eitaa logo
عتبات عالیات وعمره
340 دنبال‌کننده
43 عکس
15 ویدیو
33 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حتماً این را شنیده‌اید (حالا این را بشنوید) حبیب یک‌مرتبه در کوفه در محله بنی‌اسد با میثم تمار به همدیگر برخورد کردند. حبیب با میثم تمار، هر دو صاحبان سرّ بودند. میثم از صاحبان سرّ امیرالمؤمنین بود. خیلی سال قبل از بحث کربلا و این ماجراها با هم برخورد کردند. درحالی‌که جمعیت هم نشسته بود، حبیب گفت: (مرحوم شیخ محدث قمی این را در کتاب منتهی الْآمالش هم آورده است. در خیلی از این کتاب‌ها موجود است.). خرما فروشی را می‌بینم که به جرم محبت علی و اولاد علی او را دار می‌زنند. اشاره به میثم تمار داشت (میثم تمار خرمافروش بود). میثم هم گفت: یک پیرمرد سرخ‌رویی را می‌بینم که به جرم حمایت از پسر پیغمبر سرش را در کوفه می‌گردانند. از قبل می‌دانستند! این دو نفر رد شدند. رشید حجری آمد. (رشید حجری هم از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین بود)، رسید و از اطرافیان سؤال کرد که این دو نفر را ندیده‌اید؟ گفتند: بله دیدیم، آن‌ها آمدند و دروغ‌هایی به یکدیگر گفتند و رفتند (به همین تعبیر). یکی گفت که: او را در کوفه دار می‌زنند، آن‌یکی هم گفت: سر دیگری را در کوفه می‌چرخانند. رشید گفت: عجب! خدا میثم را رحمتت بکند، نگفت به آن کسی که حامل سر حبیب هست صد درهم بیشتر می‌دهند؟ او هم از آن جا گذشت. جمعیت گفتند: این که از آنها هم دروغگوتر و بدتر بود. از قبل می‌دانستند. خودشان را آماده کرده بودند! منبع:✍🏼پایگاه اینترنتی طلبه یار www.talabeyar.ir
نرم افزار زیارت ثواب زیارت علی
اینجا حریم شاه https://eitaa.com/fatemi414/43
ای ولی خدا سلام https://eitaa.com/fatemi414/24
شیر خدا و لنگر عرش https://eitaa.com/fatemi414/20
ای نجف
عبد شرمسار
من کجا و
علی آن
امیرالمؤمنین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده بود . رنگ صورتش به قدری زرد شده که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است ، قابل تشخیص نیست . بچه های امیرالمؤمنین (ع) دورش نشسته اند ، امیرالمؤمنین (ع) وصیت ها و سفارش ها را کرد . حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته بود . هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه می کرد و اشک می ریخت ، این صحنه را به ذهن بسپار ، کمی بیا جلوتر ، یک وقتی دیدند حضرت عباس (ع) سوار بر اسب ، تیر در چشم ، دستان بریده، خم شده است ، می خواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون بیاورد . نامردی با شدت ، عمود آهنین را به فرق حضرت عباس (ع) فرود آورد . فرق او را مثل فرق پدرش علی (ع) شکافت ، شبیه پدرش امیرالمؤمنین (ع) شد
محمد بن حنفیه ، فرزند گرامی امیرالمومنین علیه السلام می گوید : به خدا سوگند ! می دیدم که تابوت آن حضرت ، از کنار هر دیوار ، عمارت و درختی که می گذشت ، آنها خم می شدند و در مقابل جنازه ایشان خشوع می کردند ؛ و تابوت آن حضرت ، از کوفه خارج می شد و مستقیم به سوی نجف و محل قبر ایشان می رفت . کوفه ، از شدت گریه ، یک پارچه ، ضجه و فریاد شده بود و مردم به دنبال جنازه امیرالمومنین علیه السلام بودند ، تا آنجا که زنهای کوفه نیز سر برهنه و در حالیکه بر سر و صورت خود می زدند ، آن حضرت را تشییع می کردند . امام حسن علیه السلام ، مردم را از گریه ، ناله و فریاد بازمی داشتند و دستور میدادند آنها مراجعت کرده و همه به منازل خود بازگردند . امام حسین علیه السلام می فرمودند : (( لا حول و لاو قوه الا بالله العلی العظیم ، انا لله و انا الیه راجعون . )) و می فرمودند : (( ای پدر ! پشت ما را شکستی . گویا گریه را برای تو آموخته ام . در مصیبت تو به خدا شکایت می کنم . ))
عتبات عالیات : ↩️ویژه نجف ای نجف https://eitaa.com/fatemi414/28 وصل تو درمانم https://eitaa.com/fatemi414/36 اینجا حریم شاه https://eitaa.com/fatemi414/43 ایوان نجف https://eitaa.com/fatemi414/26 ای ولی خدا سلام https://eitaa.com/fatemi414/24 آمدم بر درگهت. https://eitaa.com/fatemi414/23 شیر خدا و لنگر عرش https://eitaa.com/fatemi414/20 عمری بود https://eitaa.com/fatemi414/20 روضه ها https://eitaa.com/fatemi414/75
حضرت علی (ع) شب تا سحر کوچه پس کوچه های شهر کوفه را قدم می زد و کیسه ی نان و خرما و خوردنی را به دوش حمل می کرد، و سفره های خالی یتیمان را پر می کرد. این طور امیرالؤمنین (ع) لطف و محبت به این مردمان کوفه می کرد. اما این مردم با یتیمان اباعبدالله چه کردند؟ کاروان اسرای اهل بیت (ع) شب هنگام پشت دروازه ی کوفه رسیدند. دستور رسید کاروان اهل بیت و لشکریان عمر سعد، شب را بیرون کوفه بمانند، تا فردا، روز وارد شهر شوند و همه ی مردم اسرار را بتوانند ببینند. در آن شب انواع غذاهای گوناگون را از درون شهر برای لشکریان عمر سعد آوردند اما بچه های امیر المؤمنین (ع) همه با شکم گرسنه، سر بر سنگ های بیابان گذاشتند. @@@@@@@@@@@@@@@@ 👇👇
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ امیرالمؤمنین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده بود . رنگ صورتش به قدری زرد شده که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است ، قابل تشخیص نیست . بچه های امیرالمؤمنین (ع) دورش نشسته اند ، امیرالمؤمنین (ع) وصیت ها و سفارش ها را کرد . حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته بود . هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه می کرد و اشک می ریخت ، این صحنه را به ذهن بسپار ، کمی بیا جلوتر ، یک وقتی دیدند حضرت عباس (ع) سوار بر اسب ، تیر در چشم ، دستان بریده، خم شده است ، می خواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون بیاورد . نامردی با شدت ، عمود آهنین را به فرق حضرت عباس (ع) فرود آورد . فرق او را مثل فرق پدرش علی (ع) شکافت ، شبیه پدرش امیرالمؤمنین (ع) شد @@@@@@@@@@@@@
حسنین (ع) از دفن پدر بر می گشتند. نابینایی را دیدند، صحبت از فردی کرد که هر شب می آمده و به او کمک می کرده است. مشخصات آن فرد را داد. گفت: وقتی کنار من می نشست می فرمود:«مسکین، جالس مسکیناً، غریب جالس غریباً» حسین (ع) فرمودند: ای مرد آن فرد، پدر ما امیرالمؤمنین(ع) بوده، دیگر منتظر او نباش... آمد کنار قبر علی (ع) دعا کرد و گریست و همان جا از دنیا رفت. این یک نابینا بود این طور گریست و جان داد. یک نابینای دیگری هم بود آمد کربلا، کنار قبر امام حسین (ع) شروع کرد گریستن و روضه خواندن. یا اباعبدالله چرا جواب حبیبت را نمی دهی؟ بعد خودش جواب داد چطور از کسی که سر در بدن ندارد انتظار جواب سلام داری؟!. @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
حضرت علی (ع) شب تا سحر کوچه پس کوچه های شهر کوفه را قدم می زد و کیسه ی نان و خرما و خوردنی را به دوش حمل می کرد، و سفره های خالی یتیمان را پر می کرد. این طور امیرالؤمنین (ع) لطف و محبت به این مردمان کوفه می کرد. اما این مردم با یتیمان اباعبدالله چه کردند؟ کاروان اسرای اهل بیت (ع) شب هنگام پشت دروازه ی کوفه رسیدند. دستور رسید کاروان اهل بیت و لشکریان عمر سعد، شب را بیرون کوفه بمانند، تا فردا، روز وارد شهر شوند و همه ی مردم اسرار را بتوانند ببینند. در آن شب انواع غذاهای گوناگون را از درون شهر برای لشکریان عمر سعد آوردند اما بچه های امیر المؤمنین (ع) همه با شکم گرسنه، سر بر سنگ های بیابان گذاشتند. @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
منم شمعی که از جان دادن پروانه میلرزد به روی گونه هایم اشک، دانه دانه میلرزد از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد دل ویـرانـه ام از دیـدن بیـگـانه میلرزد چرا ازمن حسن حرف دلش را میکند پنهان چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه میلرزد حسینم روضۀ دیوار و در هر لحظه میخواند زمین و آسمان همراه این دردانه میلرزد پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد ببین با آه طفلان تو دارد شـانه میـلرزد چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو صدای در که می آید تـمام خانه میلرزد