eitaa logo
نفوس مطمئنه
372 دنبال‌کننده
815 عکس
537 ویدیو
65 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 🌸🌸🌸 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
تصاویری از شهدای بیدخت👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای بسیار جالب ساخت موشک نقطه زن توسط شهید طهرانی‌مقدم 🔹شهردار تهران در سالگرد عروج آسمانی شهید حسن طهرانی مقدم: شهید طهرانی مقدم در پاسخ ژنرال روسی که گفت «ما به شما این موشک را نمی‌دهیم چون از رویش می‌سازید» گفت که «اگر شما هم ندهید می‌سازیم». https://eitaa.com/fatemi48
وقتی راننده تاکسی حاج قاسم را نشناخت یکی از خاطرات خودگفته شهید سلیمانی درباره یک راننده تاکسی است که او را در فرودگاه کرمان به سمت منزلش سوار کرد و پرسید: با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ 🔸یکی از کتاب‌هایی که این روزها وارد بازار نشر شده و خاطراتی را از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در خود دارد، «مالک زمان» نام دارد که از سوی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر است. در یکی از خاطرات خودگفته سردار که با اندکی ویرایش در سبک نوشتار در این اثر درج شده، می‌خوانید: 🔸بعد از چند سال دنبال کار گشتن بهترین کاری که گیرم آمد، رانندگی برای فرودگاه بود. من در کرمان زندگی می‌کردم و برای همین، کار پیدا کردن برایم سخت بود. یکی از روزهایی که در حال تمیز کردن ماشین بودم آقایی به شانه‌ام زد، برگشتم و نگاهش کردم. با مهربانی گفت: سلام مرا به منزلم می‌رسانی؟ 🔸گفتم در خدمت شما هستم. خواستم چمدان را در صندوق عقب بگذارم، اما مانع شد و گفت خودم این کار را انجام می‌دهم. سوار ماشین شدیم و از فرودگاه بیرون آمدیم. 🔸هنوز چند خیابان را پشت سر نگذاشته بودم که به ترافیک سنگین خوردم. کلاج، دنده، گاز، مثلثی است که در ترافیک دست و پای تو را آزار می‌دهد. از ترافیک عصبانی و خشمگین بودم که متوجه شدم چیزی در ماشین من برای مردم جلب توجه می‌کند! نگاهم را به عقب انداختم و از داخل آینه نگاه کردم. با خود گفتم چقدر قیافه این مرد شبیه سردار سلیمانی است؟ 🔸شاید پسرعمو یا پسردایی یا برادرش باشد. اینقدر چپ چپ نگاهش کردم و با خود کلنجار رفتم تا خودش گفت: چهره‌ام برایت آشناست؟ گفتم: بله با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ 🔸خنده‌ای ملیح زد و گفت: من خودِ سلیمانی‌ام. از حرفش خنده‌ام گرفت: گفتم حاج آقا دستمون ننداز، سردار با ماشین‌های گرون و ضدگلوله تردد می‌کنه، محافظ داره و... چطور سر از ماشین من در بیاره!؟ 🔸باز لبخند ملیحی زد و گفت: به خدا من سلیمانی هستم. این بار سکوت کردم و با دقت در آینه، چهره‌اش را برانداز کردم. چهره‌اش مو نمی‌زد، خودش بود. با خود گفتم:‌ ای وای! چرا همان اول او را به جا نیاوردم، چرا این حرف‌ها را به او گفتم. چند دقیقه مات مبهوت بودم که از من پرسید: جوان زندگی‌ات چطور است، با گرانی چه می‌کنی؟ 🔸نگاهی به او انداختم و گفتم: اگر شما که در ماشین من هستی، سردار سلیمانی باشی من هیچ مشکلی در زندگی ندارم. ✍️امیرالمؤمنین در قسمتی از نامه‌اش به مالک اشتر می فرماید: بدان، بهترین چیزی که حسن ظن حاکم را نسبت به مردمش سبب می‌شود، نیکی کردن حاکم است در حق مردم و کاستن است از بار رنج آنان و آنها را به کارهایی که به انجام آن ملزم نیستند به اجبار وادار نکنید. تو باید در این باره چنان باشی که حسن ظن مردم برای تو فراهم شود. زیرا حسن ظن آنان، رنج بسیاری را از تو دور می‌سازد. به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آن سزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی. https://eitaa.com/fatemi48/623
نیروهای تیپ فاطمیون در دانشگاه یرموک سوریه رفت و آمد داشتند، در یکی از روزها که در مقر فاطمیون از پله‌های بالا می‌آمد چفیه یکی از نیروها از گردنش به زمین افتاد، سردار که متوجه پایین افتادن چفیه شد، برگشت و بعد از پایین آمدن از پله‌ها چفیه را برداشت و آن را با دستانش تمیز کرد و بر دوش آن نیروی تیپ فاطمیون انداخت و بوسه‌ای بر پیشانی او زد. نیروی مدافع حرم میگوید: شهید سلیمانی یک فرمانده ارشد نظامی و جایگاه و مقام خاصی داشت، زمانی که خم شدن سردار با آن همه عظمت و مقام برای کمک به سرباز و بوسه زدن به پیشانی‌اش را دیدم، درس بزرگی از سردار گرفتم، درس انسانیت که هیچگاه آن را فراموش نخواهم کرد. https://eitaa.com/fatemi48/623
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به آقا مرتضی گفتیم یه آرپیجی زن به ما بده؛ یه بچه فرستاد که وقتی گلوله رو گذاشت سر قبضه آرپیجی، قدش از اون کوتاه‌تر بود! https://eitaa.com/fatemi48
اینجا نگاهش بویِ یار دارد هر سوز و آهش بویِ یار دارد اینجا که عطرِ کربلا بیاید دل، زائر شش گوشه می‌نماید -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48
ما در مواجه با مرگ، رسیدن به شهادت و بزرگی را انتخاب کرده‌ایم، ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ، راه آن‌ها را نمی‌شناسد، زیرا آن‌ها به وسیله‌ی مرگ .. در مسیر خدا صعود کرده‌اند و به زندگی و نشاط و بشارت دست یافته‌اند .. سخنان شهید در بزرگداشت شهادت پدرش شهید -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48
شاید شهـــــادت آرزوے همه باشد اما یقیناً جز مخلصین ڪسے بدان نخواهد رسید... ڪاش بجاے زبان با عملم،طلب شهادت مے ڪردم... شهــید مدافــع حـــرم 🥀 🥀 -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48-----
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | از قدرت‌نمایی سپهبد قاسم سلیمانی در میدان جنگ تا خواهش از فرزندان شهدا 🔹لحظاتی از دیدار حاج قاسم با فرزندان شهدا و حضور در سوریه -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48
چون کوچه‌های روستا ماشین رو نبود از منزل تا درمانگاه ؛ مادرش را به پشت گرفت. در بین راه؛ مادرش هر چه اصرار کرد که مرا پایین بگذار ؛ محمد علی می خندید و می گفت:مادر جان چند سال شما مرا کول کردین ؛ حالا دوست دارم برای یک دفعه هم که شده من شما رو کول کنم.
✍بمناسبت روایتی از عملیات فردا ارائه میشود. @fatemi48
روایتی بی‌واسطه و خواندنی از فتح سوسنگرد در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند.
بار دوم عراقیها تلاش کردند از طریق لشگر پنجم مکانیزه از جبهه جنوب و از طریق لشگر 9 از جبهه شمال، جاده حمیدیه - سوسنگرد و بعد سوسنگرد را اشغال بکنند شکست در آبادان و طول کشیدن جنگ به جای یک هفته به 55 روز،عراق را با یک بحران در تهاجم مواجه کرده بود. غیر از شهرهای بستان، موسیان و سومار یا قصرشیرین که مرزی بودند و دشمن بلافاصله پس از عبور از مرز آنها را اشغال کرد، در عمق خاک کشور ما جای قابل توجهی دستشان نبود. درست است که تا پشت رودخانه کرخه در شوش آمده بودند؛ بنابراین سیاست و استراتژی را بر این گذاشتند که یک نقطه قابل توجهی را اشغال بکنند. آن وقت در آن زمان هویزه دست ما بود. هویزه 11 کیلومتری جنوب سوسنگرد قرار دارد.
عراقی ها؛ از قسمت غرب یعنی از طرف بستان هم آمدند یگان مکانیزه را آوردند که سرعت عمل پیدا کند و بیاید برای اشغال. بنابراین سوسنگرد را در 23 آبانماه سال 59 از چهار طرف اشغال کردند و این اشغال چهارطرفه فضا را برای ما خیلی سنگین کرد.
در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند. اینها در روز 24 آبانماه روستای ابوحمیزه را اشغال کردند. مدافعین را زدند و مردم را کشتند. 75 نفر را در آن روستا کشتند و 42 نفر از مردم را به اسارت بردند که من یادم هست تا همین اواخر جنگ و بعد از جنگ خانواده هایشان در میان اسرا به دنبالشان بودند. آنها هیچوقت برنگشتند. سرنوشتشان معلوم نشد چون مقاومت کرده بودند.
وقتی لشگر 9 زرهی عراق برای ورود به تنگه چزابه میآید، سرگردی بهنام «مهدآریا» در تنگه چزابه با 10 دستگاه تانک "چیفتن" مستقر بود. منطقه دفاعی دشت آزادگان هم برعهده گردان 100 بود. این گردان در حمیدیه مستقر بود. وقتی عراقیها ساعت 2 بعدازظهر سی ویکم شهریورماه حمله میکنند، او میگوید ما اجازه تیراندازی نداریم و کسی تیراندازی نکند و این گونه عراقیها چزابه را هم میگیرند. بعدا میگفتند مهد آریا خائن و جزو کودتای نوژه بوده است. ولی به هرحال چون دفاع نکرده ما او را خائن میدانیم. عراقیها تا روز سوم خودشان را به بستان میرسانند. اما نمیتوانند از رودخانه کرخه عبور و شهر بستان را اشغال کنند. از شمال رودخانه کرخه میآیند تا سلطانیه. روز چهارم یا پنجم سلطانیه بودند. در روز پنجم از سلطانیه پل میزنند و سوسنگرد را اشغال میکنند و روز ششم جاده حمیدیه به سوسنگرد را اشغال میکنند. روز هشتم میرسند به حمیدیه. در مسیر، پل میزنند، سرپل میگیرند و حرکت میکنند و کسی در مقابلشان نبوده که مقاومت کند. شب پشت رودخانه کرخه مستقر میشوند که صبح به اهواز بروند که در همان زمان هم انبار مهمات لشگر 92 آتش میگیرد و مسائلی پیش میآید آقای شمخانی فرمانده سپاه خوزستان در آن سال، باقی مانده بچه های سپاه را برای مقابله با دشمن جمع میکند. شهید علی غیوراصلی» مسوول آموزش سپاه اهواز شبانه همراه نیروهایش با دودستگاه بیسیم، یک قبضه آرپی جی و اسلحه و دو سه دستگاه خودرو به سمت حمیدیه حرکت میکنند و وقتی میرسند میبینند که عراقیها پشت رودخانه کرخه، در زمینهای کشاورزی حمیدیه مستقرند که صبح برای تصرف اهواز حرکت کنند.
نیروهای ساعت 4 صبح که عراقیها در خواب بودند به آنها حمله میکنند و این شبیخون باعث میشود عراقیها از دروازه های حمیدیه فرار و به سمت سوسنگرد عقب نشینی کنند. نیروهای غیوراصلی، عراقیها را تا سوسنگرد تعقیب میکنند. روز بعد عراق سوسنگرد را تخلیه و عقب نشینی و مهمات را هم منهدم میکنند. طی این مدت تا 24 و 25 مهر اینها برنامه ریزی کردند و برای پیشروی در آبانماه کار کردند. وقتی که در آبادان موفق نشدند بیست وسوم آبان یک حمله کردند که شهید "کوهکن" مقابلشان ایستاد. شهر سوسنگرد که محاصره شد، شهید "اسماعیل دقایقی" فرمانده سپاه سوسنگرد و فرمانده عملیات هم شهید "علی تجلایی" بود. تجلایی فرمانده عملیات سپاه و فرمانده نیروهای اعزامی از تبریز در شهر سوسنگرد نیز بود. آنها از پل "سابله" مقابله کردند و به تدریج عقب نشینی کردند تا آمدند داخل شهر که دشمن آنها را عقب زد و آمد داخل شهر. اینها بعدا متوجه شدند که عراق "ابوحمیزه" را هم اشغال کرده و از بالا وارد شده است و بیست وسوم که حمله کردند، بیست وچهارم یک بخشی از شهر را گرفتند. اسماعیل دقایقی از سپاه سوسنگرد با شهید داوود کریمی، فرمانده عملیات خوزستان و شهید حسن باقری تماس میگیرد و به آنها اعلام میکند سوسنگرد در حال سقوط است. البته اینها مطلع بودند اما اطلاعات دقیقتر میدهد. شهید داوود کریمی به فرماندهان سپاه مناطق دهگانه اطلاع میدهد. (آن زمان سپاه ده منطقه داشت). خبر به دفتر امام و امام میرسد که شهر سوسنگرد درحال سقوط است. امام در مورد سوسنگرد میفرمایند: سوسنگرد نباید اشغال بشود و سوسنگرد را آزاد کنید. امام این فرمان را در 24 آبان صادر فرمودند.
نیروهای سپاه سوسنگرد، سپاه اهواز، تیپ 2 دزفول، هوانیروز و نیروهای شهید چمران. هرکسی هرچه داشته برمیدارد میآورد روز بیست وپنجم حمله میکنند و بیست وششم شهر آزاد میشود. در ورود نیروهای خودمان به صحنه نبرد با دشمن (شهرسوسنگرد) چمران زخمی میشود، او را عقب میبرند و عملیات تا آزادی شهر ادامه مییابد. از سوی دیگر نیروهای شهید تجلایی که داخل شهر بودند تصمیم به مقاومت میگیرند حتی یک عهد میبندند که ما تا شهادت بجنگیم و از داخل شهر به تانکهای عراقی حمله مؤثری انجام میدهند. وقتی از دوطرف حمله میشود سوسنگرد برای دومین بار آزاد میشود و سومین بار از محاصره درمیآید. عراقیها از سوسنگرد فاصله میگیرند، البته خیلی زیاد نبود. بارها تلاش کردند جاده حمیدیه را بگیرند که موفق نشدند. این وضعیت کلی در بیست وشش آبانماه سال 59 و مقدمه ای بود برای کار ما و ادامه عملیات و حرکت به سوی دشمن.
🔻حماسه سوسنگرد به روایت شهيد چمران👇👇👇
✍️حماسه فرزندان حضرت روح‌الله در فتح سوسنگرد از آن دست ماجراهايي است كه شنيدن و خواندن آن مي‌تواند درس‌هاي بزرگي از رشادت‌ها و دلاورمردي‌هاي آنان را براي نسل حاضر نمايان سازد. در زير دست‌نوشته زيباي شهيد بزرگوار دكتر چمران را در اين‌باره مي‌خوانيم: من در زندگي خود، معركه‏هاي سخت و خطرناك زياد ديده‏ام؛ فراوان، به حلقه محاصره دشمن درآمده‏ام، به رگبار گلوله‏ها و خمپاره‏ها و توپ‏ها و بمب‏ها عادت دارم، و به كرّات با دشمناني سخت و خونخوار رو به رو شده‏ام. ولي داستان شورانگيز سوسنگرد اسطوره‏اي فراموش ناشدني است. من به جهات سياسي – نظامي آن توجّه ندارم، و نمي‏خواهم از اهميّت استراتژيك سوسنگرد و رابطة آن با حميديه و اهواز سخن بگويم. آنچه در اينجا مورد توجه است، سرگذشت شخصي من در اين نبرد است كه يك شهيد (اكبر چهرقاني) و يك شاهد (اسدلله عسكري) به آن شهادت مي‏دهند و ده‏ها نفر از دور ناظر آن صحنه عجيب و معجزه‏آسا بوده‏اند. اين را نمي‏گويم چون خود قهرمان داستانم –زيرا از اين احساس نفرت دارم- بلكه از اين نظر مي‏گويم كه افتخار ملت ما و نمونه برجسته‏اي از پيروزي ايمان مردم ما و نوع مبارزات عظيم آنان است، و حيف است كه به رشته تحرير درنيايد و از يادها برود… https://eitaa.com/fatemi48
سوسنگرد در محاصره دشمن سوسنگرد براي ما اهميت خاصي دارد، زيرا معبر حميديه و اهواز است. دشمن به مدت چند روز سوسنگرد را محاصره كرده بود، و به شدت مي‏كوبيد. 500نفر از رزمندگان ما در سوسنگرد، تاآخرين رمق خود،‌ جانانه، مقاومت مي‏كردند و هر روز تلفاتي سنگين مي‏دادند. عراق نيز قبلاً دوبار به سوسنگرد حمله كرده بود، كه يك‏بار آن، تا حميديه هم به پيش رفت، و اهواز را در خطر سقوط قطعي قرارداد، ولي بازهم شكسته و مغلوب بازگشت؛ و اكنون همه توان خود را جمع كرده بود تا با قدرتي بزرگ سوسنگرد را تسخير كند و آن را پايگاه خود در زمستان قرار دهد. https://eitaa.com/fatemi48
تصميم براي درهم شكستن محاصره در تاريخ 26/8/59 حملة ما ‎از شد؛ براي آزاد كردن سوسنگرد، براي درهم شكستن كفر و ظلم و جهل، براي بيرون راندن ظلمه صدام كثيف، براي نجات جان صدها نفر از بهترين دوستان محاصره شده ما، براي پاك كردن لكه ذلت از دامن خوزستان، براي شرف، براي افتخار، براي انقلاب و براي ايمان. تانك‏هاي ارتشي در خط اَبوحُمَيظِه سنگر گرفتند، و دشمن نيز بشدت اين منطقه را زير آتش قرار داده بود و گلوله‏هاي توپ فراواني در گوشه و كنار بر زمين مي‏خورد. من نيز صبح زود حركت كرده بودم، قسمت بزرگي از نيروهاي ما محافظت از جادة حميديه –ابوحميظه را به عهده گرفته بودند، ولي من بعضي از رزمندگان خوب و شجاع را در ضمن راه انتخاب مي‏كردم و به جلو مي‏بردم. تيمسار فلاحي(1) و آقاي مهندس(2) غرضي نيز با ما بودند، در ابوحميظه قرار گذاشتيم كه آنها بمانند، زيرا تيمسار فلاحي مسئوليت داشت تا نيروهاي ارتشي را هماهنگ كند، و فقط او بود كه در آن شرايط مي‏توانست قدرت ارتش را براي پيشتيباني ما به حركت درآورد. ما تصميم گرفتيم كه با گرو‏هاي چريك، حمله به سوسنگرد را ‎آغاز كنيم و جنگ را از حالت تعادل خارج سازيم، زيرا دو طرف، در محل‏هاي خود ايستاده و به يكديگر تيراندازي مي‏كردند، و اين وضعيت نمي‏توانست تعيين‏كننده پيروزي باشد؛ چه بسا كه دشمن با آتش قوي‏تر و تانك‏هاي بيشتر، قدرت داشت كه نيروهاي ارتشي ما را درهم بكوبد. دشمن مي‏ترسيد ولي شك داشت، محاسباتش هنوز بطور قطعي به نتيجه نرسيده بود، بنابراين هر دو طرف در جاي خود ايستاده و به هم تيراندازي مي‏كردند…
محركي لازم بود تا اين تعادل شوم را برهم زند و صفحه سياه صدام را در سوسنگرد واژگون كند. اين محرك حياتي و اساسي، همان نيروهاي چريكي بودند كه با شوق و ذوق براي شهادت به صحنه نبرد آمده بودند. از اين رو فوراً اين نيروهاي مردمي را سازمانده كردم. گروه «بختياري» را كه بيشتر، از صنايع دفاع آمده بودند و در كردستان نيز خدمات و فداكاري‏هاي زيادي كرده بودند و براستي تجربه داشتند، مسئول جناح چپ كردم، و آنها نيز كه حدود 90نفر بودند از داخل يك كانال طبيعي خشك شده، خود را به نزديك‏هاي دشمن رساندند و ضربات جانانه‏اي به دشمن زدند، و تعداد زيادي از تانك‏ها و تريلرهاي دشمن را از فاصله نزديك منفجر كردند. گروه دوم بيشتر از افراد محلي تشكيل مي‏شد و آقاي «امين هادوي»، فرزند شجاع دادستان پيشين انقلاب، آن را هدايت مي‏كرد. آنها مأموريت يافتند كه از كناره جنوبي رودكرخه، كه كانال كم‏عمقي نيز براي اختفا داشت، طي طريق كرده از شمال‏شرقي سوسنگرد وارد شهر شوند. اين گروه اولين گروه بود كه پيروزمندانه توانست خود را زودتر از ديگران به سوسنگرد برساند. مسئوليت گروه سوم را نيز شخصاً به عهده گرفتم. افراد بسيار ورزيده‏اي در كنار من بودند. برنامه ما اين بود كه از وسط دو جناح چپ و راست، در كنار جادة سوسنگرد، به طور مستقيم به سوي هدف پيش برويم.
توپخانه دشمن بشدت ما را مي‏كوبيد و ما هم به سوي سوسنگرد در حركت بوديم. جوانان همراهم را تقسيم كردم، چند نفر سيصدمتر به جلو، چند نفر به چپ، چند نفر به راست، چند نفر به عقب و بقيه نيز مشتاقانه به جلو مي‏تاختيم. شوق ديدار دوستانم در سوسنگرد در دلم موج مي‏زد، و هنگامي كه شجاعت؛ و مقاومت‏هاي تاريخي آنها در نظرم جلوه مي‏كرد، قطره اشكي بر رخسارم مي‏غلتيد، ستوان «فرجي» و ستوان «اخوان» را به ياد مي‏آورم كه با بدن مجروح، با آن روحيه قوي از پشت تلفن با من صحبت مي‏كردند، درحالي كه سه روز بود كه غذا نخورده، و حاضر نشده بودند بدون اجازه رسمي حاكم شرع، دكّاني يا خانه‏اي را باز كنند و ازنان موجود در محل، سدّ جوع نمايند. آن دو صرفاً پس از اينكه حاكم شرع اجازه داد كه رزمندگان به شرط داشتن صورت حساب مي‏توانند اموال مردمي را كه از شهر گريخته بودند بردارند، حاضر شدند پس از سه روز گرسنگي وارد يك دكّان شوند و بعد از نوشتن فهرست مايحتاج خود از آنها استفاده كنند. اين تقوي در اين شرايط سخت از طرف اين جوانان پاك رزمنده و مقاوم، آنچنان قلبم را مي‏لرزانيد كه سراز پا نمي‏شناختم. به ياد مي‏آورم خاطره‏هاي دردناك بي‏حرمتي‏هاي سربازان صدام، به مردم شرافتمند و عرب زبان منطقه را كه، حتي به زنان و كودكان خردسال هم رحم نكردند. مرور اين خاطرات، آنقدر مرا عصباني و نفرت زده كرده بود كه خونم مي‏جوشيد. به ياد مي‏آورم كه خاك پاك وطنم، جولانگاه غولان و وحشيان شده است، و صدام كثيف، اين مجرم جنايتكار، در نيمه روزي روشن، حمله همه جانبه خود را عليه ايران شروع كرد، درحالي كه ارتش ما اصلاً آمادگي نداشت، و هنوز با مشكلات سخت طبيعي خود دست و پنجه نرم مي‏كرد. اين مجرم يزيدي سبب شد كه منابع كثيري از ايران و عراق نابود شود كه استعمار و صهونيسم به ريش همه بخندند!