eitaa logo
نفوس مطمئنه
370 دنبال‌کننده
774 عکس
498 ویدیو
64 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 🌸🌸🌸 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* ✍🏼 بهترینی از کانال های ایتا تقدیم به شما ═══✼🌷🍃🌷🍃✼═══ ♻️راهکار ترویج نماز در خانه و جامعه https://eitaa.com/namaz_gonabad/922 ♻️مهارت آموزی جهت زندگی موفق https://eitaa.com/fatemi24/13766 ♻️احکام شرعی و ساده جهت بانوان و آقایون https://eitaa.com/ahkam31/910 ♻️مهدویت و آخر الزمان https://eitaa.com/fatemi311/5 ♻️معارف قرآن و روایات همراه با داستانهای زیبا https://eitaa.com/fatemi222/6618۸ ♻️جمعیت و فرزند آوری خوبه یا نه؟ https://eitaa.com/qom1400qom/226 ♻️جهاد تببین و تشخیص صحیح https://eitaa.com/Tebyangonabad2/408 ♻️عفاف و حجاب و مسولیت من https://eitaa.com/Chastity/750 ♻️اشعار جالب جهت مرثبه و مداحی اهلبیت https://eitaa.com/fatemi8/100 ♻️داستانهای جذاب از شهدا برای روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/281 ♻️شصت نکته در باره تکلیف بزرگ(امربه معروف ) https://eitaa.com/fatemi5/2772 ♻️واسطه گری ازدواج https://eitaa.com/HamYary_Hamsan/9653 ♻️حکمت و خطبه‌‌های نهج‌البلاغه https://eitaa.com/a_fatemi24/652 ┅┄✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ ✍ در آستانه شهادت امام جواد علیه السلام مطالبی جهت مطالعه👇 https://eitaa.com/fatemi222/7609
💠 🌄 هم قد گلوله توپ بود … گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با ! گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ گفت : با التماس ! به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری میشه ؟ لبخندی زد و گفت : با التماس ! ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🌱 ۱۷ خرداد ۱۳۴۹ - سالروز تولد بسیجی نوجوان، شهید مرحمت بالازاده👆 🌷این عاشق دلباخته در ۲۱ اسفند ۶۳ در عملیات بدر (جزیره مجنون)، با فاصله اندکی از شهادت فرمانده و مرادش، شهید مهدی باکری، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره حضرت قاسم (ع) شد🕊🕊 ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ https://eitaa.com/fatemi48
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | مصاحبه نوجوان بسیجی، شهید مرحمت بالازاده در حال اعزام به منطقه عملیاتی 🌷او که به دلیل‌ سنّ ‌کم، نتوانسته‌ بود به‌ برود، متوسل‌ به‌ _آیت‌_الله‌_خامنه‌ای ‌رئیس‌ جمهور وقت شد تا واسطه‌ شده و او را به جبهه‌ بفرستند . . . در کانال "دفاع مقدس" اینجا بیت شهداست☝️☝️ 🌱 انتشار مطالب، صدقه جاریه است https://eitaa.com/fatemi48
💔مدتی در جزیره مینو مستقر بودیم. شهید علی آقا ماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بود. قرار شد ما هم بعد از رساندن اسلحه و مهمات به اروند، خودمان را به جمع برسانیم. وقتی برگشتیم آخر کلاس بود و بچه‌ها مشغول هندوانه خوردن؛ گفتیم: این هندوانه از کجا؟ گفتند: بعد از درس، علی آقا گفت: دلتان چه می‌خواهد؟ هرکس چیزی گفت. علی آقا گفت: هندوانه باشد خوب است. داشتیم می خندیدیم که نگاهمان به آب افتاد. هندوانه ای ده کیلویی روی آب روان بود. اول فکر کردیم پوست هندوانه است، وقتی گرفتیمش هندوانه‌ای سالم بود و همه از آن خوردند. تنها کسی که از دیدن آن خوشحال نشد، خود علی آقا بود. نمی‌خواست بچه‌ها به چشم عارف نگاهش کنند. 📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، صفحه ۶۱ و ۶۲ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🍃🌹🍃 @fatemi222
✨﷽✨ 🔴شماها دیگه کی هستید! ✍️در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپه‌های مابین ما و عراقی‌ها می‌چرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش. همین‌طور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یک دفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آن‌ها کرد. شاهین می‌گفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم می‌گفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمی‌دهد. ده دقیقه، یک ربع این‌ها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: همین جایی که شما الان نشستید، قبل از انقلاب استوار ژاندارمری می‌اومد و تقاضای گوسفند می‌کرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازه یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار می‌کرد، شماها چطور! 📚کتاب جوانمرد، روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی، ج1، ص95تا97 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷 ‏نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم این چیه؟ گفت عكس دخترمه گفتم بده ببینمش گفت خودم هنوز ندیدمش! گفتم چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... 🔹 🔹 https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که دوست داره به امام زمانش نزدیک بشه ... شهید باکری
💠 فرماندۀ عزیز🌷 دوران ➖ خاطره‌ای از عارف بالله، مجاهد نستوه، آیت‌الله 🌸 ایشان اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده‌ها داشت. یک شب به تیپ امام جواد(ع) آمد. در جمع نیروها سخنرانی کرد. پس از اتمام سخنرانی، وقت نماز بود. صفوف رزمنده‌ها تشکیل شد، اما آیت‌الله آقا تهرانی قبول نمی‌کرد امام جماعت شود. شهید برونسی، فرمانده تیپ به ایشان عرض کرد: آقا! جلو بایستد تا به شما اقتدا کنند. 🍀 میرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور می‌دهی؟ شهید برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می‌کنم. 🌼 علامه گفت: نه خواهش را نمی‌پذیرم. بچه‌ها گفتند: آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور می‌دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز! 🌴 بعد از نماز، آقا حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشید و در حالی که اشک می‌ریخت گفت: دوست عزیزم! جواد را فراموش نکن و حتماً ما را شفاعت کن. ▫️ (نقل از: یکی از رزمندگان تیپ جوادالائمه-ع) https://eitaa.com/fatemi48
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مجلس روضه و عزاداری رزمندگان تیپ الغدیر یزد در مسجد یگان 🎙با مداحی برادر https://eitaa.com/fatemi48
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سینه زنی رزمندگان اسلام مسجد تیپ الغدیر یزد / دوران جنگ تحمیلی 🎙ذاکر: برادر همتی خیرآبادی https://eitaa.com/fatemi48
فوتبالیستی که فرمانده گردان توپخانه جوادالائمه شد❗️ https://eitaa.com/fatemi48
🚦شما پاسدارها اصلا می دانید جنگ چطور اتفاق می افتد؟ 🔴 ۲۰ خرداد، سالروز عزل بنی صدر 🔴 حدود ۱ ماه قبل از شروع جنگ و قبل از اینکه ارتش عراق ارتفاع میمک را بگیرد، جلسه شورای عالی دفاع در کرمانشاه به ریاست بنی صدر، رئیس جمهور و فرمانده کل قوا تشکیل شد. در این جلسه آقای رجایی، نخست وزیر، سرهنگ فکوری ،وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی ارتش، فلاحی ،رئیس ستاد مشترک ارتش و ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی ارتش حضور داشتند. جلسه در ستاد لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه تشکیل شد. از سپاه هم، محمد بروجردی، فرمانده سپاه غرب کشور، بنده در سمت فرماندهی عملیات سپاه کردستان و ناصر کاظمی شرکت داشتیم. سرگرد صیاد شیرازی و یکی دو نفر دیگر از عزیزان ارتش هم در جلسه بودند. جناب صیاد شیرازی و من گزارشی دادیم و گفتیم عراق قصد حمله به ایران را دارد. بعد از اینکه نظرهایمان را دادیم، آقای بنی صدر حرف‌های ما را رد کرد. من هنوز در حافظه ام باقی مانده است که ایشان گفت: شما پاسدارها اصلاً می‌دانید جنگ چطور اتفاق می افتد؟ باید موازنه قوا بین آمریکا و شوروی به هم بخورد تا جنگ شود. ایشان نظام دو قطبی را کلاسیک تعریف کرد و معتقد بود برای شروع جنگ باید موازنه میان دو قطب جهان به هم بریزد. یکی از فرماندهان محترم ارتش که حالا نمی‌خواهم اسم ببرم با اشاره به ناصر کاظمی گفت: جناب رئیس جمهور! اینها توده ای هستند که لباس سبز پاسداری را پوشیده اند و به بهانه ی جنگ می‌خواهند از ما سلاح و تجهیزات بگیرند. عراق جرأت نمی‌کند به ایران حمله کند، اگر هم حمله کرد ما دهنش را خرد میکنیم. در آن جلسه جمع‌بندی آقای بنی صدر این بود که عراق حمله نخواهد کرد. بعد هم بلند شد و توی منطقه مرزی رفت و آنجا مصاحبه کرد که در روزنامه انقلاب اسلامی هم چاپ شد. گفت مردم،من الان در منطقه مرزی هستم و هیچ جنگی نیست! هیچ خبری نیست! تلویزیون ما هم مصاحبه را پخش کرد. سپاه به دلیل اطلاعاتی که داشت و آنچه می دید می دانست که عراق در منطقه غرب کشور آماده حمله به ایران است. حالا جنوب را من خبر ندارم، به هر حال اعلام کردیم ولی رئیس جمهور و عزیزان ارتش که نظامی بودند نپذیرفتند. آن زمان سپاه برای مقابله با ضد انقلاب مأموریت امنیتی داشت و در جنگ هیچ مسئولیتی نداشت. آقای بنی صدر گفت من به شما دستور می‌دهم امنیت کردستان را برقرار کنید و جنگ را به عهده ارتش بگذارید. بعد آن اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و عراق به ایران حمله کرد. این وضع ما بود. پ.ن: روایت رحیم صفوی از جلسه با بنی صدر یکماه قبل از شروع جنگ https://eitaa.com/fatemi48
🌷 ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ - سالروز شهادت خلبان فریدون ذوالفقاری https://eitaa.com/fatemi48
Doc1 (2).pdf
11.4M
📗کتاب « اذان صبح به وقت حلب » 🔹خاطرات،دستنوشته ها و تصاویر زیبا از جوان مومن انقلابی شهید ❤️عباس دانشگر ۴۰ صفحه مصور https://eitaa.com/fatemi48
چند سوال از آقای جلیلی https://eitaa.com/Tebyangonabad2/6617
🌷 ۵۹/۳/۲۱ - سالروز شهادت موسی بختور و عباس فرحان اسدی 🌴 اولین شهدای ⏳ بیست و یکم خردادماه ۱۳۵۹ — صد روز قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی، دو تن از فرزندان قهرمان خرمشهر، شهیدان موسی بختور و عباس فرحان اسدی در حراست و پاسداری از مرز در درگیری با مزدوران عراقی به شهادت رسیدند. این روز در حقیقت شروع است؛ هر چند که یکسال قبل از آن نیز شیطنت هایی از سوی صدام صورت می گرفت؛ . . . هر روز به یک نحو و به یک بهانه .... https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷 فیلم سخنرانی صدام حسین — سه روز قبل از حمله عراق به ایران . . . و لغو قطعنامه الجزایر https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم مستند | "پل خرمشهر" — که بر اثر آتش سنگین ارتش صدام، بخشی از آن تخریب شد و فرو ریخت🔥 📆 دوران اشغال خرمشهر توسط ارتش بعث عراق https://eitaa.com/fatemi48
‍ قوطی خالی کمپوت وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. نقل از شهید حسین خرازی https://eitaa.com/fatemi48
🌷 ۵۹/۳/۲۱ - سالروز شهادت موسی بختور و عباس فرحان اسدی 🌴 اولین شهدای ⏳ بیست و یکم خردادماه ۱۳۵۹ — صد روز قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی، دو تن از فرزندان قهرمان خرمشهر، شهیدان موسی بختور و عباس فرحان اسدی در حراست و پاسداری از مرز در درگیری با مزدوران عراقی به شهادت رسیدند. این روز در حقیقت شروع است؛ هر چند که یکسال قبل از آن نیز شیطنت هایی از سوی صدام صورت می گرفت؛ . . . هر روز به یک نحو و به یک بهانه .... ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄