#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #غسل
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست...، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
از بسکه آتش داشت در سینه عرق داشت
میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت
تنها خیالی را میانِ خانه میشست
طوری که پیش او رسولالله میسوخت
اسما بریز آب روان باید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت
عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بسکه با اُماه یا اُماه میسوخت
در بینِ دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت
دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار
از زخمهای همسری همراه میسوخت
دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ...
میزد نفُس میگفت: یافتاح میسوخت
خون میچکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوهِ داغ گویا کاه میسوخت
.
.
از علقمه هم آب را میبُرد عباس
در بین گهواره لبی جانکاه میسوخت
با مَشک، سقا در میان راه میریخت
بی آب سقا در میان راه میسوخت
با سر عمو اُفتاد زهرا بود و میدید
در شعله زُلفِ خیمههای شاه میسوخت
آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربانگاه میسوخت
وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه میسوخت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
این آخری ها بیشتر حرف تو غم بود
گفتم بمانی پیش من،حرف دلم بود
خوشبخت بودم درکنارت..حیف رفتی
رفتی ولی زهرای من،نه سال کم بود
-
#آرمان_صائمی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #غسل
مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده
ببین امام غریب تو از صدا مانده
پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز
شکسته بال شدی و پرت جدامانده
تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم
تیممت بدهم چون که زخم وامانده
بگو چکار کنم خون نریزد از سینه
برای بستن این زخم، مرتضی مانده
نرفته است ز یادم که میزدم فریاد
لگد نزن که گلم بین شعلهها مانده
به کوچه همنفسِ من، نفس نفس میزد
یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده
تو را زدند و زدنهایشان تمام نشد
هنوز قصه گودالِ کربلا مانده
حسین نیزه که میخورد زیر لب میگفت
که تازه ضربهی سیلیِ بیهوا مانده
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت #غسل
زهرا که رفت کار علی اشک و آه شد
زهرا که رفت زندگی من تباه شد
او یک تنه براي علی یک سپاه بود
بار سفر که بست ، علی بی سپاه شد
یک تن میان کوچه به دادش نمی رسید
در کوچه ها پناه علی ، بی پناه شد
طوري زدند فاطمه می زد نَفَس نَفَس
طوري زدند که فاطمه ي من سیاه شد
کی می رود ز یاد علی راه رفتنش ؟
زینب براي مادر خود تکیه گاه شد
می گفت فاطمه : که علی روز یا شب است ؟
محروم ، محرَمِ علی از یک نگاه شد
با او چه کرده اند که چشمش ز دست رفت ؟
ماندم که در خسوف چرا قرص ماه شد
او یک دو روز آخر خود پلک هم نَزَد
حتّی اشاره اش به علی ، گاه گاه شد
من بودم و به پهلوی زهرا لگد زدند
خانه براي صاحب خود قتلگاه شد
بر روي سنگ غسل بجز پیرهن نبود
زهرا رشیده بود ، سبک تر ز آه شد
غربت براي غربت من گریه می کند
امید من که رفت ، امیدم به چاه شد
#سیدمحسن_حسینی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت #غسل
شرر زدهاست بهجان،کوچت از وطن مادر!
خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر!
تو رفتهای و پدر در هجوم تنهایی
شده است بعد تو با چاه همسخن مادر!
زمان غسل تو فریاد زد سکوتِ علی
که هیچ چیز نمانده از این بدن... مادر!
حسین و زینبوکلثوم و من که میمردیم
نمیرسید اگر دستت از کفن مادر!
به هیچکس من از آن حادثه نخواهم گفت
که مانده راز تو در سینهٔ حسن مادر!
حسینگفت شبی دیدهاست، من در خواب
که داد میزدم ای بیحیا! نزن... مادر!
چه ضربهای کهتو را نقشخاک کرد آن روز
هنوز مانده صدایش به گوش من مادر
#محمدعلی_بیابانی
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
گفتم به گل عارض* تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
دیوار به در گفت مبادا که شوی باز
این سینه، دگر طاقت مسمار ندارد
خون گریه کن ای دیده! که یار همه عالم
جز محسن شش ماههی خود یار ندارد
تنها شفق سوختهدل بود که میگفت:
«گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
خون جگرش دم به دم از دیده بریزد
آن کو زِ غمت دیدهی خونبار ندارد
مردم همگی بندهی دنیا شده آری
دین است متاعی که خریدار ندارد
#غلامرضاسازگار
*عارض: صورت
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #احراق_بیت #هجوم
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیهای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمیدانم کجا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود
مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچهها افتاده بود
کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق
هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود
مادر مظلومه میپیچید پشت در به خود
دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود
غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در
کس نمیداند که پشت در چهها افتاده بود
فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه
فاطمه نه بلکه ختمالانبیا افتاده بود
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر #هجوم
کوچه از درد و داغ پر شده بود، بوی یاس کبود می آمد
همه جا هایوهوی آتش بود، همه جای بوی دود می آمد
هرچه غم بود پیش از آن کم بود، ضرب سیلی چقدر محکم بود
میخ در داشت داغتر می شد، داشت غم به وجود می آمد..
آهِ زهرا چنین بلند شود، و علی در نیام بند شود!؟
دو دم تیز ذوالفقار اگر، دستبسته نبود، می آمد!
باغ گل داشت تک به تک میسوخت، شاخه به شاخه ی فدک میسوخت
آه وقتی که می کشید از غم، همه جا بوی عود می آمد..
با تن زار خسته ای می خواند، چه نماز شکسته ای می خواند!
اشک در افت و خیز غم هایش، با قیام و قعود می آمد
آه، از درد گاه خم می شد، آه، از درد گاه می افتاد
به تن ناتوان او چقدَر، این رکوع و سجود می آمد
عشق اسباب خویش را دارد، گریه آداب خویش را دارد
ذکر زهرا به آسمان می رفت، اشک آنجا فرود می آمد
#سیده_ت_حسینی
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
اسیرِ بسترم بابا...ندارم قوّتی دیگر
پُر از دردم! به این دنیا ندارم رغبتی دیگر
پس از تو میروم از حال؛ لحظه لحظه با سردرد
سه ماهی میشود پایم ندارد قدرتی دیگر
سرم پایین بود و بیهوا خوردم چنان سیلی
که در چشمَم ندارم هیچ خوابِ راحتی دیگر
لگد زد بیهوا ، خوردم زمین، شش ماهه ام را کشت
ندیدم محسنم را و ندارم حاجتی دیگر
نفسگیر است وقتِ سجده بازویِ ورم کرده
برای دخترت بابا!...نمانده طاقتی دیگر
از این پهلو به آن پهلو شدن با درد؛ دشوار است
ببَر پیش ِ خودت امشب مرا تا ساعتی دیگر
حسن با ذکرِ "یا شافی"* شبانه اشک میریزد
ندیدم با خدا زیباتر از این خلوتی دیگر
کجایی تا ببینی بی رمق افتاده پهلویم
همان دستی که بوسیدی ندارد حرکتی دیگر
برایم ساخت تابوت و دعایش کردم و گفتم
علی جانم حلالم کن اگر شد زحمتی دیگر
پدر! تنهاییِ حیدر برایم بدترین درد است
سلام ِ بی جوابش شد برایم غربتی دیگر!
#م_عاطفی
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
وقتی به خواب میروی ای کوثر کثیر
لالایی خدیجه نباشد، ملک که هست
آن روزۀ سه روزه نیازی به نان نداشت
ای زخمی محبت عالم! نمک که هست
وقتی حضور گریه تو را آب میکند
اشک علی نشسته برای کمک که هست
نقش کبود شانهات از ضربههای در
بر شانهٔ شبان سیه نیست حک؟ که هست
مُردیم از فراق تو، دل با چه خوش کنیم؟
قبری که نیست از تو به جا؟ یا فدک که هست...
#غلامرضا_شکوهی
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر
نُه سال با تو شد سپری روزگار من
تنها تو بوده ای همه جا غمگسارمن
نُه سال با تو زندگی ام عاشقانه بود
من مرد خانه بودم و تو خانه دار من
ناراحتی من همه این است ؛ می روی
خوشحال می شوم نروی از کنار من
از آن زمان که خورد به بازوی تو غلاف
خانه نشین شده به خدا ذوالفقار من
هر روز گریه گریه فقط گریه کار تو
هر روز گریه گریه فقط گریه کار من
باشد برو ! " ز خاطر من که نمی رود
نه سال با تو شد سپری روزگار من"
#محمدحسن_بیاتلو
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #احراق_بیت #هجوم
تا شعله دست بر پَرِ خَیرُ النِّسا گذاشت
ما را میان غصهی بی انتها گذاشت
باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّهذرّه سوخت...
آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت
دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند
باید برای بالشکسته فضا گذاشت
در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود
لعنت بر آنکه بدعت خود را بنا گذاشت
یک بیحیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت
روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت
آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد...
آنقَدر خُردهشیشه دمِ خانه جا گذاشت!
مسمارِ خسته فاطمه را تکیهگاه دید
سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت
وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست
مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت
بندِ طناب دست علی را رها نکرد
سلمان به روی پیکر زهرا ، عبا گذاشت
#بردیا_محمدی
@raziolhossein