ثواب عجیب زیارت امام رضا.mp3
797K
🔖منبر کوتاه 🔖
✅ثواب عجیب زیارت #امام_رضا (ع)
زیارتی بهتر از ۷۰۰.۰۰۰ حج مقبول 💎💎
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
╭┅─────────┅╮
🌺 @mediamenbar
╰┅─────────┅╯
#امام_رضا #مرثیه_امام_رضا
جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم
چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم
از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است
کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم
حسرت بوسه بابا به دلت می ماند
تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم
مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم
جگر سوخته را نیست دوایی پسرم
بسکه در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام
نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم
هی زمین خوردم و هی ناله زدم وااماه
دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم
مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی
مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم
مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی
من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم
سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین
برده ام ارث غریب الغربایی پسرم
آب هم گر بدهی باز دلم میسوزد
شده این حجره عجب کرببلایی پسرم
جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد
کس نزد بر سر من سنگ جفایی پسرم
دست و پا میزنم و سینه من نیست دگر
زیر پا و لگد بی سر و پایی پسرم
گریه بر بی کفن کرببلا کن در قبر
چونکه بند کفنم را بگشایی پسرم
🔸شاعر:
#عبدالحسین_میرزایی
______________
@fatemi5
https://eitaa.com/fatemi5/518
. .:
زن ها و تازه عروس ها گریه کردند، حاضر شدند مهریه هاشون رو ببخشند بیایند بدن عزیز فاطمه رو دفن کنند، آقا امام رضا (علیه السّلام) غریب نمونه.
این قدر گل روی تابوت آقا ریختند، تابوت زیر گل ها پنهان شد.
اما من تو مدینه یه تابوت سراغ دارم، کنار قبر پیغمبر به جای گل تیرباران شد… .
منبع:کتاب گلواژه های روضه
========================================================
شنیده اید امام رضا (علیه السّلام) وقتی از خانه ی مأمون بیرون آمد از شدت زهر جفا دائم میان کوچه روی زمین می نشست و پا می شدند، بر زمین می خوردند.
این تنها جایی نبود که از اهل بیت یک نفر زمین می خورد، چند جای دیگر هم در تاریخ داریم:
یک مادری را می شناسم از خانه تا مسجد چند مرتبه زمین نشست و بلند شد.
یک آقایی را می شناسم که تا خبر جان دادن همسرش را شنید از مسجد تا خانه می دوید و زمین می نشست.
یک آقایی را می شناسم از خیمه گاه تا کنار بدن علی اکبرش می دوید و زمین می خورد. یک خواهری را می شناسم از خیمه تا گودال هی می دوید و زمین می خورد. از حرم تا قتلگه … .
یک آقایی را می شناسم لحظه های آخر در یک قسمت کوتاه از شدت تیر و نیزه ها زمین خورد و بلند شد.
یک دختری را می شناسم نیمه شب تو بیابان ها زمین خورد بلند شد … .
منبع:کتاب گلواژه های روضه
==================================================
نقل می کنند یک عده ای همسفر بودند در راه مشهد، امام رضا (علیه السّلام) یک نفر از این ها نابینا بود. موقع برگشت در یک جایی توقف کردند، گفتند بیایید سر به سر این نابینا بذاریم، یک کاغذی را نوشتند تکان دادند، گفت: این صدای چیه؟ گفتند یک شب تو خواب بودی ما رفتیم حرم امام رضا (علیه السّلام)، به ما امان نامه دادند.
گفت: منم امان نامه می خوام، منم باید بگیرم، هر چی بهش اصرار کردند، گفتند ما شوخی کردیم، گوش نداد.
آمد طرف مشهد و صبح برگشت، دیدند در دستش برگه ای است، باورشون نمی شد، نزدیک آمدند دیدند، نوشته:
بسم الله الرحمن الرحیم، برائه من النار، زیر اونم یک امضای زیبایی از علی ابن موسی الرضا (علیه السّلام)، بگو آقاجان ما هم امشب از اون برگه ها می خوایم.
منبع:کتاب گلواژه های روضه
==========================================
نمی دانم چرا امشب دلم بهانه می گیرد؟ دلم می گوید: ای کافی! این مردم را بردار و کنار قبر علی بن موسی الرضا(ع) ببر.
مانند سگ گرسنه و گربه لوس
مالم رخ بر آستان شه طوس
زیرا که سگ گرسنه و گربه زار
از سفره اغنیا نگردد مأیوس
آقا وقتی خواست از مدینه حرکت کند، یک عده زن و بچه دور خودش جمع کرد.
السلام علی من أمر أولاده و عیاله بالنیاحة علیه قبل وصول القتل الیه
آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دیگر بر نمی گردم. بناست مرا در دیار غربت مسموم کنند. وقتی خواست از مدینه حرکت کند دوازده هزار دینار سر راهی بین غلامها و نوکرها و کنیزها و آقازاده هایش توزیع کرد.
از کثرت معاصی و ز ذلت رجاء
==============================================
گفتم به خود کجا بروم نیست ارتجاء
نا گه به گوش، هاتف غیبم زد این ندا
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
خدایا! زهرش دادند، مسمومش کردند. میان حجره مثل مارگزیده به خود می پیچید. ای خدا! بلند شد، صدا زد: ابا صلت! در خانه را ببند. اباصلت می گوید: در صحن خانه راه می رفتم، می دیدم آقا هی بلند می شود هی می شیند. حالش منقلب است. یک وقت دیدم از گوشه حیاط یک آقازاده دارد می آید. دویدم جلو گفتم: آقا! مگر در خانه باز بود؟ گفت: نه پس شما از کجا آمدید؟ صدا زد: ابا صلت! همان کس که مرا از مدینه به اینجا آورد همان کس مرا از در بسته عبور داد. گفتم: شما کی هستید؟ فرمود: من محمد بن علی هستم. حجره را به او نشان دادم. آمد طرف داخل اتاق، دیدم آقا پسرش را بغل کرده است. ابا صلت من خیلی منقلب شدم. در میان صحن خانه گریه می کردم و راه می رفتم. طولی نکشید یک وقت دیدم آقازاده از میان حجره بیرون آمد، اما حالش خیلی منقلب است. آخه بابایش از دنیا رفته بود. بحق مولانا علی بن موسی (ع) یا الله!
====================================================
السَّلام ُ عَلی مَن اَمَر اَولادَهُ و عیالَهُ بِالنَّیاحَةِ عَلیهِ
@fatemi5
https://eitaa.com/fatemi5/519
🔶 «حرم امام رضا(ع)» باید بیش از هر چیز، ما را یاد چه چیزی بیندازد؟
◾️امام رضا(ع) در بین همۀ ائمۀ هدی، صریحترین پیامهای ولایی را به مردم منتقل کردند و دعوت به امر ولایت را در زمان خلیفۀ مقتدر عباسی؛ هارون الرشید هم انجام میدادند. شجاعت و صراحت امام رضا(ع) در دعوت به امر ولایت و امامت فوقالعاده بود.
◾️سخن صریح امام رضا(ع) به مأمون هم بسیار قابل تأمل است. وقتی مأمون، حضرت را به دارالخلافه آورد، حضرت به او فرمود: «مأمون! با این کاخ و سلطنت و با این تقرّبی که به ظاهر برای من درست کردهای فکر نکن بر عزّت من در جهان اسلام افزودهای! من در مدینه بر مَرکب خود سوار میشدم و بر قطعه کاغذی دستوری مینوشتم که در شرق و غرب عالم اطاعت میشد.» (عیون اخبار الرضا/۲/۱۶۷)
◾️امام رضا(ع) وقتی کمترین فرصت و امکان و کمترین ظرفیت برای آشنایی با مفهوم امامت و ولایت را در میان مردم دیدند، بر روی مفاهیمی مثل نماز و روزه و عبادات و اخلاقیات کار نکردند، بلکه به سراغ اصل ماجرا رفتند و به اصلیترین مفهوم دینی یعنی ولایت و امامت پرداختند. نمونۀ برجستۀ آن حدیث سلسلة الذهب است.
◾️البته دلیل این ترجیح هم در کلامی از حضرت کاملا معلوم است آنجا که میفرمایند: «نماز بدون امامت تمام نیست، زکات و روزه و حج و جهاد بدون امامت تمام نیست. و اساسا تمام احکام با امامت تمام میشود و بدون امامت همۀ اینها ناقص است؛ (کافی/۱/۱۹۷)
◾️حرم امام رضا(ع) باید بیش از هر چیز ما را به یاد امر ولایت بیاندازد و زیارت حضرت برای ما یادآور اصل امامت باشد، در حرم امام رضا(ع) باید بیش از هرچیز برای فرج دعا کنیم تا قدردان زحمات امام رضا(ع) باشیم.
👤 علیرضا پناهیان - ۳۰صفر ۹۴
@Panahian_ir
🕊زائری بارانی ام،
آقـا بـه دادم مـی رسی؟
◾️بی پناهم، خسته ام، تنها؛
به دادم می رسی؟
🕊گـرچـه آهـو نیـستـم؛
اما پر از دلتنگی ام
◾️ضامن چشمان آهوهـا،
بـه دادم می رسی؟
🕊از کبوترها کـه می پـرسم،
نشانـم می دهند
◾️گنبد و گلدسته هایت را،
به دادم می رسی؟
🕊ماهـی افـتاده بر خـاکم،
لبـالـب تشنـگـی
◾️پـهنه آبی تـرین دریـا؛
به دادم می رسی؟
🕊مـاهِ نـورانیِ
شب هـای سیـاهِ عـمرِ مـن
◾️ماهِ من، ای ماهِ من؛
آیا به دادم می رسی؟
◾️من دخیل التماسم را بـه
چشمت بستـه ام
🕊هشتمین دردانه زهرا(س)،
به دادم می رسی؟
◾️بـاز هم مشهد، مسافرها،
هیاهـوی حـرم
🕊یک نفر فریاد زد:
آقا! به دادم می رسی؟
#شهادت حضرت علی بن موسی الرضا را تسلیت می گوییم
https://eitaa.com/fatemi5/521
سوال: آیا شرکت در مسابقهای که از خود بازیکنان پول جمع کرده و از آن پول به برنده جایزه میدهند، اشکالی دارد؟
جواب امام خامنه ای: اگر از بازنده چیزی بگیرند که به برنده بدهند، همان شرط بندی حرام است؛ لکن اگر برگزارکنندهی مسابقه، مبلغی را از شرکت کنندگان به عنوان حقالزحمه و شرط شرکت در مسابقه برای خودش دریافت کند، و بعد از مالکیت، با مال خود جایزه بخرد، مانعی ندارد.
4_5891186028928042550.mp3
1.99M
🔖سه چیز مایه افتخار دنیا و آخرته🔖
#استاد_رفیعی
🔸نماز در شب
🔸چشم از مال مردم برداشتن
🔸ولایت امام معصوم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
╭┅─────────┅╮
🌺 @mediamenbar
╰┅─────────┅╯
ویژگی بهترین بندگان خدا
✅عَن أَبِی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ(عَلَیه السَّلَام) قَال سُئِلَ رَسُولُ الله (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِه )عَن خِیارِ العِباد؛
#بهترین بندگان چه کسانی هستند؟ این را از پیغمبر اکرم کسی سؤال کرد؛
✅فَقَال أَلَّذِینَ؛ ]حضرت در پاسخ فرمودند: بهترین بندگان کسانی هستند که👇
⏪[:إِذَا أَحسَنُوا إِستَبشَرُوا؛ وقتی کار نیک میکنند خوشحالند که کار خوب کردهاند. این خوشحالی ارتباطی ندارد به اینکه انسان غرور و عُجب به کار خیر پیدا کند. این دو چیز است. اینها را از هم تفکیک کنیم. یکوقت انسان دو رکعت نماز که میخواند خیال میکند در یک مرتبه عالی [قرار دارد]. عُجب یعنی خودشیفتگی، خودفریفتگی، خودشگفتی به انسان دست میدهد؛ این مذموم است.
⏪وَ إِذَا أَسَاءُوا إِستَغفَرُوا؛ در مورد اسائه -کار بد انجام دادن- به این اکتفا نشده است که بگوییم وقتی ]کسی] کار بد انجام داد ناراحت باشد، نه، ناراحتی کافی نیست؛ عملی هم دنبالش لازم است و آن عمل عبارت است از استغفار؛ از خدای متعال عذرخواهی کند، وقتی کار بدی کرد -استغفار یعنی عذرخواهی کردن- از خدا عذرخواهی کند، معذرتخواهی کند.
⏪وَ إِذَا أُعطُوا شَکَرُوا؛ وقتی خدای متعال به او چیزی میدهد، او سپاسگزار باشد؛ یعنی وقتی نعمتهای الهی را متذکر میشود، نعمتهای الهی را میبیند یا نعمت جدیدی به او داده میشود، او شکرگزار باشد، غافل نباشد از اینکه خدای متعال این نعمت را به او داده است.
⏪وَ إِذَا ابتلوا صَبرُوا؛ وقتی هم که یک ابتلایی در زندگی اینها پیش آمد، مشکلی برایشان پیش آمد، در آن هم صبر کنند.
⏪وَ إِذَا غَضِبُوا غَفَرُوا؛ وقتی از کسی خشمگین شدند، از او بگذرند، او را بیامرزند؛ البته طبیعی است که این غضب لله نیست، این غضب لِشخص است. واِلّا غضب لله را ما حق نداریم به خاطر اهواءِ ) امیال (خودمان یا به خاطر چیزی ]آن را ترک کنیم[، وقتی یک جایی لله غضب کردیم، اینجا آن غضب را باید ادامه بدهیم، باید حفظ کنیم.
@fatemi5
https://eitaa.com/fatemi5/524
✅داستان ملاقات امام زمان (عج) با آیت الله محمّد تقی بافقی
⏪داستان ملاقات امام زمان (عج) با مرد مسافر
امام زمان(عج) گرچه از چشمان ما غایب هستد، اما حضور دارند و از احوال ما آگاهند، و هر کسی قادر به دیدار ایشان نخواهد بود، مگر آنکه رضایت حضرت را جلب نماید؛ در ادامه داستانی از دیدار امام زمان(عج) با مرد مسافر را بخوانید.
🔻مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی میگوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم. فصل #زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوهها ودرّههای عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به #قهوه خانهای رسیدم؛ که نزدیک گردنهای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این #قهوه خانه میمانم، صبح به راه ادامه میدهم».
🔺پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از #کردهای ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب و #قمار هستند، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! اینها را که نمیشود نهی از #منکر کرد، من هم که نمیتوانم با آنها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است».
🔺همینطور که بیرون قهوه خانه #ایستاده بودم وفکر میکردم و کم کم هوا تاریک میشد، #صدائی شنیدم که میگفت: «محمّد تقی! بیا اینجا». بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت #سبز وخرّمی نشسته ومرا بطرف خود میطلبد.
نزدیک او رفتم واو سلام کرد وفرمود: «محمّد تقی آنجا جای تو نیست».
🔺من زیر آن #درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت، هوا #ملایم است وکاملاً میتوان با استراحت در آنجا ماند وحتّی زمین زیر درخت، خشک وبدون رطوبت است، ولی بقیّه صحرا پُر از برف است وسرمای کُشندهای دارد.
به هر حال شب را خدمت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) که با قرائنی متوجّه شدم او حضرت بقیّة الله (ع) است بیتوته کردم وآنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدّس استفاده کردم.
🔺صبح که طالع شد ونماز #صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: «هوا روشن شد، برویم».
من گفتم: «اجازه بفرمائید من در خدمتتان همیشه باشم وبا شما بیایم».
حضرت فرمود: «تو نمیتوانی با من بیائی».
گفتم: «پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟»
🔻حضرت فرمود: «در این سفر دوبار تو را خواهم دید ومن نزد تو میآیم. بار اوّل قم خواهد بود ومرتبه دوّم نزدیک سبزوار تو را ملاقات میکنم». ناگهان آن حضرت از نظرم غائب شد.
من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم وبه راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم وسه روز برای زیارت حضرت معصومه (س) ووعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم.
🔺از قم حرکت کردم وفوق العاده از این بی توفیقی وکم سعادتی متأثّر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم.
همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: «چرا خُلف وعده شد؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم».
🔺در همین فکرها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) سوار بر اسبی هستند وبطرف من تشریف میآورند وبه مجرّد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند وبه من سلام کردند ومن به ایشان عرض ارادت وادب نمودم.
گفتم: «آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم، ولی موفّق نشدم؟!»
حضرت فرمود: «محمّد تقی! ما در فلان ساعت وفلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (س) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسألهای میپرسید، تو سرت را پائین انداخته بودی وجواب او را میدادی، من در کنارت ایستاده بودم وتو به من توجّه نکردی، من رفتم» .
✅منبع : گنجینه دانشمندان
@fatemi5
✍در دنیا🌐 هر عملی عکس العملی دارد👀
🚮لذا نیست مگر پاسخ عمل دردنیا هم بعضا می بینیم
🔸🔷إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَه🔷🔸
براهمین امرکردند که عاقبت کارت رو متوجه باش
💢حر سه جنایت کرد درکربلا⛔️خدا سه فضیلت از او گرفت❓
1⃣جلو امام حسین ایستاد🚷
2⃣اشک زینب کبری وآقارو در آورد
3⃣درخواست وخواهش امام رو رد کرد مبنی بر خروج بسمت یمن یاایران ونفرین خواست بکنه حضرت زهرارو
♨️هرچند خدا وامام حسین توبه حر رو قبول کردند
🔅امام سرش رو به دامن گرفت
🔅دعایش کرد:خدا رحمت کند تو و مادرت را که واقعا تو را حُر و آزاد تربیت کرد
🔅دستمال مشهور بر پیشانی او بست
💯لذا بخاطر این سه جنایت حر سه فضیلت از او گرفته شد:
1⃣قبرش از شهدای کربلا دور افتاد❗️والان برای زیارت حر باید از کربلا خارج شد😔
2⃣یکی از توفیقات بزرگ شهدای کربلا جدا شدن سرها مثل اربابشان بود که به نیزه شد😭ولی تنها حُرّ بدنش سالم وهمراه سر دفن شد
3⃣امام سجاد برهمه بدنهای شهدای کربلا نماز خواندند ودفن کردند، فقط حر بود که قبیله اش او را دفن کردند وبر اونماز خواندن❗️
✅حساب دنیا دو دوتا چهارتا هست❗️
وهمه چیز حساب وکتاب دارد
🔺کار زیبا وقشنگ مزدش جا وکار زشت جزایش جدا هست
🔻اهل تهجد وگریه هستیم امام واهل بیت باشفاعت منتظر ماهستند
🔺پدرمادر ناراضی هستند غضب خدا در انتظار ماست
@noktehakhlagi
هدایت شده از همیاری و همسان گزینی ازدواج
4_695743491741352987.mp3
1.25M
🔊 #صوتی (مناجات با #امام_زمان)
🎵ز دست دیده و #دل هردو فریاد.(سبک دشتی)
🎤حاج سعیدحدادیان
💯 #پیشنهاد_دانلود
@a_fatemi24
✨﷽✨
✅حکایتی ملانصرالدین و روزقیامت
✍ یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملانصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم . زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟
ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد . ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .
ملا فرار کرد و به خانه اش رسید زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند . از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارند
📚داستانهای آموزنده
@fatemi5