eitaa logo
عتبات عالیات وعمره
309 دنبال‌کننده
44 عکس
15 ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
- وجه تسمیه از این‌رو به او هود گفته شد، که از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوی خدا برای هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود. هود (علیه‌السلام) در قیافه و قامت هم‌شکل حضرت آدم (علیه‌السلام) بود. سر و صورتی پرمو و چهره‌ای زیبا داشت.
دومین مبارز هود (علیه‌السلام) دومین پیامبری است که در برابر بت و بت‌پرستی، قیام و مبارزه کرد، که اولی آنها حضرت نوح (علیه‌السلام) بود.
✅خصوصیات قوم عاد با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را به فرازهایی از زندگی حضرت هود (علیه‌السلام) و قومش که به قوم «عاد» معروف بودند جلب می‌کنیم: ۶.۱ - پیشینه قوم عاد حدود ۷۰۰ سال قبل از میلادِ حضرت مسیح (علیه‌السلام) در سرزمین احقاف (بین یمن و عمّان، در جنوب عربستان) قومی زندگی می‌کردند که به آنها قوم عاد می‌گفتند. زیرا جدّشان شخصی به نام «عاد بن عوص» بود و حضرت هود (علیه‌السلام) نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جدّ سوم او به شمار می‌آمد. (قبل از آنها نیز قومی به نام «قوم عاد اول» وجود داشته‌اند که در آیه ۵۰ سوره نجم، به عنوان «عاداً الاولی» نام برده شده‌اند.) ۶.۲ - قوم قدرت‌مند قوم عاد افرادی تنومند، بلند قامت و نیرومند بودند، از این‌رو به عنوان جنگاورانی برگزیده به حساب می‌آمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادی پیشرفته‌تر بودند و شهرهای آباد، زمین‌های خرم و سرسبز و باغ‌های پرطراوت داشتند. چنان‌که این مطلب از آیه ۸ سوره فجر استفاده می‌شود. ۶.۳ - قوم مغرور این قوم در ناز و نعمت به سر می‌بردند و هم‌چون شیوه بیشتر سرمایه‌داران و مرفّهین بی‌درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان برای ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوء استفاده می‌کردند و از طاغوت‌ها و مستکبران عنود و سرکش پیروی می‌نمودند و در میان انواع خرافات و بت‌پرستی و گناهان غوطه‌ور بودند. ۶.۴ - قوم طاغی طغیان، بی‌بندوباری، عیش‌ونوش و شهوت‌پرستی، جهل و گمراهی، لجاجت و یک‌دندگی در سراپای وجودشان دیده می‌شد و هرگز حاضر نبودند که از روش خود دست بکشند و در برابر حق تسلیم گردند. چنان‌که این مطلب از آیه ۵۹ سوره هود استفاده می‌شود.
-✅ دعوت و مبارزه هود با بت‌پرستی حضرت هود (علیه‌السلام) در میان قوم، دعوت خود را چنین آغاز کرد: «ای قوم من! خدا را پرستش کنید، چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بت‌ها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا می‌دهید. ‌ای قوم من! من از شما پاداشی نمی‌خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی‌فهمید؟ ‌ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او بازگردید، تا باران رحمتش را پی‌درپی بر شما بفرستد، و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، روی از حق نتابید و گناه نکنید.» قوم هود گفتند: ‌ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، و ما اصلاً به تو ایمان نمی‌آوریم، ما فقط درباره تو می‌گوییم؛ بعضی از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده‌اند. هود گفت: من خدا را به گواهی می‌طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم. من در برابر شما هستم، هر چه می‌خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده‌ام، هیچ جنبنده‌ای نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‌ای بر اساس عدالت چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مامور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می‌کند، و شما کمترین ضرری به او نمی‌رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است.
جوهره دعوت هود خداوند در آیه ۱۲۳ و ۱۲۴ سوره هود می‌فرماید: «قوم عاد، رسولان خدا را تکذیب کردند، هنگامی که برادرشان هود (علیه‌السلام) آنها را به تقوا و دوری از گناه فرا خواند.» آن‌گاه شیوه دعوت هود (علیه‌السلام) را چنین بیان می‌کند: آیا تقوا را پیشه خود نمی‌کنید؟ به سوی خدا بیایید، من برای شما فرستاده امینی هستم، از نافرمانی خدا بپرهیزید و از من اطاعت کنید، من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت از شما نمی‌طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است. آیا شما بر هر مکان بلندی، نشانه‌ای از هوی و هوس می‌سازید؟ تا خودنمایی و تفاخر کنید، شما قصرها و قلعه‌های زیبا بنا می‌کنید، و آن‌چنان به این بناها دل بسته‌اید که گویی جاودانه در دنیا خواهید ماند، هنگامی که کسی را مجازات می‌کنید، هم‌چون جباران کیفر می‌دهید. پرهیزکار شوید، از مخالفان فرمان خدا بپرهیزید، خداوندی که با نعمت‌هایش شما را یاری نموده و شما را به چهارپایان و نیز پسران نیرومند امداد فرموده، و باغ‌ها و چشمه‌ها را در اختیار شما نهاده است، اگر کفران نعمت کنید، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم که شما را فرا گیرد
ادامه دارد
بعدا بارگذاری
میشود
یکی از پیامبرانی که در قرآن از او نام برده شده است، حضرت صالح (ع) است. ۱ - مشخصات حضرت «صالح» از جمله پیامبران الهی بود که برای هدایت قوم ثمود مبعوث شد. رسالت ایشان بر قوم ثمود بود؛[۱]اما قومش او را تکذیب کرده و تهمت‌های ناروایی به ایشان زدند. حضرت صالح(ع) جهت اثبات نبوت خویش بر قوم، معجزه‌ای آورد و از دل کوه «ناقه(شتری)» بیرون آورد[۶]اما قوم ثمود ایمان نیاورده و ناقه را پی کرده و گرفتار عذاب شدند در تورات موجود(تحریف شده)، نامی از این پیامبر به میان نیامده است. ۲ - رسالت بعد از این‌که قوم عاد به سبب گناه هلاک شدند، قوم ثمود پا به عرصه گذاشت. این قوم از قوم‌های عرب بود که در یمن سکونت داشتند. نها همانند قوم عاد به فساد و مخالفت با خداوند روی آوردند؛ لذا خدای متعال حضرت صالح را که از لحاظ موقعیت اجتماعی در حد متوسط جامعه بود، و مردی با کمال و صاحب فضیلت بود، برای هدایت و ارشاد آنها فرستاد. وی مدت طولانی به تبلیغ قوم ثمود پرداخت؛ اما قومش دعوت وی را نپذیرفته و به جای اطاعت از خدا و رسول خدا، به پرستش بت‌ها روی آوردند، تا جایی که هفتاد «بت» برای ‌پرستش ساخته بودند. .قرآن کریم راجع به نبوت صالح می‌فرماید: «وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا... قَالُوا یا صَالِحُ... إِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیهِ مُرِیبٍ قَالَ یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَی بَینَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً...» «و بسوی قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستادیم)؛... گفتند: ای صالح! ... ما، در مورد آنچه به سوی آن دعوتمان می‌کنی، در شک و تردید هستیم! گفت: ای قوم! اگر من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم، و رحمتی از جانب خود به من داده باشد، (می‌توانم از ابلاغ رسالت او سرپیچی کنم)؟!...» مراد از «بینه» همان معجزه‌ صالح بود ]و «رحمة» اشاره به مقام نبوت دارد که خداوند به حضرت صالح عنایت فرمود .«بینه و رحمة» به این معنا در آیات قبل از زبان پیامبران دیگر نیز بیان شده که بیانگر معجزه بر صدق نبوت و رسالت آن حضرات بوده است. صالح نبی برادر ثمود معرفی شده، چون «ثمود» نام قبیله‌ای منسوب به «ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح» بود و حضرت صالح از فرزندان ثمود به شمار می‌رفت؛ لذا صالح برادر قوم ثمود خوانده شد؛ ]البته این برادری در دین و ولایت نیست، بلکه همان قرابت و خویشاوندی است. قرآن کریم در جای دیگر از حضرت صالح به «رسول الله» تعبیر کرده و می‌فرماید: «فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَسُقْیاهَا» «و فرستاده‌ الهی -صالح- به آنان گفت: ناقه‌ خدا -همان شتری که معجزه الهی بود- را با آبشخورش واگذارید (و مزاحم آن نشوید)!» مراد از «رسول الله» در این آیه‌ حضرت صالح(ع) است و که این واژه دال بر رسالت ایشان بوده و آیه شریفه علاوه بر اثبات نبوت، تهدید و تحذیری برای قوم ثمود را نیز دربردارد. ۳ - شیوه‌های تبلیغی حضرت صالح(ع) به عنوان رسول خدا که برای هدایت بندگان در برهه‌ای خاص از زمان از سوی خدای متعال فرستاده شده بود، مثل سایر انبیاء الهی مردم را به دین توحید و بندگی خدا دعوت می‌کرد، که مواردی از شیوه‌های تبلیغی این پیامبر خدا را بر اساس آیات قرآن به اختصار بیان می‌کنیم. ۳.۱ - دعوت به توحید، توبه و استغفار دعوت به پرستش خدای یکتا، همان دعوت توحیدی است که در تمام شرایع و تعالیم الهی وجود داشت؛ و از آنجا که خداوند در هر امری مرجع بوده و تمام چیزها در مقابل او خضوع دارد و همه‌ امور در دستان اوست؛ مجالی برای شرک و بت پرستی باقی نمی‌ماند.[۲۲][۲۳] «وَ إِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ...»[۲۴]«و بسوی قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستادیم)؛ گفت: ای قوم من! خدا را پرستش کنید، که معبودی جز او برای شما نیست! اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادی آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبید، سپس به سوی او بازگردید...»
توبه و استغفار از دیگر اموری بود که صالح نبی بر آن تاکید داشت و قوم خود را به استغفار و توبه از شرکی که به آن معتقد بودند، ترغیب می‌کرد. توبه و طلب استغفار اولین گامی است که خداوند در پیش روی انسان برای جبران خطاها و بازگشت وی به راه راست گذاشته است. در بیان تفاوت میان استغفار و توبه گفته‌اند: استغفار طلب عفو و چشم پوشی از گناهان گذشته، بدون در نظر گرفتن آینده است؛ اما توبه طلب عفو از گذشته، همراه با تعهد به ترک گناه در آینده می‌باشد. در آیه دیگر، بعد از دعوت به توحید، قوم ثمود را مورد مؤاخذه قرار داده و فرمودند: «...قَالَ یا قَوْمِ لِمَ‌تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ...» «...گفت: ای قوم من! چرا برای بدی قبل از نیکی عجله می‌کنید (و عذاب الهی را می‌طلبید نه رحمت او را)؟!...» مراد از سیئه‌ قبل از حسنه، نزول عذاب قبل از عافیت و رحمت می‌باشد. ]در حقیقت حضرت صالح در بیان مؤاخذه قوم خود فرمود: چرا شما برای دریافت صدق دعوت، پیوسته به عذاب الهی روی آورده و در مورد آن تفکر نمی‌کنید و برای گرفتار شدن به عذاب عجله می‌کنید؟! یعنی نمی‌دانستند که اگر مستحق عذاب باشند، حیات انسان تمام شده و مجالی برای ایمان آوردن وجود ندارد! به همین دلیل حضرت صالح تأکید داشت که در صدق دعوت من در جنبه مثبت و رحمت الهی امتحان کنند، بعد نظر دهند! ۳.۲ - اطاعت از دستورات پیامبر خدا حضرت صالح قوم خود را پیوسته به اطاعت از اوامر خود که همان دستورات خداوند‌ی است، فرا می‌خواند: «... إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ» «... من برای شما پیامبری امین هستم! پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید!» قوم ثمود رسالت پیامبرشان را تکذیب کردند، اما صالح نبی آنها را به خاطر بی‌تقوایی مورد مؤاخذه قرار داد و از عقاب الهی بر حذر داشت، در مقابل قوم خویش را به ایمان و پرستش خدای یگانه دعوت نمود؛ و فرمود: ای قوم از عذاب خداوند بترسید و به آن‌چه برای انذار شما بیان کرده‌ام، گوش فرا داده و از اوامر من پیروی نمایید. «امین» به کسی گویند که در امانت خیانت نکند؛ و حضرت صالح امانت الهی را بدون نقصان و زیاده به مردم ابلاغ می‌نمود؛ بدرستی‌که صالح نبی معروف به حفظ امانت بود، زیرا خداوند هیچ رسولی را نمی‌فرستد، مگر به همان فضائلی که به آن معروف باشد ۳.۳ - اجتناب از فساد حضرت صالح قوم خود را از انجام دادن فسادی که منجر به مختل شدن حیات و امور خاص و عام مردم می‌شد، بر حذر می‌داشت؛ زیرا خداوند اراده نموده تا انسان از نیروهای درونی خود که در وجود او به ودیعه گذاشته، یا برای او مسخر شده، استفاده نماید؛ بنابراین هر کس از این اساس و قانون تخطی نماید، نفس خود را در معرض عذاب الهی قرار داده است. ]«...وَ لَاتَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»«...و در زمین، به فساد نکوشید!» «تَعْثَوْا» از ماده «عثی» به معنای افساد .و عجله کردن در فساد است .با این وجود که در آیه هر دو واژه‌ «لَاتَعْثَوْا» و «مُفْسِدِینَ» ذکر شده، زیرا واژه‌ی «عثی» در ظاهر به معنای فساد، ولی در باطن به معنای اصلاح امر هست؛ همانند داستان حضرت موسی و خضر در مورد سوراخ کردن کشتی، که در ظاهر خراب کردن کشتی سالم، ولی در باطن اصلاح امر یتیمان با حفظ کشتی معیوب بود؛ اما قید «مُفْسِدِینَ» بیانگر آن است که عمل قوم صالح در ظاهر و باطن فسادآور بود. ۴ - معجزات قوم ثمود برای تصدیق سخنان حضرت صالح و دعوت ایشان به سوی توحید از وی معجزه‌ای خواستند تا در صورت توانایی بر این امر ایمان بیاورند و از بت ‌پرستی و گناه دست بردارند؛ وقتی حضرت با خواسته‌ی آنان موافقت کرد، از ایشان خواستند که از دل کوه و از داخل سنگ شتری بیرون بیاورد! بعد از دعای حضرت خداوند دعایش را مستجاب کرد و ناگهان سنگ شکافته شد و از دل آن ماده شتری بیرون آمد که بلافاصله درد زایمان گرفت و بچه‌ای را به دنیا آورد: ]«قَالَ یا قَوْمِ... قَدْ جَاءَتْکُمْ بَینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» «گفت: ای قوم من... دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده: این «ناقه‌» الهی برای شما معجزه‌ای است؛ او را به حال خود واگذارید که در زمین خدا (از علفهای بیابان) بخورد! و آن را آزار نرسانید، که عذاب دردناکی شما را خواهد گرفت!»
عتبات عالیات وعمره
توبه و استغفار از دیگر اموری بود که صالح نبی بر آن تاکید داشت و قوم خود را به استغفار و توبه از شرکی
- سرانجام قوم حضرت صالح به امر خداوند آب آن منطقه تقسیم شد، یک روز برای شُرب ناقه و روز دیگر برای مردم! ]ناقه در روز خود برای نوشیدن آب می‌آمد و در پایان روز می‌رفت، و قوم در روزی که آب سهم ناقه بود، از شیر او استفاده می‌کردند ما عواملی چون استکبار، طغیان‌گری، روحیه ظلم و ستمگری، کفر و الحاد قوم ثمود]موجب شد که شقی‌ترین آنها (قدار بن سالف) ناقه را پی کند. طبق نقل پیامبر اکرم -صلی‌ الله علیه و آله- او شقی‌ترین فرد در میان اولین انسانها بود.[۵۳]قوم صالح، بعد از پی کردن ناقه، بی‌شرمی را به نهایت خود رسانده و گفتند: «ای صالح! اگر تو از فرستادگان خدا هستی، آن‌چه ما را با آن تهدید می‌کنی، بیاور!» صالح به آنها گفت: سه روز در خانه‌هایتان بهره‌مند گردید و بعد از آن، عذاب الهی فرا می‌رسد، وعده‌ای که دروغ نخواهد بود مراد از واژه‌ «دار» در «تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ خانه‌ای است که انسان در آن با آرامش زندگی می‌کند و در آیه منظور شهری بود که قوم ثمود آن‌جا زندگی می‌کردند. هنگامی‌که قوم ثمود عذاب الهی را مشاهده نمودند، از کردار خود پشیمان شدند، اما دیگر سودی نداشت و صیحه‌ آسمانی آن‌ها را در برگرفته، پس آنها از شدت عذاب به صورت خشک شده، به روی افتاده و هلاک شدند.
حضرت صالح نبی(ع) که بود؟ آیا درباره ویژگی‌های اخلاقی و صفات ظاهری ایشان، مطلبی در روایات وجود دارد؟ پرسش آیا در مورد حضرت صالح(ع) در احادیث معتبر چیزی آمده است؟ درباره مقامشان یا ویژگی خاص اخلاقی و ظاهری آن‌حضرت؟ پاسخ اجمالی حضرت صالح(ع) پیامبری است که نام او 9 بار در قرآن تکرار و به بخشی از داستان او نیز پرداخته شده است؛ از این‌رو تردیدی در وجود چنین پیامبری وجود ندارد، و آنچه قرآن در مورد او گزارش کرده یقیناً صحیح است، اما گزارش‌های گوناگون دیگری از ایشان در کتب تاریخی و روایی وجود دارد که هر کدامشان باید به صورت جداگانه مورد بررسی سندی و محتوایی قرار گیرد. در ذیل به برخی از این گزارش‌ها اشاره می‌کنیم: نسب حضرت صالح(ع) در مورد نسب آن‌حضرت می‌گویند؛ ایشان «صالح بن عبد بن ماسح بن عبید بن حاجر ابن ثمود بن عابر بن ارم بن سام بن نوح‏»، «صالح بن ثمود بن عابر بن ارم بن سام بن نوح»، و «صالح بن حاثر بن ثمود بن حاثر بن سام بن نوح‏» بودند] هم‌چنین گزارشی وجود دارد که بین حضرت صالح(ع) و پیامبر قبل از او، یعنی حضرت هود(ع) صد سال فاصله بود. مدت رسالت صالح(ع)، در شانزده سالگی به مقام پیامبری رسید و تا 120 سالگى در میان قوم خود(ثمود) به سر برد محل دفن ‌حضرت صالح 280 سال عمر کرد. درباره محل دفن حضرت صالح مکان‌های مختلفی ذکر کرده‌اند: شبوه، مکه، عکّا(یا عکّه) در سواحل شام، و قِنَّسْرین‏. مشخصات ظاهری در مورد مشخصات ظاهری حضرت صالح(ع)، امام صادق(ع) فرمود: «صالح، مدتى از میان قوم خود پنهان شد و هنگام پنهان شدن، مردى کامل و خوش اندام، دارای ریش زیاد، گونه‌هاى کم‌گوشت، و قد و قامت متوسّط بود، ولى وقتی به سوى قوم خود بازگشت، چهره‌اش تغییر یافته بود و به همین دلیل او را نشناختند و به سه گروه تقسیم شدند: دسته‌ای که منکر وى شدند، 2. دسته‌اى که به شک افتادند، 3. دسته‌ای که یقین داشتند که او همان صالح پیغمبر است...». هم‌چنین نقل شده است که او شخصی سرخ‌رو و مایل به سفیدی بود. او مانند عیسی(ع) کفش به پا نمی‌کرد و پابرهنه راه می‌رفت، خانه و مسکنی نداشت و همیشه کنار شتر خود بود و به شغل تجارت می‌پرداخت. شخصیت و مقام حضرت صالح(ع) با توجه به این‌که حضرت صالح(ع) سومین پیامبرى است که از میان قوم ثمود نامشان در قرآن آمده، و به امر الهى قیام نموده است، اما در کتاب تورات فعلی نامی از حضرت صالح(ع) برده نشده است اما در آیات قرآن و روایات اسلامی به برخی به از خصوصیات حضرتشان اشاره شده است: سوار بر شتر همراه پیامبر(ص) شخصی از پیامبر اکرم(ص) پرسید چه کسانی روز قیامت با تو سوار هستند؟ پیامبر(ص) فرمود: «در آن روز چهار نفر سوار هستند: من، على، فاطمه و صالح پیامبر خدا. من بر براق سوار هستم، فاطمه بر شتر عضباء، صالح بر آن شترى که کشته شد و على بر یکى از شتران بهشتی که مهار آن از یاقوت است...» حفاظت از سوی ملائکه هنگام عذاب در تفسیر قمّی آمده است: «...هنگام نازل شدن عذاب بر قوم ثمود، خداوند ملائکه‌ای را فرستاد تا او را از بلاء حفظ کنند». نه نفر از سردسته‏هاى قبایل مختلف که در پى‏کردن شتر حضرت(ع) صالح نقش داشتند، تصمیم گرفتند که آن‌حضرت(ع) و خانواده او را به قتل برسانند، امّا خداوند فرشتگانى فرستاد و آنها را با سنگ کشتند و یا کوه بر سر آنها فرود آمد و به هلاکت رسیدند. توکل بر خدا بعد از درخواست عجیب قوم حضرت صالح‏(ع)، آن‌حضرت(ع) گفت: شما از من چیزى خواستید که بر من گران است، ولى بر خداى من آسان است و آن‌را از خدا درخواست کرد صبر حضرت صالح(ع) از 16 تا 120 سالگى در میان این قوم بسر برد و در این مدت مردم به دعوت او پاسخ ندادند، اما با این‌حال وی از هدف خود دست نکشید. هم‌چنین وقتی قومش آن شتر را کشتند، گزارشی از نفرین آنها توسط حضرت صالح(ع) در آیات و روایات دیده نشده است. دفاع از مظلومان ابو رغال یکی از کسانی بود که حضرت صالح او را به سمت مکه فرستاد. او قصد داشت به زور یک گوسفند را از چوپانی بگیرد که همسرش از دنیا رفته و پسرش برای زنده ماندن به شیر آن گوسفند نیاز داشت، اما در این ماجرا کشته شد. وقتی این خبر به حضرت صالح(ع) رسید، سه مرتبه ابو رغال را لعنت کرد شیوه‌های تبلیغی حضرت صالح(ع) در شیوه تبلیغی خود هم از ارشاد، هم از اعجاز و هم از برهان عقلی بهره می‌جست: 1. «... قَدْ جاءَتْکمْ بَینَةٌ مِنْ رَبِّکمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکمْ آیةً فَذَرُوها تَأْکلْ فی‏ أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیأْخُذَکمْ عَذابٌ أَلیمٌ»؛. براى شما از جانب پروردگارتان دلیلى آشکار آمده است. این، ماده شتر خدا براى شما است که پدیده‏اى شگرف است. پس آن‌را بگذارید تا در زمین خدا بخورد و گزندى به او نرسانید تا [مبادا] شما را عذابى دردناک فرو گیرد.
2. «... فَاذْکرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ»؛... پس نعمت‌هاى خدا را به یاد آورید و در زمین سر به فساد برمدارید. 3. حضرت صالح(ع) برای دعوت قوم خود به آنها پیشنهاد داد که من از معبودان شما چیزى می‌خواهم و اگر آنچه را من خواستم انجام دادند، من از میان شما می‌روم و آنها نیز قبول کردند. آن‌حضرت(ع) به بتی که از همه بزرگ‌تر بود، فرمود که نام تو چیست؟ ولى آن پاسخى نداد. سپس همه آن بت‌ها را به نام‌های‌شان صدا زد، اما هیچ‌یک از آنها پاسخى ندادند. معجزه در پی دعوت حضرت صالح(ع)، قوم ثمود از ایشان درخواست کردند تا معجزه‌ای بیاورد. در چندین آیه، از آیات قرآن به نام «ناقه» حضرت صالح، پیامبر قوم ثمود، اشاره شده و جریان آن گفته شده است: «فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ». «... وَ آتَینا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاَّ تَخْویفاً». «إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِر «فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها». نشانه معجزه بودن این شتر را در چند چیز می‌توان دانست: مستجاب شدن فوری درخواست حضرت صالح(ع) بیرون آمدن از کوه؛ متولد نشدن شتر از شکم مادر؛ سیر شدن تمام مردم قوم ثمود از شیر آن شتر؛ قد و قامت آن شتر که به اندازه یک مایل می‌رسید ] تولد بچه از آن با درخواست قوم ثمود. این معجزه الهی آن قدر نزد خدا اهمیت داشت که کشنده آن در روایات به اشقی الاولین معرفی شده است
✅سید علی قاضی طباطبایی (۱۲۸۲-۱۳۶۶ق)، از عرفا و علما و استادان اخلاق حوزه علمیه نجف در قرن چهاردهم هجری قمری بود. ایشان به هیچ‌یک از سلسله‌های صوفیه مرتبط نبود، و طریقه عرفانی وی همان طریقه حسینقلی همدانی و استادش سیدعلی شوشتری بود. روش سلوکی وی وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله همراه با پذیرفتن ولایت امامان شیعه (علیهم‌السّلام) و حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بود. هرچند شهرت آیت‌الله قاضی بیش‌تر به عرفان و اخلاق است، اما در حدیث و فقه و تفسیر نیز تبحر داشت و در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نایل آمد. سیدمحمدحسین طباطبائی، سیدابوالقاسم خوئی، سیدهاشم موسوی حداد و محمدتقی بهجت از جمله شاگردان آیت‌الله قاضی بودند. آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی فهرست مندرجات ۱ - معرفی اجمالی ۲ - دوره علمی ۳ - هجرت به نجف ۴ - اساتید ۵ - جامعیت علمی و اجتهاد ۶ - شخصیت عرفانی و اللهی ۶.۱ - نماز شب ۶.۲ - توکل ۶.۳ - تفکر و مکاشفه ۶.۴ - تواضع ۶.۵ - رسیدگی به محرومین ۶.۶ - توجه به اهل‌بیت ۷ - مکتب سلوکی ۸ - فقاهت ۹ - ویژگی‌های اخلاقی ۱۰ - شاگردان ۱۱ - خویشاوندی با علامه طباطبایی ۱۲ - پیش‌گویی‌ ۱۳ - علاقه شهید مطهری به قاضی ۱۴ - وصیت‌نامه ۱۵ - وفات ۱۶ - کرامات ۱۷ - خانواده ۱۸ - وصیّ عرفانی ۱۹ - آثار ۱۹.۱ - شرح دعای سمات ۱۹.۲ - تفسیر قرآن ۱۹.۳ - تصحیح و تحقیق ۱۹.۴ - دیگر آثار ۲۰ - روش سلوکی و عرفانی ۲۱ - آرا ۲۲ - انتقاد به نظام آموزشی حوزه ۱ - معرفی اجمالی قاضی طباطبائی، سید علی در ۱۳ ذیحجه ۱۲۸۲ یا در ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد. ] خاندان وی از سادات طباطبائی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند و نسبشان به ابراهیم طباطبا، نواده امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)، می‌رسید. پدرش، سیدحسین قاضی (متوفی ۱۳۱۴)، از شاگردان میرزای شیرازی در سامرا بود که سپس به تبریز بازگشت و به تهذیب نفس پرداخت. وی علاوه بر تفسیر مختصری بر قرآن، تفسیری بر سوره فاتحه و تفسیری ناتمام بر سوره انعام نوشته بود. پدر مادر سیدعلی، میرزا محسن قاضی تبریزی (متوفی ۱۳۰۶)، نیز از عالمان و عابدان بود و با ملا‌هادی سبزواری مصاحبت داشت. ۲ - دوره علمی قاضی طباطبائی مبادی علوم دینی و ادبی را در زادگاهش آموخت. ] نزد پدرش تفسیر کشاف را خواند. علاوه بر پدرش، استادان دیگر وی موسی تبریزی (مؤلف حاشیه رسائل شیخ انصاری) و محمدعلی قراچه‌داغی (مؤلف حاشیه‌ای بر شرح لمعه) بودند. او ادبیات فارسی و عربی را نیز از شاعر نامی، محمدتقی نیر تبریزی، مشهور به حجت الاسلام، فرا گرفت و مدتی نیز، به توصیه پدرش، برای تهذیب نفس نزد امام قلی نخجوانی شاگردی کرد. ۳ - هجرت به نجف سیدعلی در سال ۱۳۰۸، برای کسب علم به نجف هجرت نمود و در آن‌جا فقه و اصول و حدیث و تفسیر و دیگر علوم را فرا گرفت. قبل از سفر به نجف اشرف؛ ابتدا پدر را از این تصمیم آگاه می‌سازد، پدر از احساس عطش و شوق نونهالش در راه تحصیل و تهذیب، شادمان گشته و وی را با گروهی از اهالی تبریز روانه نجف اشرف می‌سازد. زمانی که قاضی به شهر نجف می‌رسد، به حرم علوی مشرف شده و از آن حضرت برای رشد و شکوفایی کمک می‌خواهد و خود را به آن امام همام می‌سپارد تا راهی را که رضایت خداوند در آن است، به وی نشان دهد و همیشه در تمام مراحل زندگی همراهی‌اش نماید. این درخواست قاضی مورد قبول امیرالمومنین (علیه‌السلام) واقع شده و آن حضرت، راه سعادت و خوشبختی را به وی نشان می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که از اساتید بزرگواری استفاده نموده و صاحب کرامات و فضایل عرفانی می‌شود. ۴ - اساتید قاضی در مورد استاد و تاثیر آن در تعالی و رشد شاگرد، می‌گوید: اگر کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد برای پیدا کردن استاد این راه، نصف عمر خود را در جست‌و‌جو و تفحص بگذراند تا آن استاد را پیدا کند، ارزش دارد و کسی که به استاد کامل رسید، نصف راه را طی کرده است. بر اساس این اعتقاد، وی در پی یافتن اساتید شایسته و استفاده کامل از آنان رفت تا این‌که به یاری حضرت امیر (علیه‌السلام)، گمگشته‌هایش را یافت. در این مسیر (علاوه بر اساتیدی که در تبریز از محضرشان استفاده کرده بود) در نجف اشرف نیز از محضر اساتید مبارز و زبده‌ای بهره‌مند شد؛ همانند آیات عظام:
صبح که به محضر استاد، مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم: فرمود: «علیکم السلام! صلاح نیست شما به ایران بروید. و پا دراز کردن به سوی کتاب‌ها هم هتک احترام است.» بی‌اختیار حول زده گفتم: «آقا! شما از کجا فهمیده‌اید؟» فرمود: «از وادی السلام فهمیده‌ام». [۲۷] ۶.۴ - تواضع مرحوم قاضی بنده‌ای خاضع و فروتن بود؛ از هرگونه شهرت‌طلبی پرهیز کرده و خدمت به خلق خدا را وظیفه خود می‌دانست. سیدمحمدحسن قاضی در یادداشت‌های خود آورده است: «نقل کرده‌اند که روزی آیت‌الله قاضی با آیت‌الله سیدمحسن حکیم (مرجع مشهور تقلید) در صحن شریف حیدری (در نجف اشرف) تصادفا با هم ملاقات نمودند. در این وقت، در صحن جنازه‌ای را تشییع می‌کردند، صاحبان میت از مرحوم قاضی درخواست اقامه نماز بر آن میت کرده بودند. مرحوم قاضی، آیت‌الله حکیم را مامور به خواندن نماز نموده بود، ولی مرحوم حکیم امتناع نموده و اصرار به مقدم نمودن مرحوم قاضی کرده بود. مرحوم قاضی فرموده بود: «چون شما بین مردم مشهورتر از من هستید، اگر شما اقامه نماز بکنید، مردم زیادی جمع می‌شوند و این، سبب ثواب زیادی برای میت می‌شود.» به ناچار آقای حکیم اقامه و مرحوم آقا سیدعلی قاضی به ایشان اقتدا کرده بود». [۲۸] ۶.۵ - رسیدگی به محرومین علامه طباطبایی می‌فرماید: یکی از رفقای نجفی ما (که فعلا از اعلام نجف است) برای من گفت: «من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول سوا کردن کاهو است، ولی به عکس معهود، کاهو‌های پلاسیده و آنهایی را که دارای برگ‌های خشن و بزرگ هستند، برمی‌دارد. من کاملا متوجه بودم، تا مرحوم قاضی کاهو‌ها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد. مرحوم قاضی آن را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مرد مسن و پیرمردی بود، به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا! من این مرد فروشنده را می‌شناسم؛ فرد بی‌بضاعت و فقیری است، من گاه گاهی به او مساعت می‌کنم، و نمی‌خواهم چیزی به او بلا عوض داده باشم، تا اولا آن عزت و شرف و آبرو از بین برود، و ثانیاً خدای ناخواسته عادت کند مجانی گرفتن، و در کسب هم ضعیف نشود. و برای ما فرقی ندارد کاهو‌های لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهو‌ها. و من می‌دانستم که این‌ها بالاخره خریداری ندارد، و ظهر که دکان خود را می‌بندد، به بیرون خواهد ریخت؛ لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم». [۲۹] ۶.۶ - توجه به اهل‌بیت سیدعلی آقا علاقه خاصی به عید غدیر داشتند؛ به‌همین مناسبت در این روز به‌ یاد ماندنی و مهم جهان اسلام، مراسم جشن و شادمانی برپا می‌کردند و خطبه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عید غدیر را برای حاضران در مجلس جشن می‌خواندند، فرزندش سیدمحمدعلی می‌گوید: «ایشان خودش را برای این روز بزرگ آماده می‌کرد و آن روز بهترین لباس‌هایش را می‌پوشید. ولیمه، شیرینی و میوه تهیه می‌کرد، و از آشنایان، دوستان، قوم و خویش دعوت به‌عمل می‌آورد و از یکی از آن‌ها می‌خواست تا خطبه رسول اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که در روز عید غدیر خم فرموده، با صدای بلند و گیرا قرائت نماید و این خطبه یکی از برجسته‌ترین و بهترین خطبه‌هاست ... نکته‌های گوناگون و دلنشین و شیرین بسیار ایراد می‌فرمود و ادخال سرور شادی بر دلهای حاضرین در مجلس عنایت می‌فرموده چه بسا نکته‌های کمیاب که از شعر و نثر که در حفظ داشت، بیان می‌کرد؛ [۳۰] استاد با این‌که خود در علوم متبحر و یگانه بود اما گاهی مشکلاتی برایش پیش می‌آمد که با محاسبات دنیوی نمی‌توانست حل نماید. در این‌گونه موارد، به بارگاه حضرت امیر (علیه‌السلام) پناه برد و از ایشان استعانت کرد. شاگردش آیت‌الله شیخ حسنعلی نجابت می‌فرمود: «آقای قاضی زمانی طالب مطلب خاصی بودند، اما آن‌چنان که می‌خواستند فتح باب بر ایشان حاصل نمی‌شد. از هر دری وارد می‌شدند، نتیجه نمی‌گرفتند، تا این‌که برای برآورده شدن آن خواسته، قصیده بلند و بسیار عالی در مدح امیرالمومنین (علیه‌السلام) انشاء فرمودند و به تمام معنا در آن مطلب خاص که می‌خواستند، فتح باب بر ایشان رخ داد».[۳۱] علامه طباطبایی می‌فرماید: مرحوم استاد ما قاضی می‌فرمودند که: «(حضرت در موقع ظهور) به اصحابش مطلبی می‌گویند که همه آن‌ها در اقطار عالم متفرق و منتشر می‌گردند، و چون همه آن‌ها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می‌کنند، و می‌فهمند که غیر از آن حضرت، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهی و مامور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینه‌های اسرار الهی و صاحب الامر نیست. در این‌حال، همه به مکه مراجعت می‌کنند و به آن حضرت تسلیم می‌شوند و بیعت می‌نمایند. مرحوم قاضی می‌فرمود: من می‌دانم آن کلمه‌ای را که حضرت به آن‌ها می‌فرماید و همه از دور آن حضرت متفرق می‌شوند، چیست؟» [۳۲] ۷ - مکتب سلوکی [ویرایش]
۱. ملامحمدکاظم خراسانی (آخوند خراسانی)؛ نویسنده کفایة الاصول. ۲. میرزا فتح‌الله شریعت اصفهانی (شیخ الشریعه). ۳. میرزا حسین تهرانی، که استاد اخلاق وی نیز بود. ۴. شیخ محمدحسن مامقانی؛ ایشان از اساتید برجسته و متبحر علم رجال، درایه، تراجم و نسب به‌شمار می‌آیند. ۵. سیدمحمدکاظم یزدی؛ نویسنده «عروة الوثقی». ۶. فاضل شربیانی؛ وی در مکارم اخلاق و صفات پسندیده و دلسوزی به بینوایان، زبانزد مردم کربلا و نجف بود. [۱۸] ۷. شیخ محمد بهاری؛ معظم له همان عارف، سالک و عالم فرزانه‌ای است که در سن ۳۲ سالگی به اجتهاد رسید و از اوتاد شاگردان عارف نامدار، ملاحسینقلی همدانی محسوب می‌شود. ۸. سیداحمد کربلایی؛ وی نیز از شاگردان ممتاز ملاحسینقلی همدانی به‌شمار می‌آید که در تهذیب نفس و عرفان، از کمالات والایی برخوردار بود.[۱۹] ۵ - جامعیت علمی و اجتهاد [ویرایش] کوشش‌های خستگی ناپذیر سیدعلی قاضی در راه کسب کمال و دانش، به ثمر نشست و در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نایل آمد گرچه افراد بسیاری از خانواده‌ها و علمای سرشناس در این راه قدم برداشته‌اند ولی عده‌ اندکی به درجه اجتهاد، آن هم در سنین جوانی، موفق شده‌اند. ویژگی‌هایی که در قاضی (مثل پشتکار و جدیت در بحث، انس با بزرگان، مراقبت‌های خانواده، تهذیب نفس و ارتباط با خدای متعال) وجود داشت، از وی عالمی عارف و مجتهدی توانمند ساخت. وی در لغت عرب نیز کم‌نظیر بود؛ به‌طوری که چهل هزار لغت عرب را از حفظ داشت و شعر عربی را چنان می‌سرود که عرب‌ها از تشخیص آن عاجز می‌ماندند و نمی‌فهمیدند که شعر، از یک شاعر عجم است. روزی در بین مذاکرات، آیت‌الله شیخ عبدالله مامقانی به ایشان می‌گوید: من آن‌قدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیرعرب، شعر عربی بگوید، تشخیص می‌دهم؛ گرچه آن شعر در اعلی درجه فصاحت و بلاغت باشد. آیت‌الله قاضی یکی از قصاید عربی را که سراینده‌اش عرب بود، شروع به خواندن کرد، و در بین آن چند بیت از اشعار خود را اضافه و سپس از آیت‌الله مامقانی پرسید: کدام یک از این‌ها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشیخص دهند.[۲۰] ۶ - شخصیت عرفانی و اللهی [ویرایش] نوشتن و بیان شخصیت افرادی چون مرحوم سیدعلی آقا قاضی، که بی‌شک از اولیای خاص الهی می‌باشد، بسیار دشوار، و قلم از بیان وجوه مختلف زندگی او، ناتوان است؛ به‌ همین‌جهت فقط به گوشه‌هایی از شخصیت عرفانی و الهی استاد اشاره می‌شود. علامه طباطبایی در این مورد می‌گوید: «معمولا ایشان در حال عادی یک ده بیست روزی در دسترس بودند، و رفقا می‌آمدند و می‌رفتند و مذاکراتی داشتند، و صحبت‌هایی می‌شد و آن وقت یکباره ایشان ناپدید می‌شدند و چند روزی اصلا خبری نبود؛ نه در خانه، نه در مدرسه، نه مسجد، نه کوفه، و نه در سهله از ایشان خبری نبود. رفقا در این روز‌ها به هرجا که احتمال می‌دادند، سر می‌زدند ولی پیدا نمی‌کردند. چند روز بعد، دوباره پیدا می‌شد، و درس و جلسه‌های خصوصی را در منزل و مدرسه دائر می‌کردند و همین‌جور حالات غریب و عجیب داشتند».[۲۱] در این روزها استاد به تهذیب نفس و خود سازی می‌پرداختند و به‌جایی رسیده بودند که واقعا می‌شود گفت خلیفة الله شده بودند و کارهای خلیفة الهی انجام می‌دادند علامه تهرانی در این رابطه می‌گوید: «چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما، از یکی از بزرگان و مدرسین نجف اشرف نقل می‌کردند که می‌گفت: من درباره استاد میرزا علی قاضی طباطبایی و مطالبی که از ایشان شنیده بودم و احوالاتی که به گوشم رسیده بود، در شک بودم. با خود می‌گفتم: آیا این مطالب که نقل شده، درست است یا نه؟ تا این‌که روزی برای نماز به مسجد کوفه می‌رفتم (و مرحوم قاضی زیاد به مسجد کوفه و مسجد سهله علاقه‌مند بودند) در بیرون مسجد با ایشان برخورد کردم؛ با هم مقداری صحبت کردیم و در طرف قبله مسجد برای رفع خستگی نشستیم. گرم صحبت بودیم که در این زمان مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده، به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. در آن نواحی مار بسیار است و غالبا به مردم آسیبی نمی‌رساند. همین‌که مار به مقابل ما رسید و من وحشتی کردم، استاد اشاره‌ای به مار کرد و فرمود: «مت باذن الله؛ به اذن خدا بمیر» مار فوراً در جای خود خشک شد. قاضی بدون این‌که اعتنایی کند، شروع به دنبال صحبت کرد، سپس به مسجد رفتیم و من در مسجد وسوسه شدم که آیا این‌کار واقعی بود و مار مرد یا این‌که چشم‌بندی بود؟ اعمال را تمام کرده و بیرون آمدم و دیدم مار خشک شده و به روی زمین افتاده است؛ پا زدم، دیدم حرکتی ندارد. شرمنده به مسجد بازگشته و چند رکعتی دیگر نماز خواندم، موقع بیرون آمدن از مسجد برای نجف، باز هم با یکدیگر برخورد کردیم، آن مرحوم لبخندی زده و فرمود: خوب آقا جان! امتحان هم کردی! امتحان هم کردی». [۲۲] ۶.۱ - نماز شب
سید علی آقا همه چیز را در نماز شب و تهجد شبانه می‌دید و سفارش‌های اکیدی بر شاگردان خود داشت که نماز شب را اقامه کنند. علامه طباطبایی می‌گوید: «چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم به‌خاطر قرابت و خویشاوندی به محضر قاضی رفتم، روزی کنار در مدرسه‌ای ایستاده بودم که قاضی از آن‌جا عبور می‌کرد؛ چون به من رسید، دست خود را بر روی شانه من گذاشته و فرمود: «ای فرزند! دنیا می‌خواهی، نماز شب بخوان و آخرت می‌خواهی، نماز شب بخوان»[۲۳] استاد خود نیز اهل تهجد بود و از راه نماز شب به این مقام والا رسیده بود و آن‌قدر مواظب اعمال و رفتار خود بود که حتی حاضر نبود عبادت و نمازش برای دیگران و حتی خانواده و فرزندانش ذره‌ای مزاحمت ایجاد کند. به همین‌جهت، در مدرسه قوام حجره‌ای برای این‌کار گرفته بود. آیت‌الله سیدمحمد حسینی همدانی گوید: «در سال ۱۳۴۷ قمری که من در مدرسه قوام نجف اشرف بودم، روزی سیدعلی آقا به مدرسه آمد و از متصدی آن حجره‌ای درخواست کرد، و وی نیز با کمال احترام پذیرفته و حجره‌ای کوچک در طبقه فوقانی در اختیارش گذاشت بعد معلوم شد که قاضی حجره را به‌عنوان مکان خلوتی برای تهجد و عبادت می‌خواستند. چون تصور می‌کردند تهجد ایشان شب هنگام در خانه، باعث مزاحمت بچه‌ها می‌شد. به‌همین خاطر، شب‌ها حدود ساعت دوازده (که معمولا طلبه‌ها برای آمادگی جهت درس‌های فردا به استراحت می‌پرداختند) شب زنده‌داری قاضی آغاز می‌شد.». [۲۴] ۶.۲ - توکل یکی از مظاهر اعتقاد و باور‌های دینی، این است که انسان در مشکلات زندگی، خود را نبازد و به‌خدای خود توکل کند. قاضی در اوج توکل بود چنان‌چه آیت‌الله احمدی میانجی (رحمة‌الله‌علیه) به نقل از علامه طباطبایی می‌گویند: «روزی به شدت نیاز به پول داشتم، خدمت قاضی رفتم تا مبلغی از ایشان قرض کنم و وقتی از ایران برایم پول رسید، آن را پرداخت کنم. همین‌که خدمت استاد رسیدم، دیدم پسرش از کوفه آمده و می‌گوید: مادرم زایمان کرده و به پول احتیاج داریم. قاضی دست در جیبش برد و دید هیچ پولی ندارد و فرمود: همان‌طور که می‌بینی هم نیست. و همه این مراحل با تمام آرامش و اطمینان بود، که برای من بسیار شگفت‌انگیز بود!». [۲۵] نتیجه این توکل را نیز قاضی و دیگران عملا مشاهده می‌کردند و خداوند در اثر این خصلت والا، مشکلات این بزرگ مرد را حل می‌کرد. آیت‌الله شیخ علی‌محمد بروجردی (از شاگردان قاضی) می‌گوید: «روزی در منزل نشسته بودم، حال عجیبی رخ داد و طوری شد که مثل این‌که کسی از نشستنم مانع می‌شد؛ هرچه به اطراف نگاه کردم، چیزی ندیدم. کیسه‌ای پول همراه داشتم، آن را برداشته از منزل خارج شدم. مثل این‌که کسی مرا از پشت سر حرکت دهد، در مسیری ناخواسته به راه افتادم. مقداری که رفتم به آقای قاضی رسیدم و ایشان کنار کوچه ایستاده بود. فوری به طرفش رفته و عرض ادب کردم، استاد نیز لطف فرمود. آقای قاضی گفت: می‌خواستم مقداری میوه و خوارکی تهیه کنم اما پولی نداشتم، همین‌جا ایستادم تا خدا گشایشی نماید. فورا مقداری پول از کیسه درآورده و به ایشان تقدیم کردم و استاد نیز به‌اندازه نیاز برداشته و بقیه را به من برگرداند و خداحافظی کرد. همین‌که پول را به قاضی دادم، حالت اضطراب از من رفته و حالت شعف و انبساط روحی زیادی به من دست داد. سپس به خانه برگشته و با آرامش خاطر استراحت کردم».[۲۶] ۶.۳ - تفکر و مکاشفه مرحوم قاضی که از تجملات دنیا وارسته و مثل مولایش آن را طلاق داده بود، در نجف اشرف به قبرستان وادی السلام می‌رفت و ساعت‌های طولانی به تفکر و مکاشفه می‌پرداخت تا هرچه بهتر بتواند دل از دنیا کنده و به مشاهده‌ی دوست نائل شود. مرحوم محمدتقی آملی (از شاگردان آن بزرگوار) می‌فرماید: «من مدت‌ها می‌دیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام می‌نشینند، با خود می‌گفتم: «انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه‌ای روح مردگان را شاد کند، کارهای لازم‌تر هم هست که باید به آن‌ها پرداخت! » این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمی‌ترین رفیق خود از شاگردان استاد. مدت‌ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش می‌رفتم، تا آن‌که از نجف اشرف بر مراجعت به ایران عازم شدم ولیکن در مصلحت بودن این سفر، تردید داشتم. این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود می‌خواستم بخوابم؛ در آن اتاقی که بودم، در تاقچه پائین پای من کتاب بود؛ کتاب‌های علمی و دینی. در وقت خواب، طبعا پای من به سوی کتاب‌ها کشیده می‌شد، با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا لزومی ندارد، چون کتاب‌ها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، و این، هتک حرمت کتاب نیست. بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک حرمت نیست و خوابیدم.
همچنین برای تهذیب نفس چندین سال نزد سیداحمد کربلایی و محمد بهاری، دو تن از مبرزترین شاگردان حسینقلی همدانی، شاگردی کرد. [۳۳][۳۴] به همین سبب، علامه طباطبائی گفته است سیدعلی قاضی به هیچ‌یک از سلسله‌های صوفیه مرتبط نیست، بلکه طریقه عرفانی وی همان طریقه حسینقلی همدانی و استادش سیدعلی شوشتری است که از آنان نیز به عارفی ناشناس به نام جولا منتهی می‌شود.[۳۵] اما فرزندش، سید محمدحسن قاضی، پدر را بر شیوه سلوکی شاگردان حسینقلی همدانی نمی‌داند و از نظر او، قاضی به مسلک پدرش، سیدحسین، بود. سید حسین در مکتب تربیتی امام‌قلی نخجوانی و امام قلی در مکتب سیدمحمد قریشی قزوینی و او از محراب گیلانی اصفهانی و او از محمد بیدآبادی و او از سید قطب‌الدین محمد نیریزی، از مشایخ ذهبیه، تعلیم یافته بود. [۳۶] اما از خود وی نقل شده که ارتباطش را با این سلسله رد کرده و طریقت خود را طریقت علما و فقها ذکر کرده است. [۳۷] به نظر حسینی طهرانی[۳۸] از شاگردان علامه طباطبائی، نیز قاضی ابتدا در طریقت پدرش بود، اما پس از وفات پدرش، شاگردی سیداحمد کربلایی را اختیار کرد و در طریقت حسینقلی همدانی قرار گرفت.[۳۹] قاضی همچنین ده سال ملازم و مصاحب سیدمرتضی کشمیری بود، اما در زمینه اخلاق و عرفان شاگرد وی به‌شمار نمی‌آید، [۴۰][۴۱][۴۲] زیرا کشمیری به شدت با ابن عربی و آثارش مخالف بود و دیدگاه قاضی با او تفاوت بسیار داشت. [۴۳] ۸ - فقاهت [ویرایش] هرچند شهرت قاضی بیش‌تر به عرفان و اخلاق است، اما در حدیث و فقه و تفسیر نیز تبحر داشت.[۴۴][۴۵] قاضی، به‌رغم اجتهاد، در درس خارج فقه سیدمحمدکاظم یزدی و سیدمحمد اصفهانی و دیگر علمای نجف نیز شرکت می‌کرد و از وی نقل شده است که در هفت دوره درس خارج کتاب طهاره شیخ مرتضی انصاری شرکت کرده بود. [۴۶] وی آرای فقهی خاصی هم داشت، از جمله مانند فقیهان اهل‌سنت وقت شرعی مغرب را استتار قرص خورشید می‌دانست.[۴۷][۴۸] ۹ - ویژگی‌های اخلاقی [ویرایش] آقابزرگ تهرانی که سال‌ها با قاضی دوستی و مراوده داشته، وی را با صفاتی چون استقامت، کرامت و شرافت ستوده است. [۴۹] قاضی استقامت در طلب خداوند را عامل درک اسم اعظم و لایق اسرار ربوبی شدن می‌دانست.[۵۰] وی، در عین فقر و ساده‌زیستی، با ریاضت‌های سخت و غیرشرعی مخالف بود و اعتقاد داشت که سالک باید به جسم هم رسیدگی کند، زیرا جسم مرکب روح است، ازاین‌رو به وضع ظاهری خود اهمیت می‌داد و معمولاً عطر می‌زد و لباس سفید و تمیز می‌پوشید و به حسن خلق و نیکوکاری سفارش می‌کرد.[۵۱][۵۲][۵۳] میرزا مهدی اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ ش)، از علمای مشهد، به‌رغم شدت تشرع قاضی و عدم انتسابش به سلسله‌های صوفیه، به‌شدت با وی مخالفت می‌کرد. سیدعبدالغفار مازندرانی، یکی از زهاد معروف نجف، نیز از مخالفان قاضی بود. این مخالفت‌ها سبب بی‌حرمتی برخی از مردم به وی شده بود، چنان‌که سجاده از زیر پایش کشیدند و همچنین او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقه وی به ابن عربی و مولوی و دل‌بستگی و مراوده یکی از صوفیان نجف (بهار‌ علیشاه) با قاضی، موجب بروز این مخالفت‌ها و وارد کردن اتهام تصوف به قاضی شده بود.[۵۴][۵۵][۵۶][۵۷][۵۸] سیدعلی تا آخر عمر در نجف سکونت گزید و جز برای زیارت عتبات متبرکه کربلا و کاظمین و سامرا، از نجف خارج نشد. یک‌بار هم در حدود ۱۳۳۰ ق/۱۲۹۱ش برای زیارت به مشهد رفت و در بازگشت، مدت کوتاهی در جوار حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) اقامت کرد.[۵۹] او در نجف، در عرفان و اخلاق و تهذیب نفس، شاگردان متعدد و نام‌آوری پرورش داد. [۶۰][۶۱] معمولاً جلسات درس وی خصوصی و محرمانه برگزار می‌شد. [۶۲][۶۳] او در مدرسه هندی حجره‌ای داشت و شاگردانش در این حجره نزد او می‌آمدند.[۶۴][۶۵] ۱۰ - شاگردان [ویرایش] بسیاری از علما و فقها و مراجع تقلید از شاگردان مکتب اخلاقی قاضی بوده‌اند. برخی از مهم‌ترین شاگردان او عبارت بوده‌اند از: ۱. شیخ محمدتقی آملی. ۲. علامه سیدمحمدحسین طباطبایی. ۳. سیدمحمدحسن الهی طباطبایی. ۴. محمدتقی بهجت. ۵. سیدیوسف حکیم. ۶. سیدمحمد حسینی همدانی. ۷. شهید محراب، سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی. ۸. شیخ حسنعلی نجابت شیرازی. ۹. سیدمحمدهادی میلانی. ۱۰. محمدرضا مظفر. ۱۱. سیدعبدالاعلی سبزواری. ۱۲. میرزا علی غروی علیاری. ۱۳. سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی. ۱۴. سیدابوالقاسم خوئی. ۱۵. حاج شیخ ابوالفضل خوانساری. ۱۶. عبدالحسین حجت انصاری. ۱۷. محمدابراهیم شریفی زابلی. ۱۸. عباس قوچانی. ۱۹. شیخ علی‌اکبر مرندی. ۲۰. سیدحسن مسقطی. ۲۱. سیدهاشم حداد. ۲۲. سیدعبدالکریم کشمیری. سیدمحمدحسین طباطبائی که خود از بستگان استاد بود و ابتدا به قاضی شهرت داشت و به احترام استادش، ترجیح داد که به طباطبائی مشهور شود[۶۶][۶۷] و برادرش سیدمحمدحسن الهی؛ عباس‌ هاتف قوچانی، [۶۸][۶۹][۷۰] که سیزده سال نزد قاضی شاگردی کرد.[۷۱][۷۲][۷۳][۷۴] سیدحسن اصفهانی مسقطی، که در نجف شفا و اسفار درس می‌داد و به حکم
سیدابوالحسن اصفهانی، مرجع وقت شیعیان، و توصیه استادش قاضی، به ناچار از نجف به مسقط هجرت کرد.[۷۵][۷۶] سیدابوالقاسم خویی، که از وی دستورالعملی گرفت و پس از چهل روز، مکاشفه‌ای برایش حاصل شد و آیندۀ خود را شامل تدریس و به مرجعیت رسیدن مشاهده کرد.[۷۷] علی‌اکبر مرندی، که شانزده سال نزد قاضی شاگردی کرد.[۷۸] محمدتقی بهجت فومنی[۷۹]؛ سیدمحمدحسینی همدانی، [۸۰] که بخش‌هایی از جامع السعادات محمدمهدی نراقی را نزد قاضی خواند؛ علی‌محمد بروجردی، که دروس قاضی را تقریر می‌کرد، [۸۱][۸۲] مرتضی انصاری لاهیجی[۸۳]؛ سیدحسن کشمیری[۸۴] سیداحمد کشمیری[۸۵] مرتضی مدرس گیلانی؛ مرتضی مدرس چهاردهی؛ سیدحسین بادکوبه‌ای[۸۶][۸۷][۸۸] سید عبدالکریم کشمیری؛ سیدعباس کاشانی؛ محمدتقی آملی؛ و میرزا ابراهیم سیستانی. [۸۹] سید احمد فهری زنجانی نیز یکی از آخرین کسانی است که محضر قاضی را درک کرد[۹۰] (برای دیگر شاگردان وی به این منبع رجوع کنید.[۹۱]) سیدمرتضی فیروزآبادی، مؤلف فضائل الخمسه من الصحاح السته، نیز در همسایگی قاضی منزل داشت و در درس‌های اخلاق و عرفان وی شرکت می‌کرد و محرم اسرار استاد بود. [۹۲] ۱۱ - خویشاوندی با علامه طباطبایی [ویرایش] علامه طباطبایی می‌فرماید: «من و همسرم از خویشاوندان نزدیک مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم؛ او در نجف برای صله رحم و تفقد از حال ما، به منزل ما می‌آمد. ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند، روزی مرحوم قاضی به منزل ما آمد در حالی که همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم؛ موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو! این بار این فرزند تو می‌ماند، و او پسر است و آسیبی به او نمی‌رسد، و نام او «عبدالباقی» است. من از سخن مرحوم قاضی خوشحال شدم؛ خدا به ما پسری لطف کرد و برخلاف کودکان قبلی، باقی ماند و آسیبی به او نرسید و نام او را عبدالباقی گذاردیم.»[۹۳] علامه طباطبایی در واقعه‌ای دیگر می‌فرماید: «وقتی به نجف رسیدم لدی الورود رو کردم به قبه و بارگاه امیرالمومنین (علیه‌السلام) و عرض کردم: یا علی! من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده‌ام ولی نمی‌دانم چه روشی را پیش گیرم و چه برنامه‌ای را انتخاب کنم؛ از شما می‌خواهم که در آن‌چه صلاح است، مرا راهنمایی کنید. منزلی اجاره کردم و در آن ساکن شدم. در همان روزهای اول، در منزل نشسته بودم و به آینده خود فکر می‌کردم ناگاه درب خانه را زدند؛ درب را باز کردم، دیدم یکی از علمای بزرگ است. سلام کرد و داخل منزل شد، خیرمقدم گفته با کمال صمیمیت به گفتگو نشست و سخنانی بدین مضمون فرمود: کسی که به قصد تحصیل به نجف می‌آید، خوب است علاوه بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند. این را فرمود و رفت؛ من در آن مجلس، شیفته اخلاق و رفتار اسلامی او شدم و تا در نجف بودم، از محضرش استفاده می‌نمودم. آن دانشمند بزرگ، آقای حاج میرزا علی آقای قاضی بود». [۹۴] ۱۲ - پیش‌گویی‌ [ویرایش] آیت‌الله شیخ عباس قوچانی می‌گوید: «در نجف اشرف با قاضی جلساتی داشتیم و غالبا افراد با هماهنگی وارد جلسه می‌شدند و همدیگر را هم می‌شناختیم، در یک جلسه، ناگهان سید جوانی وارد شد، استاد بحث را قطع کرده و احترام زیادی به سید جوان نمودند و به او گفتند: آقا سید روح‌الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. این در حالی بود که از انقلاب خبری نبود. ما خیلی تعجب کردیم؛ ولی بعد از سال‌های زیاد و پس از انقلاب فهمیدیم که قاضی در آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام کرد».[۹۵] آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت می‌کرد ولی در آن زمان هنوز معروف نشده بود و به‌عنوان مرجع مطرح نبود. یک روز آقای قاضی در عالم خواب یا مکاشفه می‌بیند که بعد از اسم آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی، نام آقا سیدابوالحسن اصفهانی نوشته شده است، و بعدا این مطلب را به ایشان می‌گوید. آیت‌الله اصفهانی بعد از وفات مراجع زمان خود، به مرجعیت می‌رسد و در تمامی جهان اسلام مثل آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی مرجع تام می‌شود. [۹۶] ۱۳ - علاقه شهید مطهری به قاضی [ویرایش] سیدمحمدحسین تهرانی می‌نویسد: یک روز که به منزل شهید مطهری رفته بودم ملاحظه کردم که سه تصویر در اتاق خود نصب کرده‌اند؛ تصویر والدشان آقای شیخ محمدحسین مطهری، تمثال حاج میرزا علی آقا شیرازی، و عکس آیت‌الله حاج میرزا سیدعلی آقا قاضی طباطبایی.[۹۷] مرحوم قاضی می‌فرمود: سعدی: مردی حکیم و دانشمند بوده است، و در اشعار آن بویی از عرفان به‌مشام نمی‌رسد، و مما یذکر اسم الله علیه است، فقط یک غزل او شیرین و آبدار است آن‌جا که گفته است: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست ••••• عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست[۹۸] ۱۴ - وصیت‌نامه [ویرایش]
مرحوم قاضی در وصیت نامه خودشان (که در دوازده صفر ۱۳۶۵ نوشته است) به دو فصل اشاره نموده؛ که یک فصل آن در امور دنیا و دیگری در امور آخرت است. قسمتی از وصیت نامه را به‌عنوان تبرک می‌آوریم: «و فصل دوم در امور آخرت و عمده آن‌ها، توحید است. خدای تعالی می‌فرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء؛ [۹۹] همانا خداوند شرک به خود را نمی‌بخشد و جز آن را برای هرکه بخواهد می‌بخشد.» و این‌مطلب حقیقتش به سهولت به‌دست نمی‌آید و از اولاد‌های بنده کسی را تا حال مستعد تعلیم آن ندیده‌ام... اما وصیت‌های دیگر، عمده آن‌ها نماز است، نماز را بازاری نکنید؛ اول وقت به‌جا بیاورید با خضوع و خشوع! اگر نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان محفوظ می‌ماند، و تسبیح صدیقه کبری (علیهاالسّلام) و آیة الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود... و در مستحبات تعزیه‌داری و زیارت حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) مسامحه ننمایید. و روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما به‌جا بیاورید، هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی‌شود. و اگر هفتگی ممکن نشد، دهه اول محرم ترک نشود. دیگر آن‌که، گرچه این حرف‌ها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم؛ اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن، ترک خدعه و حیله، تقدم در سلام، و نیکویی کردن با هر بر و فاجر، مگر در جایی که خدا نهی کرده این‌ها را که عرض کردم و امثال این‌ها را مواظبت نمایید! الله الله که دل هیچ‌کس را نرنجانید. تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی‌باشد». [۱۰۰] ۱۵ - وفات [ویرایش] قاضی در سال‌های آخر عمر به بیماری استسقا مبتلا شد و در ۶ ربیع الاول ۱۳۶۶/۹ بهمن ۱۳۲۵ ش درگذشت و سیدجمال گلپایگانی بر وی نماز خواند و در وادی السلام، نزدیک مقام صاحب الزمان (جل‌الله‌تعالی‌فرجهالشریف) در کنار پدرش به خاک سپرده شد. محمد سماوی مادّه تاریخ وفات وی را «قضی علی العلم بالاعمال» استخراج کرده است. [۱۰۱][۱۰۲] (معلم حبیب‌آبادی، [۱۰۳] روز وفات را ۴ ربیع الاول نوشته است).[۱۰۴] ۱۶ - کرامات [ویرایش] از قاضی کرامات بسیاری نقل کرده‌اند، مانند طی الارض، میراندن مار با استفاده از نام المُمیت خداوند، [۱۰۵][۱۰۶] زنده شدن مرده به دعای وی، خبر دادن از احوال و افکار و حالات و افعال اشخاص، خبر دادن از آینده از جمله خبر دادن از مرجعیت سیدابوالحسن اصفهانی و پیش‌گویی زمان مرگ خود، و ساطع شدن نور از وی در حال نماز. [۱۰۷][۱۰۸][۱۰۹][۱۱۰] از سیدابوالقاسم خوئی نیز نقل شده که حوادث مافوق طبیعی در مرگ سیدعلی قاضی رخ داده است.[۱۱۱] و همچنین گفته شده که کراماتی نیز از قبر وی به ظهور رسیده است.[۱۱۲] ۱۷ - خانواده [ویرایش] قاضی در طول حیاتش، چهار زن اختیار کرد و خانواده پرجمعیتی شامل یازده پسر و پانزده دختر داشت. [۱۱۳][۱۱۴] برخی از فرزندان او به علم و فضل شناخته می‌شوند، از جمله سیدمحمدحسن قاضی طباطبائی که خود از شاگردان پدرش بود و بحر المعارف عبدالصمد همدانی را نزد وی خواند. مجموعه‌ای ده جلدی به نام صفحات من تاریخ الاعلام از تالیفات اوست که جلد اول و دوم آن را برادرش، سیدمحمد علی قاضی‌نیا، استاد دانشکده الهیات، به فارسی ترجمه و با عنوان آیت الحق در ۱۳۸۹ ش در تهران منتشر کرده است. سیدمحمدحسن در جلد اول این کتاب، اشعار پدرش را جمع‌آوری و شرح کرده است. [۱۱۵][۱۱۶] از دیگر فرزندان قاضی، سیدمهدی، استاد حسن حسن‌زاده آملی است.[۱۱۷][۱۱۸] (برای تفصیل بیش‌تر درباره خانواده وی به این منابع رجوع کنید.[۱۱۹][۱۲۰]). ۱۸ - وصیّ عرفانی [ویرایش] درباره وصی ایشان در امر اخلاق و عرفان اقوال مختلفی هست: پسرش، محمدحسن قاضی، وصی او را دامادشان، میرزا ابراهیم شریفی، دانسته است. [۱۲۱] از حسن‌علی نجابت شیرازی، شاگرد قاضی، نیز نقل شده است که قاضی در آخرین روزهای حیاتش محمدجواد انصاری همدانی را جانشین معنوی خود معرفی کرد. [۱۲۲] برخی نیز سیدمحمدحسین طباطبائی را وصی قاضی معرفی کرده‌اند.[۱۲۳] اما مشهور این است که وصی رسمی قاضی، عباس‌ هاتف قوچانی بوده است. [۱۲۴][۱۲۵] گفته می‌شود که داشتن چند وصی از سوی قاضی، با توجه به شرایط آن زمان و دشواری ارتباطات و وضع راه‌ها، امکان داشته است و شاید وی، به‌همین دلایل، چند تن را برای چند منطقه و چند موضوع وصی خود کرده بوده است. [۱۲۶][۱۲۷] ۱۹ - آثار [ویرایش] از قاضی این آثار نیز به‌جا مانده است: ۱۹.۱ - شرح دعای سمات شرحی ناتمام بر دعای سمات به عربی که نخستین‌بار در ۱۳۸۴ ش در تهران به‌چاپ رسید. وی این اثر را در دو سال پایانی عمر خود نوشت و به سبب بیماری موفق به اتمام آن نشد و فقط حدود یک سوم این دعا را شرح کرد. او به خواندن این دعا در عصرهای جمعه ملتزم بود و جلسه خواندن این دعا و شرح آن در منزلش در نجف برگزار می‌شد.[۱۲۸] ۱۹.۲ - تفسیر قرآن