عصر خسارت زده!
فرمود: والعصر. ان الانسان لفی خسر...
یعنی قسم به اون زمانه. همه آدما تو خسرانند؟!
عجیبه... نه!
آخه خسارت زده به کسی میگن که چیز باارزشی رو از دست داده... یا اون چیزی که داده با ارزش تر از اون چیزیه که گرفته...
تا حالا به این سوره این طوری نگاه کرده بودید...!؟
راست میگه خداییش؛ مگه چیزی میتونه قد عمری که داری ثانیه به ثانیه اش رو میدی ارزش داشته باشه...ماشین، خونه، پست و مقام و...کدوم یکی؟!
شاید زمانی اینو بفهمیم که جناب عزراییل بالا سرمون قد علم کنه و بگه نوبتی ام باشه نوبت شماست؟!...به گمونم حاضریم هرچی داریم بدیم تا یکم دیگه تو این دنیا بمونیم...مثل تیمی که تو فینال جام جهانی، بازی رو عقبه و حاضره میلیارد میلیارد خرج کنه تا چند دقیقه وقت اضافه بخره...!
به قول فخر رازی، انسان مثل اون یخ فروشی میمونه که لحظه به لحظه داره از سرمایه اش کم میشه...!
پس انصافا که گل گفته حضرت دوست، که ان الانسان لفی خسر....!
البته ناگفته نمونه که واسه اونایی که خسارت تو کتشون نمیره یه الا هم گذاشتن؟؟
یه " الا"یی که آدم ورشکسته رو، آقای این بازار می کنه تا سری تو سرها بلندکنه!
الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات...ساده بگم ،یعنی اونایی که تو رفت و آمداشون یه نظری به ما دارن و یک قدمی هم واسه ما بر می دارند! البته اینم پی "الا" اومده... "و تواصوا بالحقّ...یعنی تک خور نیستن و مهربونیشون به دیگران هم میرسه تا تو این بازار دین فروشی، گرفتار خسران نشن...! یعنی با دستاشون واسه خدا کار می کنند و با زبونشون هم آدم، قاطی آدم خوبا می کنند...! البته خیلی جاها، پای کار خدا بودن و موندن " استقامت هم میخواد....واسه همین هم کنارش گفته" و تواصوا بالصبر"...
خداییش، ارزش شراکت رو داره...ذره به ذره رو که می خره..." فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره"....کم تو رو چند برابر می خره..اضعافا کثیره....عوضش بهشتی بهت می ده که تا آخرش همنشین بهترین بنده هاش بشی "خالدین فیها".. تازه گفته: تو سعی و تلاشت رو بکن! نتیجه ام نگرفتی ناراحت نباش؟! همون سعی و تلاشت رو می خرم... "لیس للانسان الا ما سعی"
خلاصه قصه رو طول و دراز نکنیم...انتخاب با خودمونه...به نظر، خدا طرف خوبی واسه معامله است....
راستی! خیلی زود، دیر میشه!
با الهام از تفسیر نور
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
پروژه پر تکرار محمد خاتمی در بهره برداری از شخصیت زن؛ این بار با کنایه به امام (ره)!
محمد خاتمی که زمانی برای پیش برد اهدافش دست به مصادره و تحریف امام می زد حالا کنایه اش را حواله امام (ره) می کند...
این مهره مرموز اصلاحات، گویا در نوع بهره برداری اش از امام (ره) هم اصلاحاتی به وجود آورده:
خاتمی در جدیدترین اظهاراتش با تقطیع سخنان امام (ره)، کنایه ای به بنیانگذار انقلاب اسلامی زد و گفت:
در یک دورهای حتی در مترقیترین نگاه به زن گفته میشد که «مرد از دامن زن به معراج میرود»، اما الان این نگاه وجود دارد که چرا زنان خودشان نباید به معراج بروند و چرا باید فقط بهعنوان وسیلهای برای رشد مردان در نظر گرفته شوند و چرا این رشد، در وجوه معنوی، در قالب تصویری مردانه صورتبندی میشود و زنان در این نگاه کجا هستند؟ در همه شئون باید ملاک اول انسانیت باشد که کاملاً بین زن و مرد مشترک است.»
این جفای خاتمی در حالی است که امام امت جایگاه زن را فقط در این جمله تعریف نکرده است. در بخشی از صحیفه امام از قول امام (ره) آمده است:
زن نقش بزرگی در اجتماع دارد. زن مظهر تحقق آمال بشر است. زن پرورش دِه زنان و مردان ارجمند است. از دامن زن مرد به معراج میرود. دامن زن محل تربیت بزرگ زنان و بزرگ مردان است. روز بزرگی است، یک زن در دنیا آمد که مقابل همه مردان است. یک زن به دنیا آمد که نمونه انسان است. یک زن به دنیا آمد که تمام هویت انسانی در او جلوهگر است. پس روز، روز بزرگی است؛ روز شما زنان است.
زنان در عصر ما ثابت کردند که در مجاهده همدوش مردان بلکه مقدّم بر آنانند. زنان ایران، هم مجاهدات انسانی عظیم کردهاند و هم مجاهدات مالی.
صحیفه امام جلد ۷ ص ۳۴۱
محمد خاتمی در همین اظهارات با حرف های عوام فریبانه گام دیگری بر عقلانیت می گذارد و می گوید:
«ما از جامعه عفیف حمایت میکنیم، اما به آن معنا نیست که عفت را با حجاب یکی بدانیم و آن را به زور به جامعه تحمیل کنیم.
این در حالی است که امام (ره): خانم های محجبه را مظهر عفاف می داند و می فرماید:
همین خانمهای محجبه، همینها که مظهر عفاف هستند، در نهضت پیشقدم بودند....
صحیفه امام جلد ۷ ص ۳۴۱
گویا خاتمی در حال مهندسی صندوق انتخابات پیش روست البته به هر وسیله ای!!
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
پنجشنبه، ۱۸ ذی الحجه سال دهم قمری ؛ حوالی ظهر!؟
اهالی یمن،عراق و مدینه و...هنوز به محل افتراق مسیرشان در جحفه نرسیده بودند که از دور دست، تلالو آبگیری کنار چند درخت بیابانی کهنسال، چشم را نوازش می داد. همان برکه ای که به آن غدیر می گفتند؛ غدیری که در منطقه خم به انتظار واقعه ای بزرگ نشسته بود.
آفتاب به حدی سوزان بود که حاجیان عبا را بر سر خود کشیده بودند.
خیلی نگذشت که از طرف رسول (ص) خدا ندایی رسید:
متوقف می شویم!
آنهایی که جلوتر رفته اند برگردند و آنهایی که هنوز نرسیده اند به ما ملحق شوند. همهمه ای به پا شده بود؛ یعنی این خبر چقدر مهم است که باید در زیر این آفتاب سوزان ابلاغ شود!
مغداد و سلمان و عمار به دستور رسول خدا (ص) به سمت درختان کهنسال رفتند تا محفل و منبر را مهیا کنند.
بعد از صلاه ظهر، رسول الله به بالای منبری که از سنگ و جهاز شتر ساخته شد رفت و علی را نزد خود فراخواند.
مردم با خود زمزمه می کردند؛ یکی می گفت: من علی را از کودکی می شناسم. او مولود کعبه است. او همان کسی است که در خانه رسول خدا (ص) بزرگ شد؛ پیامبر (ص) او را در آغوش می گرفت؛ او را می بویید؛ او را می بیوسید؛ لقمه در دهانش می گذاشت....
یکی از خویشان رو به همراهش گفت: او همان کس است که خلافتش در یوم الدار امضا شده بود.همانجا که رسول خدا(ص) فرمود: بعد از من علی (ع) وصی است؛ علی وارث است؛ علی خلیفه است...چقدر ابوطالب را دست انداخته بودند؛ می گفتند: زین پس باید از فرزند نوجوانت تبعیت کنی..
دیگری می گفت: او همان کسی است که جانش را در دست گرفت و در لیله المبیت، جای رسول الله (ص) آرامید...بالای سرش رسیدند و گفتند: محمد کجاست؟! او گفت: مگر او را به من سپرده بودید که خبرش را از من می گیرید!
یکی از بدریان می گفت: او طلایه دار بدر است. هنوز کینه اش را بر دل دارند. دیگری از مجاهدتش در احد می گفت: همانجا که آسمان در شان علی (ع) به سخن در آمد و لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار سر می داد...
یکی از خندق و نبردش در مقابل عبدود می گفت همانجا که به قول رسول الله (ص) همه ایمان بر همه کفر فائق آمد.
یکی هم از خیبر و پرچم داری علی دم می زد....
اما در این بین بعضی از نگاه ها سنگین تر شده بود. یک چشمِ زهرا (س) به رسول الله (ص) بود و چشم دیگرش به ابالحسن(ع).
رسول (ص) خطبه را با ستایش خدا آغاز کرد.
بعد از حمد خداوند از آیه ای که بر او نازل شد سخن به میان آورد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته... فرمود: خداوند ماموریتی بر دوشم نهاده است که بدون انجام آن رسالتم را انجام نداده ام.
همه منتظر پیام رسول خدا (ص) بودند.
چشمان هزاران نفر به لبان رسول الله (ص) دوخته شده بود. یعنی رسول خدا (ص) چه پیامی دارد. سکوت همه جا گرفته بود.لبان وحی باز شد.نبوت به امامت پیوند خورد.
من کنت مولا فهذا علی مولا
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه..
به ناگه، آسمان رنگین تر شد.خورشید به وجد آمد.زمین فراخ شد.ریگ های بیابان دل در دلشان نبود و سبوح قدوس می گفتند.فرشتگان آسمان به صف شده بودند و همخوانی می کردند؛ لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار.آبگیر غدیر جوشش پیدا کرد.عرشیان و فرشیان به هم تهنیت می گفتند.صدای بخ بخ همه جا را گرفته بود. مردان دست در دست علی (ع) و زنان دست در آب با علی بیعت کردند. برکه غدیر چه منظومه ای را در قلبش به تصویر کشید؛ خورشید نبوت، نورش را به قمر ولایت تابید تا انعکاس آن شب های ظلمانی را مهتابی کند.
اما در این میان، صدای پچ پچ عده ای زیر یک سایبان مسقف، تبسم را از لبان پیغمبر (ص) ربود.شیطان با همه اعوان و انصارش، به تکاپو افتاده بودند. می دانستند اگر دیر بجنبند، عدل علی (ع) هلاکشان می کند.روی دوش اصحاب نشسته بودند و وسواس الخناس نجوا می کردن و شر حاسد را به اذا حسد می رساندند.
در گوش یکی می گفتند! رسول حرف خود را می زند یا حرف خدا را؟
در گوش دیگری می گفتند، ما هم اگر جای او بودیم، خلافت را به اهل خانه خویش می سپردیم!
به دیگری می گفتند، اصلا علی جوان است؛ از عهده کار بر نمی آید.
به ناگه ابن جراح کنار شیخین نشست. سعد ابن عباده دستی بر محاسنش کشید،عبدالرحمن ابن عوف به عثمان اشاره کرد.
تبسم از لبان کوثر رفت. به ناگه چادر مادر (س) خاکی شد. دست حسن از دست مادر رها شد.حسین لبانش خشکید. زینب چشم از حسین بر نمی داشت! عمار خودش را به علی نزدیک تر کرد! ابوذر از فضیلت علی می گفت. سلمان نزدیک اهل بیت نشسته بود که به یک باره فرازهای آخرخطبه غدیر قلب همه را آرام کرد.
أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِي
أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ
أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِين
قائم می آید...
منتقم میرسد..
فرازهایی که غدیر را به ظهور می رساند.
فتح روایت
@fathe_revayat
May 11
May 11
اگر پشت پایانه مرزی معطل شدی، طوری نیست؛ اونور دیوار خیلی ها منتظر تو هستند تا با افتخار از تو پذیرایی کنند...!
به یاد کاروانی از زنان و بچه ها باش که سه روز پشت دروازه های شام معطلشون کردند تا شهر و آذین کنند و پونصد هزار مرد و زن شامی با دف و طبل برای توهین و حقارت اونها آماده شن ...😭
سند روایت:
و فی الکامل البهائی قال: اوقَفوا اهلَ البیتِ (ع) علی بابِ الشامِ ثلاثهَ ایّامٍ حتی یُزَیِّنوا البلْدَةَ.... ثم استَقبَلَتهُم من اهل الشام زُهاءُ خَمسِ مائةَ الفٍ من الرجال و النساء مع الدفوف......
نفس المهموم/ ۴۳۲
کامل بهایی ج۲ ص ۲۹۷
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
روایت طوفان الاقصی در سوره فیل!!
بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ
1. أَ لَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحابِ الفِیلِ
دیدی خداوند با آن ها که ادعای قدرت زیاد و سلاح های سنگین داشتند چه کرد.
2. أَ لَم یَجعَل کَیدَهُم فِی تَضلِیلٍ
دیدی خداوند چگونه کید و حیله و ادعای قدرت اطلاعاتی آتها را به گمراهی برد.
3. وَ أَرسَلَ عَلَیهِم طَیراً أَبابِیلَ
دیدی چگونه هیمنه آن ها را فقط با دسته هایی از پرندگان از بین برد.
4. تَرمِیهِم بِحِجارَةٍ مِن سِجِّیلٍ
رمی جمرات آنها فقط با سنگ ها و سلاح های کوچک بود.
5. فَجَعَلَهُم کَعَصفٍ مَأکُولٍ
همچون کاه جویده شده روی زمین افتادند و خبر حقارتشان در کل جهان و کل تاریخ پیچید.
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
حسین فهمیده، کسی که بارها از جبهه ها کنار گذاشته شد!
متولد قم بود و چند سال اول ابتدایی رو اونجا گذروند؛ بعد هم با خانواده عازم کرج شدند. 11 ساله بود که انقلاب شد. عاشق خمینی (ره) بود. تو اوضاع سخت کردستان، عازم منطقه شد.
گفتند شما چرا اینجا اومدی؟ گفت: اومدم کمک بدم!
گفتند: شما سنی نداری؛ باید برگردی شهر خودت، هر چی اصرار کردند، قبول نمی کرد.
خلاصه هر طور که شد، برگردوندنش. تو خونه و کنار مادرش، گفتند باید تعهد بدی دیگه نمیای کردستان! گفت: اگر تعهد بدم، دروغ گفتم! تعهد نمیدم...! فقط تونستند از مادرش امضا بگیرند!
خیلی طول نکشید که بعثی ها حمله کردند و جنگ شروع شد و اوضاع خرمشهر به هم ریخت! حسین این بار عازم خرمشهر شد. نرسیده به خط، جلوشو گرفتند. هر کار می کرد، اجازه نمی دادند عازم خط بشه. متوجه یک کاروان داوطلب از دانشکده افسریه شد. با فرمانده اونها صحبت کرد که اونو با خودشون ببرند، قبول نمی کرد، با اصرار زیاد، قبول کردند که قاتی بچه های دانشکده برای یک هفته ببرنش به خط. تو خط هم تحویلش نمی گرفتند و بهش کار نمیسپردند، می گفتند جای تو اینجا نیست. برای این که خودشو اثبات کنه به طور نامحسوس رفت میون بعثی ها و با یک اسلحه و یک دست لباس عراقی برگشت. گفتند اینارو از کجا آوردی!؟ گفت: از عراقی ها زدم!
از زکاوت حسین خوششون اومد و اجازه دادند که کنارشون باشه.
بریم سراغ اصل ماجرا. نزدیک های راه آهن خرمشهر تو محله کوت شیخ، چند تا تانک بچه ها رو قبضه کردند. همه چی آماده یک قتل عام بود. تانک ها، لحظه به لحظه نزدیک تر می شدند. همه امید ها، ناامید شده بود که یک باره با صحنه عجیبی مواجه شدند. حسین با چند عدد نارنجک در حال دویدن به سمت یک از تانک ها بود. در لحظه ای حسین به زیر تانک رفت و بعدش هم صدایی انفجار و تکه تکه شدن بدن حسین فهمیده....سرنشین تانک های دیگه هم از ترس حملات بعدی پیاده شدند و فرار و بر قرار ترجیح دادند.
امام خمینی (ره) در یک بیانیه ای حسین فهمیده رو رهبر خودش نامید.
کسی که مدام با بن بست ها و طرد شدن ها روبرو شده بود، ناامید نشد تا اینکه رهبرِ رهبر انقلاب اسلامی شد.
8 آبان
سالروز شهادت حسین فهمیده.
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
روایتی از روح الله عجمیان
گفتند آرزو بر جوانان عیب نیست!
چند روز قبل شهادت با رفقاش تو امامزاده محمد (ع)، کنار قبور شهدای مدافع حرم قدم می زد که یهویی گفت: بچه ها! من دوست دارم همین جا به خاک سپرده شم!
رفقا خندیدند و گفتند: باز روح الله هوایی شده! چی شده؛ مگه میخوای بری سوریه آقا روح الله؟!
چند روزی نگذشت که خدا یادمون داد که اگه روحت رو خدایی کنی، جبهه همونجاست که ایستاده ای!
نه آتیش زدن کیوسک پلیس، نه یک کامیون پر از سنگ و نه چوب و چماق اغتشاشگرها،سد راه روح الله نشد.
قصه از اونجا شروع شد که چند نفر به سمت دوتا خانم یورش بردند تا چادر از سرش بکشند که غیرت آقا روح الله نذاشت که فقط تماشاگر باشه.
تو یک چشم به هم زدن، روح خدا وسط جنود شیطان افتاد. کل یوم عاشورا تفسیر شد و جاده کرج- قزوین، شد زمین کربلا و یک بار دیگه یک تن عریان به زیر آفتاب افتاد.
یکی با خنجر، یکی با تیغ، یکی با چوب...اونهایی که دستشون خالی بود هم با سنگ می زدند...!
یکی تو اعتراف می گفت: وسط این گیر و دار، پوتین این بسیجی افتاد تو دستم! دیدم پوتین کار و نوکش فلزیه، با همون جای فلزی، چند بار کوبیدم تو صورتش!! چهل پنجاه نفر نامرد، دورش کرده بودند.
خواهرش می گفت: وقتی روح الله دم از رفتن به سوریه می زد، از رو محبت خواهری می گفتم نه روح الله! یک وقت بیفتی دست داعشی ها، بلا سرت میارن... از وقتی که فیلم روح الله رو دیدم، با خودم گفتم کاشکی دست داعشی ها میفتادی روح الله!
مادرش می گفت: از شهادت پسرم ناراحت نیستم؛ فقط از زجری که کشید دل آزرده ام. می گفت: هیچ وقت صورت روح الله رو اینطور خونی ندیده بودم. از مصاحبه مادرش فهمیدم که ما یک چیزی می بینیم و مادر یک چیز دیگه! می گفت تو فیلم دیدم که بچه ام دستش رو حائل می کرد که ضربه به صورتش نخوره اما اونا باز هم تو صورت پسرم می زدند...مادرش می گفت: یک بار رفتم امام زاده محمد، دیدم یک خانمی سر قبر روح الله زار زار گریه می کنه! تا منو دید بغلم کرد و گفت حاج خانم منو حلال کن! اغتشاش گرا خواستند طرف من بیان که پسر شما جلوشون ایستاد. خلاصه قصه رو طولانی نکنیم؛ روح الله عجمیان از اربابش حسین (ع) یاد گرفت که وقتی اوضاع بد میشه، باید بد کشته بشی که عده ای حق و باطل رو پیدا کنند. فقط یادمون باشه، بزرگی ها به مدرک و پست و ... نیست! روح الله فقط یک کارگر سفیدکار بود ولی همه بسیجی ها رو روسفید کرد!
روحش شاد
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
روایتی عجیب از یک شهید در ملامجدالدین ساری!
شهیدی که با آبرویش بازی کرد!
در آستانه سالروز شهادت شهید محمد تورانی در 22 آبان 1360
یادی کنیم ازاسطوره اخلاص...شهید محمد تورانی.
جوانی که پا روی آبرو و اعتبارش گذاشت و ماسک منافق بودن به صورتش زد تا بتونه تو سازمان منافقین نفوذ کنه. طلبه ای که حاضر شد مامومین خودش رو از دست بده تا امامش از او راضی باشه...
قصه محمد تورانی قصه آدمایی که قرار گذاشتند فقط و فقط واسه خدا کار کنند.
داستان از اینجا شروع شد که محمد متوجه شد عده ای به صورت غیر قانونی مشغول جمع آوری سلاح هستند.
با در میون گذاشتن این مسئله با فرماندهان سپاه و با رضایت محمد،ماموریت سختی روی دوش محمد افتاد.قرار شد محمد در نقش منافق وارد سازمان منافقین بشه. اما محمد،جوان متدین و خوشنامی بود و این ماموریت نیازمند تدارک مقدمات و کارهایی بود.کارهایی در تخریب اعتبار محمد تورانی! اون باید آزمایش سختی رو می گذروند.
تو اولین قدم، و با هماهنگی فرماندهان، محمد از سپاه اخراج شد.کم کم انحراف محمد نقل محافل شد.بازار سرزنش ها و توهین ها گرم تر و گرم تر می شد. تو این مدت فرماندهان هم بیکار نبودند. در قدم بعدی تدارک یک بستنی فروشی رو برای کار محمد دیده بودند.خیلی طول نکشید که برق محل کار محمد رو به جرم ارتباط با منافقین قطع کردند.
دیگه برای محمد احترام و آبرویی نمونده بود. اونقدر نقشش رو خوب اجرا کرد که خانمش هم دم از جدایی می زدو می خواست درخواست طلاق بده.گفتند:خانمش رو دیوارهای خونه مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه می نوشت.
فقط چند نفر از این نمایش با خبر بودند.
سردار شهید طوسی و سردارشهید محمدیان و سردار تولایی.
دادستان وقت می گفت: چندین بار محمد با منافقین دیگه بازداشت شد.
باید منافقین به او اعتماد می کردند.همین هم شد.محمد با نفوذی که در سازمان کرد و ارتباطی که با کوموله ها گرفت اطلاعات خوبی به دست سپاه رسوند. سرانجام هم با اطلاعات محمد، یک باند و خونه تیمی منافقین با کلی مهمات توسط سپاه رهگیری و منهدم شد.
با پایان ماموریت، محمد بین نگاه های پر از شرم و خجالت دوباره به سپاه برگشت.اما این برگشت زمان زیادی طول نکشید.چندی نگذشت که محمد تو نبرد جنگل های آمل به چنگال منافقین افتاد. هر بلایی خواستند سر این جوون آوردند. شعله کینه منافقین دامن این مجاهد رو گرفت.منافقین بدن محمد رو آتش زدند و تا چند وقت خبری از بدن مطهرش نبود.
بعد از چند ماه با دستگیری بعضی از منافقین و اعتراف اونها، قتلگاه محمد پیدا شد.
گفتند:تکه های سوخته بدن محمد که تونستند جمع کنند؛ حدودا دو کیلو بود....
محمد در غریبی و تنهایی به شهادت رسید. جوونی که پا روی خودش گذاشت تا دستهاش به خدا برسه...
بزارید از غریبی محمد، چیز دیگه ای هم بگم..
نمیدونم چند نفر از شما مردم ساری سر قبر شهید محمد تورانی رفتید. یا اصلا چند نفر از شما اسمش رو شنیدید.
بزارید براتون بگم!
محمد تورانی طلبه همین حوزه مصطفی خان ساری تو چهار راه برق بود و تشییع بدن مطهرش هم از همین مسجد جامع ساری شروع شد و الان هم قبر مطهرش تو گلزار شهدای ملا مجد الدین ساریه.
غریبانه زیر یکی از این درخت های نارنج....
شهیدی که غریبانه زندگی کرد؛ غریبانه شهید شد، و همچنان غریبانه از دیده ها دور است.
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
وقتی از سفره علوی دیار تبرستان، کئی پلا و تیسا پلا روایت می شود!!!
وقتی برگ های تاریخ رو ورق می زنی و دوران ملوک الطوایفی زمان بنی عباس رو می خونی، می بینی وسط این همه درگیری های طوایف و مذاهب گوناگون، یک عده تو مازندران، اولین عَلم شیعه ها رو به دستشون می گیرند و یک حکومت علوی تشکیل میدن تا بگن حق با علی (ع) بود.
اون وقته که میگی: دم اجداد مازندرانی ما گرم...!!
آره! آبان سال ۲۴۳ بود که مردم مازندران با حسین بن زید علوی بیعت کردند و نخستین حکومت علویان ایران در تبرستان (مازندران) رو شکل دادند...اما سوال اینجاست که چقدر از ایرانی ها از این هویت مازندران مطلعند؟! اصلا خود اهالی شهر چرایی روز مازندران رو می دونند!!!
آقای ما راست گفته که اگر شما درست روایت نکنید، هر شکلی خواستند براتون روایت می کنند!! چقدر درد آوره که امروز روز مازندران رو با جشن ها و برنامه هایی معرفی می کنند که انگار رابطه ای با اصل مطلب نداره!
اصلا نمی گیم که برنامه های محلی و شاد و تعطیل کنید اما الحق و الانصاف یک نگاه به عناوین برنامه های هفته مازندران مثل جشنواره کئی پلا ساری، تیسا پلا میاندرود و لال شو رامسر، آوا و نوا آمل و....نشون میده که اراده لازم واسه روایت درست این روز وجود نداره....یه جا رو به قنات و قنوتش میشناسند، یه جا رو هم مرکز شور و شعور حسینی می دونند. .. نگذاریم اونجایی که باید به دیار علویان بشناسند به کئی پلا و تیسا پلا و بهار نارنج و نقی معمولیش بشناسند...!
فتح روایت
@fathe_revayat
May 11