میخواستم؟ دعا و دیگر هیچ». که به دعا بسیار بسیار بسیار محتاجم. با اینکه همانموقع هم در گوشم توصیه کردند چیزی بخواه، اما از نظرم ابدا گفتن نداشت. راستش اینقدر همهچیز ناگهانی و غیرمنتظره بود که چندان حرفی هم به ذهنم نرسید. تنها تمنایم و شاید تنها جملهای که احساس کردم میارزد وقت گرانبهای آقا را بهخاطرش بگیرم این بود:
آقا برای ما خیلی دعا کنید.
بعدش؟
فقط سکوت بودم و افتخار و شرمندگی توامان. همین. حتی کتابم _شبانماه_ و گزیدهاشعار فلسطینم (که چاپ نشدهاند) را یادم نمیآمد اگر نبود محبت مادرم و بزرگواری جناب آقای عرفانپور در تقدیم کتاب به آقا. بعدش چند جملهای که صحبت کردم، به گمانم پاسخ به سوالات خود ایشان بود که قبلا هم شب شعر ما آمدهای؟ شعر خواندهای؟
یادی کردم از شعر یمن و شعرخوانیام در سال ۹۸. گفتگو، ساده بود و شگفتانگیز.
با اینهمه اگر از من بپرسید، برمیگردم به لحظهٔ آغاز و میگویم همان جواب سلام بیاندازه گرم و پدرانه و مهربانانهٔ آقا برایم یک دنیا میارزید و حتی بیشتر. چنین جواب سلام شگفتی را تا عمر دارم فراموش نمیکنم. و باقی حرفهایی که در دلم ماند و نگفتم؟ مهم نیستند.
که به قول جناب جانفدا در شعر فوقالعاده شنیدنیشان در همان شب:
مؤدبانهترین شکل عرض حال سکوت است…
#فاطمه_عارفنژاد
#دیدار_شاعران
۸ فروردین ۱۴۰۳
پ.ن: از تمام دستاندرکاران این شب شعر بهیادماندنی، بابت زحمات چندماههشان صمیمانه سپاسگزارم. به تکتکشان خداقوت میگویم و دعا میکنم برای توفیقات روزافزونشان.
@fatemeh_arefnejad