eitaa logo
نور مه🌙
60 دنبال‌کننده
184 عکس
18 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های روزانه فاطمه رجبی بهشت آباد ✍️ راه ارتباط با من @RaJaBIBE
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 محمدحسن قایق موتوری های توی فیلم را که دید، بین راه گیر داد یک قایق برایش درست کنم. یک قایق اوریگامی با نقش پرچم سه رنگ ایران عزیز. به یاد شهید زین‌الدین🌹 @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 چند بار بهتان گفتم که اشتباه اساسی شما، کم بها دادن به اهمیت چشم است. زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند، ولی چشم‌ها هرگز... 📖مرشد و مارگریتا @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 تقدیر خدا بود که در خانه ارباب تو خَلقا و خُلقا بشوی احمد و حیدر روز جوان مبارک @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 من: العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان، العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان... محمدحسن: صاحب الزمان کیه؟ من: امام زمان که سرود سلام فرمانده رو براش می‌خونید. امامیه که زنده است. محمدحسن: کجاست؟ چرا نمی‌بینیمش؟ من: چون کسی صداش نمی‌زنه و نمی‌خوادش. محمدحسن: پس تو روضه‌ها چیه که دعا می‌خونن؟ من: کمه. خیلی باید دعا کنن. محمدحسن: تو حسینیه‌ها چی؟ من: اونم کمه. هرکی برا خودش دعا و گریه می‌کنه. محمدحسن: پس شیخا چی؟ اونا که بلدن قرآن بخونن. من: اونا هم کم صداش می‌زنن. (شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی‌خواهند. اگر بخواهند، دعا می‌کنند و فرج ما می‌رسد.) @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 أللَّھُمَ عجل لولیک الفرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 من حرف بیهوده را کمتر از غذای حرام نمی‌دانم. آيت‌الله کوهستانی @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 امروز رمان عشق و زباله از ایوان کلیما را می‌خواندم. نویسنده‌ای که هیچ وقت از نثرش خسته نمی‌شوم. مخصوصا جستارهایش درباره پراگ. کلیما نویسنده‌ای تبعیدی بود به خاطر قلمش. این سطرها را که از او می‌خواندم، یاد این افتادم چه کتاب‌های ضعیفی خواندم از کسانی که سال‌هاست آنها را نویسنده می‌خوانند. مخصوصاً همین هایی که سفارشی نویس اند. اما نویسنده باید چه شرایطی داشته باشد تا این عنوان را به خود بگیرد؟ صرف نوشتن؟ چاپ کردن؟ من از پشت کلمات نویسنده، دنبال دنیایی از خرد و معنا و نگاهی نو هستم. اما گاهی نویسنده، فقط خواننده را سرگرم می‌کند تا کارش را کش دهد. در آن لحظات بی‌ارزش کش دادن، نویسنده تنها به خودش فکر می‌کند که چند صفحه بیشتر سیاه کند تا کتابش قطور شود. شاید به قول عین القضات همدانی، صلاح کاغذ تو در سفید نگه داشتن بود، نه سیاه کردن آن. نویسنده کتاب را برای من می‌نویسد و با خودش فکر نمی‌کند من همه اینها را پس می‌زنم و این آخرین کاری است که از او می‌خوانم و به هیچ کس پیشنهادش نمی‌دهم. @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 یکی از لوازم مهم نوشتن، دقت به جزییات است. این دقت فقط با خوب دیدن و خوب شنیدن به دست می‌آید. مولانا چند بیتی دارد درباره گندم و نان و نانپز که هروقت شاطر نانوایی سنگگی را می‌بینم، یاد این ابیات می‌افتم: ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانبا دیوانه گردند تنورش بیت مستانه سراید به کفش‌های نانپز خیره می‌شوم که چطور پاهایش را عقب و جلو و چپ و راست می‌برد، به انگشت‌هایش که خمیر را روی پارو پهن و نوک انگشت‌هایش را توی خمیر فرو می‌کند و آخر سر با کف دو دستش، ضربه نهایی را می‌زند. حس می‌کنم این مستی فقط به نانپز سنگگی راه یافته و نه دیگر شاطر نان‌های دیگر. امروز عصر که رفتم نانوایی، جغله پنج‌ساله ام، حسن، طبق معمول که همه جا را رصد می‌کند، گفت: مامان تو چرا اون طرفو نگاه می‌کنی؟ - کدوم طرف؟ نگاهش را پایین انداخت و با لبخندی معنادار که یعنی خودت می‌دونی و چرا می‌پرسی، گفت: طرف مردا رو. *پ.ن: آقا برا بچه‌هاتون کتاب نخونید😅 چیزی یادشون ندید.😁 دیگه نمی‌ذارن به خمیر سنگگی هم نگاه کنیم و دو خط درباره نون و نونوایی و شاطر بنویسیم. @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 می‌گویند: بهار پشت در است در را باز می‌کنم... اثری از تو نیست! یا ایهاالعزیز اللهم عجل لولیک الفرج @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 به امید ظهور حضرت حجت
🌙 یشوا: همه اقتدارها خشونت بر مردم است و زمانی خواهد آمد که نه اقتدار سزارها وجود خواهد داشت و نه هیچ اقتدار دیگری. انسان به ملکوت حق و عدالت خواهد رفت، جایی که نیازی به هیچ مرجعی نخواهد داشت.
مرد مانده بود برای کدام گریه کند؟ وطن؟ یا تن زن‌ها؟ یا زن تنها؟
🌙 چشم فلک ندیده به جز مجتبی کسی✨
🖤 صورتش را پوشاند و کیسه نان را بر دوش گذاشت. اشک از چشم‌هایش جاری می‌شد. می‌دانست امشب بابا به آرزویش رسیده و حالا در کنار مادر است. اما این چیزی از داغ کم نمی‌کرد. وارد خرابه شد. کودکی که پدرش در خیبر کشته شده بود، به سویش دوید و گفت: امشب دیر آمدی، مژده بده، علی را کشتند. حسن بن علی تکه‌ای نان جو از کیسه درآورد و زیر لب فرمود: خدایش رحمت کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیدرضا می‌گفت: فرق صبر و حِلم توی همین است، صبر مال وقتی است که تو دچار یک امتحان بشوی که هیچ کاری از دستت برنیاید. اینجا را اگر تحمل کنی، می‌شوی صبور! ولی حلم مال وقتی است که می‌توانی بزنی زیر میز، می‌توانی کافه را به هم بریزی! می‌توانی حقت را بگیری، ولی به دلیل و مصلحتی زبان ببندی و خشم مقدس بپیچد توی حنجره‌ات غم‌ْباد شود بعد شب‌ها بروی سرت را توی چاه بکنی و حرف بزنی و بعد کلمه‌هایت را دفن کنی. سیدرضا می‌گفت: «حلیم علی است و صبور زینب.»
🌙 لیلة القدر خیر من الف شهر @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 داشتم ویرایش یک کار قرآنی رو انجام می‌دادم، رسیدم به این دعا از آقا رسول‌الله در پایان هر ختم قرآن. «خدایا به حق قرآن بر من رحم کن و آن را برای من پیشوا و راهنما و رحمت قرار ده. خدایا آنچه را از آن فراموش کرده‌ام، به یادم آور و آنچه را از آن نمی‌دانم، به من بیاموز و تلاوتش را در اوقات شب و روز، روزی ام فرما و آن را برایم حجت قرار ده، ای پروردگار جهانیان». بحار الانوار، ج٩٧، ص٢٢٨. @fatemehrajabi_beheshtabad