زمزمه ای برای حرم حضرت سید محمد،برادر امام عسگری علیه السلام
آمدم اینجا از،لطف حیّ سرمد/ای جانها فدایت،یا سید محمد
یا سید محمد...
آید اینجا عطر ِ،جانفزای مهدی/عموی عزیز و با وفای مهدی
نگاه رحمتت به دردم معالج/هستی به سائلان تو باب الحوائج
ببین ای مهر تو صفای جان من/کاسه ی خالی و چشم گریان من
فراقت باعث ِ گریه ی امامت/تا ابد نمایم ای آقا سلامت
در عزای تو ای لاله ی حیدری/گریبان زده چاک امام ِ عسگری
نذری در حرمت آوردم می مانی/آمدم نفسم را نمایم قربانی
دعا کن ای همه خوبان دلداده ات/برای ظهور ِ برادر زاده ات
همان که ولایش نعمت ِ اعظم است/همان که نوایش یا اهل العالم است
همان که دلش بر غم بُوَد مبتلا/همان که می خوان روضه ی کربلا
پیکر پاکش درخاک و خون کشیدند/ای مردم جدّم را تشنه سر بریدند
یا حسین یا حسین یا ابا عبدالله...
جدّ من کشته با لبهای عطشان است/بر روی نیزه ها قاری قرآن است
یا حسین یا حسین یا ابا عبدالله...
زمزمه ای برای پایان سفر زیارتی عتبات عالیات کشورعراق
به پایان آمد این ایام با صفا/زائران اجرتان با حضرت زهرا
یا زهرا یا زهرا...
رو نمودیم ما بر قبله گاه مقصود/واقعاً این سفر سفر خوبی بود
به یاد نجف و دلهای مبتلا/حرم مولا و آن ایوان طلا
هر دلی در حرم شور و نوایی داشت/آن ایوان طلا عجب صفایی داشت
اشک زائر بُود جاری از هر دو عین/به یاد دو اما در شهر کاظمین
آن مرقدی مه هست الحق دارالشفا/حرمی که دارد بوی امام رضا
میخوانم تطهیر وکوثر و حمد و نصر/به یاد پدر و جدّ امام ِ عصر
به یاد مرقد ِ امامین هدی/به یاد سرداب و به یاد سامرا
باقی صحبتم صحبت دلبر است/از هر چه بگذریم حرف او خوشتر است
به یاد آن دمی که خدایی شدیم/یا حسین گفتیم و کربلایی شدیم
در حرم حسین با اشک و سوز و آه/گریه کردیم پای روضه ی قتلگاه
یاد آن لحظه ای که شوری شد به پا/سر خون خدا از بدن شد جدا
میزند مادر ناله با چشم تر/ای شهید بی سر، ای غریب مادر
زمزمه ی خداحافظی از سامرا
دل و جانم شد حزین سامرا/خداحافظ سرزمین سامرا
خداحافظ ای جنت عالمین/حرمین ِ شریف ِعسگریّین
به لب دارم ناله ی امّ الیجیب/خداحافظ ای امامِین ِ غریب
بگویم من با ناله و زمزمه/خداحافظ یا هادی َ الائمه
بگویم با چشمان ِ از غم تری/خداحافظ یا امام ِعسگری
بگویم با دلی از غصه محزون/خداحافظ حضرت نرجس خاتون
بگویم با دلی از غصه محزون/دعا بر ما کن یا حکیمه خاتون
شوم من بر لباس غم ملبّس/خداحافظ ای سرداب مقدّس
گرفتم از چشمان خیسم توشه/خداحافظ ای مرقد شش گوشه
غمش آتش زده بر همه دلها/عجب بوی بقیع می آمد آنجا
یقیناً ما که با دلبر همدردیم/به زودی ها به اینجا بر می گردیم
به یا مهدی با هم می شویم همراه/ظهورش را می بینیم انشاءالله
همان مهدی که گوهر می افشاند/به بیت ا... مرثیه ها می خواند
دلم را با درد و محنت آغشتند/که جدّم را با لب تشنه کشتند
به عاشورا شور محشر به پا شد/ز جدّ من سر از قفا جدا شد
بهشت عدن کجا و صفای تربت تو قیاس ذره کجا و بسیط رحمت تو
مشام اهل دل ازعطر اشک مست شود دمی که غنچۀ لب گل کند به مدحت تو
چگونه اشرف مخلوق آبرو مییافت اگر اراده نمیکرد حق به خلقت تو
تمام عمر چو خورشید فیض میبخشد اگر به ذره بیفتد نگاه رحمت تو
ز چشم فاطمه فردا نهان نمیماند دلی که گشت نهانخانۀ محبت تو
هنوز رنگ شفق مانده سرخ تا که مگر در التهاب بسوزد به پاس حرمت تو
حدیث درد تو را چون شنیدم از مادر ز کودکی شدمای دوست غرق محنت تو
مرا به مجلس سوگ تو داد مادر شیر که عادت است مرا گریه در مصیبت تو
چه کار کردهای ای روح گریۀ زینب که ریخت اشک پیمبر گه ولادت تو
تمام ترسش از این است آذری نکند بمیرد و نرسد عاقبت به ساحت تو
شاعر:حسین آذری
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
آیم به قتـــــــــلگاه که پیدا کنم تو را امشب وداع هــــجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان با شوق و اضطراب تمـــــنّا کنم تو را
در حـــیرتم که از چه بجویم نشان تو نی سر،نه پیرهن،زچه پیدا کنم تو را؟
برگـــیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو خود نوحه مـادرانه چو زهرا کنم تو را
ریزم به حلق تشنهی تو اشک چشم خویش سیراب ، تا که ای گل حمرا کنم تو را
دشمن نداد آبت اگر غم مخور حسین صحــــــرا ز آب دیده چو دریا کنم تو را
ای آن که داغ های جگرسوز دیده ای اکنون به اشک دیده مـــداوا کنم تو را
خواهم که سیر بینمت امّاحسین من کـــوصبروطاقتی که تماشا کنم تو را؟
شمع تو گشته ام که بسوزم برای تو از عشق خویش قبلهی دل ها کنم تو را
هر جا روم لوای عـــــــزایت به پا کنم ماتم ســـــــرا ، سراسر دنیا کنم تو را
خون خداست خون تو پامال کی شود ؟ در شــام و کوفه محکمه برپا کنم تو را
گوئی حسان که میشنوم از گلوی او هر چیـز خواهی از کرم اعطا کنم تو را
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
حتماً این را شنیدهاید (حالا این را بشنوید) حبیب یکمرتبه در کوفه در محله بنیاسد با میثم تمار به همدیگر برخورد کردند.
حبیب با میثم تمار، هر دو صاحبان سرّ بودند. میثم از صاحبان سرّ امیرالمؤمنین بود. خیلی سال قبل از بحث کربلا و این ماجراها با هم برخورد کردند.
درحالیکه جمعیت هم نشسته بود، حبیب گفت: (مرحوم شیخ محدث قمی این را در کتاب منتهی الْآمالش هم آورده است. در خیلی از این کتابها موجود است.). خرما فروشی را میبینم که به جرم محبت علی و اولاد علی او را دار میزنند. اشاره به میثم تمار داشت (میثم تمار خرمافروش بود).
میثم هم گفت: یک پیرمرد سرخرویی را میبینم که به جرم حمایت از پسر پیغمبر سرش را در کوفه میگردانند.
از قبل میدانستند! این دو نفر رد شدند.
رشید حجری آمد. (رشید حجری هم از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین بود)، رسید و از اطرافیان سؤال کرد که این دو نفر را ندیدهاید؟ گفتند:
بله دیدیم، آنها آمدند و دروغهایی به یکدیگر گفتند و رفتند (به همین تعبیر). یکی گفت که: او را در کوفه دار میزنند، آنیکی هم گفت: سر دیگری را در کوفه میچرخانند.
رشید گفت: عجب! خدا میثم را رحمتت بکند، نگفت به آن کسی که حامل سر حبیب هست صد درهم بیشتر میدهند؟ او هم از آن جا گذشت.
جمعیت گفتند: این که از آنها هم دروغگوتر و بدتر بود.
از قبل میدانستند. خودشان را آماده کرده بودند!
منبع:✍🏼پایگاه اینترنتی طلبه یار
www.talabeyar.ir
May 11
امیرالمؤمنین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده بود . رنگ صورتش به قدری زرد شده
که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است ، قابل تشخیص نیست . بچه های امیرالمؤمنین (ع)
دورش نشسته اند ، امیرالمؤمنین (ع) وصیت ها و سفارش ها را کرد .
حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته بود . هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه می کرد
و اشک می ریخت ، این صحنه را به ذهن بسپار ، کمی بیا جلوتر ، یک وقتی دیدند
حضرت عباس (ع) سوار بر اسب ، تیر در چشم ، دستان بریده، خم شده است ،
می خواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون بیاورد . نامردی با شدت ،
عمود آهنین را به فرق حضرت عباس (ع) فرود آورد . فرق او را مثل فرق پدرش علی (ع) شکافت ،
شبیه پدرش امیرالمؤمنین (ع) شد
محمد بن حنفیه ، فرزند گرامی امیرالمومنین علیه السلام می گوید : به خدا سوگند !
می دیدم که تابوت آن حضرت ، از کنار هر دیوار ، عمارت و درختی که می گذشت ،
آنها خم می شدند و در مقابل جنازه ایشان خشوع می کردند ؛ و تابوت آن حضرت ،
از کوفه خارج می شد و مستقیم به سوی نجف و محل قبر ایشان می رفت .
کوفه ، از شدت گریه ، یک پارچه ، ضجه و فریاد شده بود و مردم به دنبال جنازه امیرالمومنین علیه السلام
بودند ، تا آنجا که زنهای کوفه نیز سر برهنه و در حالیکه بر سر و صورت خود می زدند ،
آن حضرت را تشییع می کردند .
امام حسن علیه السلام ، مردم را از گریه ، ناله و فریاد بازمی داشتند و دستور میدادند
آنها مراجعت کرده و همه به منازل خود بازگردند .
امام حسین علیه السلام می فرمودند :
(( لا حول و لاو قوه الا بالله العلی العظیم ، انا لله و انا الیه راجعون . ))
و می فرمودند : (( ای پدر ! پشت ما را شکستی . گویا گریه را برای تو آموخته ام .
در مصیبت تو به خدا شکایت می کنم . ))