#امام_کاظم
چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست
زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست
حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد
تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست
زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند
آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست
از روزه هایش، «روضه» ی شلاق بدتر بود
از درد هایش ،ضعف جسمانیش بهتر نیست
خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند
تابوت او دست کم از شمشیر و خنجر نیست
**
در روز عاشورا برای اشک ثارالله
قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست
در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم!
این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟
اسلام را در روز روشن زیر پا بردند
شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست
زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی
می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست
علی اصغر یزدی
@deabel
چاه زندان قتلگاه یوسف زهرا شده چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده
اختران اشک جاری ز آسمان دیده گر چون نهان ماه رخش در هالۀ غم ها شده
بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان در عزایش غرق ماتم خانۀ دلها شده
ای طرفداران قرآن و شریعت بنگرید موسی جعفر شهید مکتب تقوا شده
او نه تنها تازیانه خورده از دست ستم صورتش نیلی ز سیلی چون رخ زهرا شده
نالۀ جانسوز معصومه ز دل بر خاسته در مدینه دختری بی بابا شده
ابوالعتاهیه مدتها در مجلس هارون الرشید حاضر نمی شد ، اما روزی باشاره هارون ، جعفر برمکی او را به مجلس هارون آورد از ابوالعتاهیه خواستند اشعاری بخواند ، اشعاری خواند اول هارون را به نشاط آورد ، بعد ابوالعتاهیه اشعار دیگری خواند هارون را بشدت متأ ثرساخت . گفتند : ابو العتاهیه چی می خواهی ؟
گفت : هارون نه مال می خواهم ، نه مقام می خواهم ، من آزادی امام موسی بن جعفر را می خواهم که سالها گوشۀ زندان است هارون اجازه بده آقا را آزاد کنند ، بچه هایش در مدینه منتظرند ، برگۀ آزادی موسی بن جعفر را گرفت خیلی خوشحال است . الحمد الله دل پیغمبر و زهرا را شاد کردم . فردای آن روز ابوالعتاهیه به طرف زندان می رفت دید جنازه ای را چهار نفر می آوردند ، پرسید این جنازه ی کیست ؟ گفتند : جنازۀ موسی بن جعفر امام هفتم شیعیان است .
نمی دانم شنیدستی بدوران که شاهی جان دهد در کنج زندان
فلک بودی دگر در ترکشت تیر ؟ کی دیده شه بمیرد زیرزنجیر
نظاما آفرین بر اهل بغداد تن شه را بروی جسر بنهاد
ولی جدش برهنه در بیابان غلظ گفت بزیر سمِّ اسبان1
کاری کردند که خواهرش زینب وقتی آمد گودی قتلگاه از روی تعجب صدا زد : آیا تو حسین منی ؟
هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید
تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید
مُرد اگر کنج قفس،طایر بشکسته پری
یاد از مردن زندانی بغداد کنید
چون به زندان به ملاقات محبوس روید
از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید
کُند و زنجیر گشائید،زپایش دم مرگ
زین ستمکاری هارون،هه فریاد کید
چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند
خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید
تا دم مرگ،مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عباد کنید
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پش شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ندیدی اشک، زِ چشمم، مدام میآمد؟
چگونه، دخترکت، سویِ شام، میآمد؟
اگرچه بی پر و بالم، بگو که یادت هست
سه سالهات، همهجا، با مقام میآمد؟
به غیرتِ تو، پدر، برنخورد، آنجا که
رقیه، داشت، به بزمِ حرام، میآمد؟
تو رویِ نیزه و من در تمامِ طولِ مسیر،
فقط به روی لبم، این کلام، میآمد:
قسم به جانِ تو بابا، گرسنه خوابیدم،
"زِ خانهها، همه بوی طعام، میآمد"
شاعر: #عادل_حسین_قربان
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابایی عزیزتر از جان من،سلام
ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی
دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد
تو آمدی!...خرابه پر از بوی سیب شد
منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی
وقتی به روی دامن من سر گذاشتی
@hosenih
حالا به موی مختصرت شانه می زنم
با دست کوچکم به سرت شانه می زنم
وضع لب و دهان تو تغییر کرده است
یک تکّه خیزران به لبت گیر کرده است
بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام
من روی خار تیز مغیلان دویده ام
زلفم به دست باد مخالف کشیده شد
این ارث فاطمه است که قدّم خمیده شد
از روی مپرس که نیلی شده پدر
یاست کبود ضربه ی سیلی شده پدر
این معجرم که پاره و خاکی و نخ نماست
سوغات غارت حرم بی پناه ماست
این نیزه دارها چه گلی که نکاشتند
بر نی سر عموی مرا کج گذاشتند
کار رقیه ی تو پدرجان تمام شد
تا نوبت مصائب پردرد شام شد
نا محرمان به راه حریم تو سد زدند
بر پهلوی سه ساله ی تو بد لگد زدند
ما را میان خنده ی انظار برده اند
ما را کشان کشان سر بازار برده اند
@hosenih
دیدم که شامیان حرامی دریده اند
دیدم که معجر از سر عمه کشیده اند
دیدم بساط مستی بزم شراب را
آن چشم شور دشمن خانه خراب را
با داغ صحنه ای جگرم پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
امشب کنار پیکر بی جان من بمان
یک فاتحه برای گل پرپرت بخوان
شاعر: #بردیا_محمدی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
شبی که عشق به دستش عنان راحله داشت
ز راه دور یتیمی نظر به قافله داشت
@hosenih
دلش به همره آن کاروان سفر میکرد
ز کاروان اسیران اگرچه فاصله داشت
ز رنج و درد غم او هم اینقدر گویم
به پای کوچک و مجروح خویش آبله داشت
به جرم عشق چو مادر ز خصم سیلی خورد
وگرنه کار کجا او به جنگ و غائله داشت
چو دید فاطمه را سر نهاد بر پایش
ز دست دشمن ظالم به مادرش گله داشت
شبانه زینب مظلومه بهر گمشدهاش
دعا به درگه حق در نماز نافله داشت
@hosenih
زیارت حرمش رار ز حق طلب می کرد
که از رقیه «وفائی» امید این صله داشت
شاعر: #سیدهاشم_وفایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_مدح
فریاد گلوی خستگان است رقیه
یک پنجره رو به آسمان است رقیه
چون کوه، علمدار قیام گریه ست
بانوی همیشه قهرمان است رقیه
شاعر: #حسن_کردی
@dobeity_robaey
#حضرت_رقیه_س_شهادت
هرگز نمیروم پی دلدار دیگری
خار است در کنار تو هر یار دیگری
چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند
بر زانویت مرا بنشان بار دیگری
خاری کشیدم از کف پا و دوباره رفت
در پای غرق آبله ام خار دیگری
@hosenih
از کوچه ها که میگذرم باز میرسم
با اضطراب و گریه به بازار دیگری
شلاق و ضرب سیلی و....از حال من مپرس
آزار دیده ام پس از آزار دیگری
تنها به زخم گوشه ی چشمم نظر نکن
دارم کنار زخم سر آثار دیگری
حاشا نمیشود اگر این چشمهای تار
مانده به زیر معجرم اسرار دیگری
از نیزه دیده ای چه گذشته است بر سرم
بی فایده است نزد تو انکار دیگری
بعد از کشیده ضربه ی بسیار میخورم
تا میخورم دوباره به دیوار دیگری
خوب است این که آمده ای کم نمیشود
از گیسوی رقیه ی تو تار دیگری
زخم سرم شمرده شد از زخمهای پا
رو میکنم برای تو طومار دیگری
زجر است مثل قنفذ و خولی مغیره است
هر خار خشک نائب مسمار دیگری
حالا که دیر آمده ای بیشتر بمان
یعنی زمان به من بده مقدار دیگری
همراه خود مرا ببر از این خرابه شهر
امشب حواله ام نده دیدار دیگری
@hosenih
جز آیه ی صلابت و توحید و صبر نیست
در چشم کوثر تو نوشتار دیگری
یک شهر یک طرف من غمدیده یک طرف
جز سیلیام نبود طرفدار دیگری
وقتی که مانده از تو دو زخم لب...ازلبم
جز بوسه بر لبت نرسد کار دیگری
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
به دخترت که غم و غصه بیکران دارد
بگو که چند ستاره در آسمان دارد
تمام دخترکان رفته اند و خوابیدند
رقیه نیمه ی شب تازه میهمان دارد
@hosenih
بغل گرفتمت و از تو بوسه میخواهم
ولی چرا لب تو طعم خیزران دارد
تو تشنه کشته شدی من گرسنه ام امشب
سرت برای چه اینقدر بوی نان دارد
از آن شبی که زمین خوردم از روی ناقه
همیشه دختر تو درد استخوان دارد
بلایی بر سر شیرین زبانت آوردند
برای حرف زدن لکنت زبان دارد
@hosenih
در ازدحام سر کوچه ها مشخص شد
چقدر شام؛ زن و مرد بد دهان دارد
■
و دشمنان تو بابا به خویش میگفتند
مگر که دختر کوچک چقدر جان دارد
شاعر: #محمدحسن_بیات_لو
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#مناجات_با_خدا
#حضرت_رقیه_س_شهادت
صدای گریه شنیدی اگر صدای من است
مرا بزن به مرامت قسم سزای من است
دلت شکسته از این بنده ی نمک نشناس
دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است
@hosenih
بدی من که به دردت نمی خورد اما
تو خوبی ات همه جوره گره گشای من است
فدای رحمت و مهمان نوازی ات که فقط
عنایتت سبب این برو بیای من است
هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟
همیشه گفته ام آن مهربان خدای من است
تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است
نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است
دلیل اشکِ سر سفره، وقت افطارم
لبان تشنه ی ارباب با وفای من است
نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب
حسین راه نجات است و ناخدای من است
که گفته روزی من نیست دیدن حرمش
به دست دختر او رزق کربلای من است
@hosenih
فدای اشک رقیه که با پدر می گفت:
چه خوب شد که سرت سهم گریه های من است
گرسنه مانده ام اما غذا نمی خواهم
چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم
بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم
چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم
@hosenih
چند روزی است که از حال دلم بی خبری
چند روزی است که از حال سرت بی خبرم
شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو
جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم
مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که
می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم
کاش میشد که دوباره به مدینه برویم
تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم
کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم
حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم
سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان
هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم
گر چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا
معجر سوخته ای هست ببندم به سرم
کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو
باخودم محض تبرک به مدینه ببرم
آبرو بود که از کاخ ستم می بردم
باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم
@hosenih
دست و پا گیر شدم مرحمتی کن بِبَرم
که در این قافله با تاول پا دردسرم
بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است!
کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
شاعر: #منصوره_محمدی_مزینان
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e