eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
506 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
سالروز قبور ائمه معصومین در تسلیت باد. امروز به امید ظهور تنها زائر بقيع، مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات
اولین روز هفته بود تمام گلزار شهدا خالی بود از وجود زائرای زمینی...، چرا که یقین دارم حتما آسمانی ها هر لحظه زیارت می‌کنند مزار شهدا را ولی دیده نمیشوند... سکوت آنجا را فقط صدای آسمان میشکست، باران می آمد از همان بارانهای بهاری که تمام لذتش به این است،خود را رها کنی و اجازه دهی ببارد هرچه رحمت است از آسمان بر سرت و تو خیس شوی و احسن الحال... با همان حال و هوا نهالی رو کاشتیم در باغچه بالای مزارشان از همان روز نگران بودم که نمیرد از بی آبی تا قرارهای هر پنجشنبه، هر روز نگاهم به آسمان بود و دعای باران،تا از خزانه آسمان سیرابش شود. نمیدانم شاید، همه دل و روحم را کاشتم همانجا که هروقت خشک میشود و زرد دلم میگیرد و هروقت غنچه میدهد انگار تمام روحم پر از گل شده... نهالی که با وجود ساقه های ضعیفش شده تکیه گاه پرچمی به اسم صاحبمان... البته نه حتما او تکیه داده به نام نامی مهدی فاطمه تا وجود ضعیفش بماند... . و امروز (دوشنبه)نه پنجشنبه بود و نه آن شنبه ، نه باران بود و نه حال دلم خوب... باز هم زائرشان بودم و،سکوت گلزار... تمام باغچه ها خشک بودن از بی آبی و گرما نهال شکوفه داده بود
💠یکم تیر، سالروز شهادت سه شهید مدافع حرم ؛ محمد حمیدی ،حسن غفاری و علی امرایی گرامی باد. 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
شهید #حمید_احمدلو http://www.fatholfotooh.blogfa.com/post-27.aspx در همه کارهایش برنامه داشت. علاقه زیادی به #زیارت_عاشورا داشت.    لباسهایش همیشه معطر بود.   پشت لباس رزمش نوشته بود:   حسین جان، جان شیرین را نخواهم هرگز   مگر روزی شود جانم فدایت می گفت:"من با خدای خودم عهد و پیمان بستم می خواهم قاطی شهدا باشم و نمیخواهم با مردمی باشم که نماز صبحشان را به زور می خوانند.
خدام الرضا في خدمة زوار الحسین ماه ها می آید و می رود ولی ماه هشتم از پشت گنبد طلای شما نور میگیرد ای شمس الشموس ایران. 🌿🌿🌿🌿
خدام الرضا في خدمة زوار الحسین ماه ها می آید و می رود ولی ماه هشتم از پشت گنبد طلای شما نور میگیرد ای شمس الشموس ایران. 🌿🌿🌿🌿 ساعت ۱۹:۴۳ هشتمین ماه رفتنت هست سردار خاکی پوش فرستاده علی بن موسی الرضا ای سفیر طوس به مشرق ظهور قبله دلها سامراء خادم امام هشتم که باشی همه کارها را به او خواهی سپرد و امروز هشت ماه قمری می شود که از خانه رفته ای هشت ماه است نگران لحظه های رفتن و نبودنت امروز بر سر مزارت به امام هشتم قسمت دادیم کمک کنی میدانیم مثل همیشه که مرد با تدبیر و آینده نگر بودی حالا بیشتر از هروقت دیگر حواست هست به دلنگرانی هایمان. امواج هرچه که باشد ساحل آن را محو خواهد کرد تو هم دریا هستی هم ساحل هشتمین ماه را در پناه ضامن آهو
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 0️⃣1️⃣ فصل سوم بار دوم در نه سالگی همراه با پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتیم.و آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه ما در آبادان بودیم و از مسیر شلمچه به بصره می رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد. بیشتر سال هم هوا گرم بود. در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم، نابابایی ام که از بابای حقیقی هم برای من دلسوزتر بود، در زیارت علی (علیه‌السلام) وتوی دلش از امیرالمومنین طلب مرگ کرد. او به حضرت علی (علیه‌السلام) علاقه زیادی داشت و آرزویش بود که در زمین نجف از دنیا برود و همانجا به خاک سپرده شود تا برای همیشه پیش امام علی (علیه السلام ) بماند. نابابایی ام حرفی از نیت و آرزویش به ما نزد. مادرم در خواب دیده بود که دو تا سید نورانی آمده اند بالای سر درویش و می خواهند اورا با خودشان ببرند. مادرم حسابی خودش را زده بود و با گریه و التماس از دو تا سید خواسته بود که درویش را نبرند. مادرم توی خواب میگفت: درویش جای پدر کبری است. تو را به خدا کبری را دوباره یتیم نکنید. آنقدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابایم از خواب پرید و رفت بالا ی سرش و صداش زد «ننه کبری،چی شده؟ چرا این همه شلوغ میکنی؟ چرا گریه می کنی؟»مادرم وقتی از خواب بیدار شد، خوابش را تعریف کرد و گفت: من و کبری توی این دنیا کسی را جز تو نداریم. تو حق نداری بمیری و ما را تنها بگذاری. بابایم گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟ چرا جلوی سیدها را گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم و ازش خواستم که برای همیشه در خدمتش بمانم. چرا آنها را از بردن من منصرف کردی؟ حالا که جلوی ماندنم در نجف اشرف را گرفتی، باید به من قول بدهی که طبق وصیتم بعد از مرگم، هر جا که باشم، مرا به اینجا بیاوری و در زمین وادی السلام به خاک بسپاری. خانه ابدی من باید کنار حضرت علی (علیه السلام ) باشد. مادرم، که زن با غیرتی بود، به بابایم قول داد که وصیتش را انجام دهد. در نه سالگی که به کربلا رفتم، حال عجیبی داشتم. می رفتم خودم را روی گودال قتلگاه می انداختم. آنجا بوی مشک و عنبر می داد. آنقدر گریه می کردم که زوار تعجب می کردند. مادرم فریاد می زد و میگفت: کبری، از روی قتلگاه بلند شو، سنی ها توی سرت میزنند. اما من بلند نمی شدم. دلم میخواست با امام حسین (علیه‌السلام) حرف بزنم؛ بغلش کنم و بهش بگویم که چقدر دوستش دارم و ممنونش هستم. مادرم مرا از چهارسالگی برای یادگیری قرآن به مکتب خانه فرستاد. نابابایی ام سواد نداشت، اما از شنیدن قرآن لذت می برد. برادری داشت که قرآن می خواند. درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش میکرد. پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قرآن را یاد بگیرم. مکتب خانه در کپرآباد بود و یک آقای اصفهانی که از بد روزگار، شیره ای هم بود، به ما قرآن یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش میکردند. خودش هم آدم سبکی بود؛ سرکلاس می گفت:«الم تره....مرغ و کره»! منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن میدهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هرچی که دستتان میرسد بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب خانه رفتم، به سختی مریض شدم. آنقدر حالم بد شد که رفتند و به مادرم خبر دادند. او هم خودش را رساند و مرا بغل کرد و از مکتب خانه برد و یادگرفتن قرآن هم نیمه تمام ماند. ادامه دارد....
#روایتگری ویژه #خواهران گروه تحقیقاتی #فتح_الفتوح خاطرات شهید #علی_هاشمی را در هیئت جوادالائمه علیه السلام کانون راه روشن روایت می کند سه شنبه ۵ تیر ماه ساعت ۱۷ مکان:میدان شهدا، خیابان شهید قادری. کوچه شهید شکری ، پلاک یک طبقه سوم کانون راه روشن شادی روح شهدا صلوات.🌷
خاطره شهید #علی_هاشمی کلاس زبان می رفت. شاگرد زرنگ بود. دم در منزل تابلو زد کلاس تقویتی زبان مسجد امام علی علیه السلام #هزینه هر ساعت #۱۰صلوات، #قبولی با خدا اینطوری کلی از نوجوانها جذب مسجد شدند. 🍃🍃🍃🍃 امروز از خودمان بپرسیم ما چقدر وقت و هزینه میگذاریم تا اسلام باقی بماند؟ #اهل_عمل_باشیم
#نظم_اقتصادی #صباغیان #هرچی_گران_بشه_ما_نخریم. فهرست خرید را به حاجی دادم وقتی برگشت دیدم چندتا چیز رو نگرفته. گفتم یادتون رفت؟ گفتند: نه گوجه فرنگی گران شده اون هم الکی، مردم نميتونن بخرن، ضرورتی نداره بخریم تا تقاضا زیاد بشه. تا ارزون نشه ما استفاده نمیکنیم. این موارد سر پیاز، گوشت، تخم مرغ و چیزای دیگر هم اتفاق افتاد. حاجی از روی تدبیر و بصیرت این کار را میکرد. خودش رو از مردم جدا نمیدید
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📚مسابقه شماره ۷🔰🔰 کتاب #خاطرات_سفیر @doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📚 📚 ✅ کتاب «خاطرات سفیر» خاطرات خانم و شامل بیان چالش‌هایی است که یک بانوی مسلمان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه با آن مواجه شده است. 🔸او شد سفیر ایران، یا بهتر بگوییم سفیر اسلام در قلب‌کشور فرانسه. بانویی محجبه و‌ شاید کمی متفاوت از هم‌سالان و همکلاسی‌های خود که برای تکمیل تحصیلاتش در رشته‌ی طراحی صنعتی، برای مدتی ایران را به مقصد فرانسه ترک می‌کند و اینگونه خاطرات سفیر آغاز می‌شود. 🔹کتاب «خاطرات سفیر» به روایت خانم نیلوفر شادمهری با نگارشی صمیمی و ساده، خواننده را به خوابگاهی در پاریس می‌برد و او را با رویدادها، تجربه‌ها و خاطراتش شریک می‌کند. 🔸خاطرات دختر مسلمانی که در کشور فرانسه، هرچند برای ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکتری حضور دارد اما سفیری شده است برای دفاع از حقیقت اسلام. مواجهه‌ی او با آدم‌های مختلف و اتفاقات متفاوت این خاطرات را جذاب‌تر می‌کند، از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و  دست ندادن با سرشناس‌ترین اساتید مرد تا برگزاری دعای عهد در اتاق خوابگاه و خواندن دعای کمیل برای «یک سلیم النفس». 🔹خاطرات منتشر شده در این کتاب، ابتدا در وبلاگی به نام «سفیر ایران» توسط نویسنده نوشته شده و سپس به مرور بر آن خاطرات افزوده شده است. 🔸ایشان در این کتاب، حدود سی خاطره را به رشته‌ی تحریر درآورده و توضیح نیز داده‌اند که این مجموعه در واقع بخش اندکی از تمام خاطرات ایشان است و ابراز امیدواری کرده‌اند بتوانند فصل‌های بعدی این کتاب را نیز بنویسند. 🔹وی در بخشی از وبلاگ خود نوشته: «چند سال پیش وقتی برای تحصیل وارد فرانسه شدم، فکر می‌کردم فقط یک دانشجوی دکترای طراحی صنعتی هستم. اما دقایق زیادی نگذشت تا بفهمم پیش از اینکه دانشجو باشم در هر مقطع یا هر رشته‌ای، نماینده ایرانم و رفتار و گفتارم بیش از اینکه معرف "من" باشند، معرف یک مسلمان ایرانی است. برای کسی مهم نبود من چه می‌کنم و چه می‌خوانم. چیزی که اطرافیانم می‌خواستند بدانند پاسخ سوالات و شبهات ذهنشان بود درباره‌ی هر چه به ایران مربوط می‌شد. مسئولیتم خیلی سنگین‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردم. و اینچنین بود که سفیر ایران شدم...» 🔸شادمهری همچنین در مصاحبه‌ای چنین گفته است: «آن زمانی‌که من شروع به مکتوب کردن این خاطرات کردم تعدادی از دانشجویان را می‌دیدم که همان اتفاقاتی که برای من پیش‌آمده برای بعضی از این‌ها نیز افتاده بود. اینها در برخورد با این اتفاقات واکنش‌های خوبی بروز نداده بودند. زیرا در آنجا با پوشش و حجاب خانم‌ها برخورد خوبی ندارند ازاین‌رو تصمیم گرفتم خاطراتم را که بخشی از آن مربوط به برخورد با این‌گونه رفتارها بود را مکتوب کنم تا از این طریق آموزشی نیز داده باشم.» خانم شادمهری هم اکنون عضو هیات علمی دانشگاه هنر هستند. 🔸این کتاب در سال ۹۶ و با دو طرح جلد متفاوت منتشر شده است؛ یکبار توسط انتشارات کجاوه سخن سوره‌ی مهر در ابتدای سال ۹۶ و دیگری در پاییز ۹۶ توسط انتشارات سوره مهر. 📣📣 رهبر انقلاب چندی پیش در جریان یکی از دیدارها گفتند: کتاب خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانم‌هایتان بخوانند.😍😍 @doosti_ba_ketab
#۶تیر سالروز #ترور رهبر انقلاب در سال ۶۰ لحظه به لحظه از مسجد ابوذر تا بیمارستان قلب👇👇 https://www.yjc.ir/fa/news/5238327/ ۴یا ۵ روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت و جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آآقای خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام(ره) رسیده بودند، بعد از دیدار طبق برنامه‌ شنبه‌ها عازم مسجد ابوذر شدند. #سلامتی_رهبر_صلوات.🍃
#شهید_مظلوم_دکتر_بهشتی در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هرچه به جنبه های خصوصی زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید. ما ایمانمان را، اخلاق مان را. عمل مان را درست میکنیم و با اسلام منطبق میکنیم. این را داشته باشیم یاری خدا تضمین شده است. شادی روح شهدای #۷تیر صلوات.🌷
شب جمعه، شب شهادت حضرت #حمزه روضه شهادت حضرت حمزه و ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام بر سر مزار شهدا را یاد کنیم با صلوات.🌷
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
#پیام گفتم محمد شاکی نمیشی بهت میگن اکبر؟ گفت: نه بابا سخت نمیگیرم بعد ادامه داد یک بار بچه های راهیان نور با حضرت آقا دیدار داشتن اسم منو هم داده بودند وقتی رفتم دم در بیت راهم ندادن گفتن اینجا نوشته اکبر #صباغیان ولی کارت شناسایی شما محمد هست، هرچی اصرار کردم راهم ندادن بعدش کلی خندید و گفت از دست این بچه ها... 🍃🍃🍃 #۹آبان تا #۹تیر هشتمین ماه آسمانی شدن حاج اکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت1️⃣1️⃣ فصل چهارم مدتی بعد، ما از محله جمشیدآباد به لَین احمدآباد اثاث کشی کردیم. پدر و مادرم یک خانه شریکی خریدند و من تا سن چهارده سالگی، که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاریم آمد، در همان خانه بودم. چهارده سال و نیم داشتم که مستاجر خانه ما جعفر را به مادرم معرفی کرد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج، پانزده سال بود و ما باید شش ماه منتظر می ماندیم و بعد عقد می کردیم. خداوکیلی من تا آن موقع نه جعفر را دیده بودم نه می شناختمش. زمان ما همه عروسی ها همین طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می شدند. بعد از عروسی، چند ماه در یکی از اتاق های خانه مادرم بودیم تا جعفر توانست در ایستگاه ۶ آبادان، یک اتاق در یک کواتر کارگری اجاره کند. اوایل زندگی، مادر شوهرم با ما زندگی می کرد. سال ها مستاجر بودیم. جعفر کارگر شرکت نفت بود و هنوز آنقدر امتیاز نداشت که به ما یک خانه و شرکتی بدهند و ما مجبور بودیم در اتاق های اجاره ای زندگی کنیم. پنج تا از بچه هایم، مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا، همه زمانی به دنیا آمدند که ما مستاجر بودیم. هر وقت حامله می شدم، برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد میرفتم. آنجا زایشگاه بچه هایم بود. در خانه مادرم چون مرد نامحرمی نبود، راحت بودم. یک قابله خانگی به نام جیران می آمد و بچه را به دنیا می آورد. جیران زن میانسالی بود که مثل مادرم فقط یک دختر داشت. اما خدا از همان یک دختر، سیزده نوه به او داده بود. بابای مهران همیشه حسابی به او می رسید و بعد از به دنیا آمدن بچه، مبلغی پول و مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به او می داد. بچه ششم را باردار بودم که به ما یک خانه شرکتی دو اتاقه درایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه دهم پشت درمانگاه، سر نبش خیابان دادند. همه خانواده اعتقاد داشتیم که قدم تو راهی خیر بوده است که ما از مستاجری و اثاث کشی راحت شدیم و بالاخره یک کواتر شرکتی نصیبمان شد. خیلی خوشحال بودیم. از آن به بعد، خانه ای مستقل دستمان بود و این یعنی همه خوشبختی برای خانواده ما. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، دچار درد زایمان شدم. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد. برای اولین بار وبعد از پنج تا بچه، مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان شهر ابادان بود و یک خانم دکتر مهری، مطب دکتر مهری در لین یک احمدآباد بود. من تا آن زمان خبر از دکتر و دوا نداشتم؛ حامله می شدم و جیران که قابله بی سوادی بود، می آمد و بچه هایم را به دنیا می آورد. خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم. اذان مغرب حالم خیلی بد شد. جیران را خبر کردند و باز هم در غروب یکی از شب های خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم و خدا به من یک دختر قشنگ و دوست داشتنی داد. جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هرکدامشان یک شکلات داد. مهران که پسر بزرگ و بچه اولم بود، بیشتر از همه بچه هایم ذوق کرد و خواهرش را در بغل گرفت. هرکدام از بچه ها را که به دنیا می آوردم، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک ادم هیچکاره سکوت می کردم؛ جعفر بابای بچه بود و حق پدری اش بود که اسم آنها را انتخاب کند، مادرم هم که یک عمر آرزوی بچه داشت و همه دلخوشی زندگی اش من و بچه هایم بودیم. نمی توانستم دل مادرم را بشکنم. او که خواهر و برادری نداشت، مرا زودتر شوهر داد تا بتواند به جای بچه های نداشته اش، نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یک خواهر داشت. تقریبا هر دوی ما بی کس و کار و فامیل بودیم. ادامه دارد...
🔅 رهبر انقلاب: پیروزی در عملیات کربلای یک و #آزادسازی_مهران، حیثیت نظامی #صدام را از بین برد. ۶۵/۴/۲۹ 🗓 ۱۰ تیر ماه سالروز آزاد سازی شهر مهران 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
به گزارش ایسنا، روز گذشته تجمعاتی در اعتراض به وضعیت آب آبادان و خرمشهر صورت گرفت. در این میان عده‌ای فضای سبز کنار موزه دفاع مقدس خرمشهر را آتش زدند که با حضور نیروهای آتش‌نشانی فضای آتش گرفته، خاموش شد.
گروه تحقیقاتی فتح الفتوح برای زائران شهدا #روایت کرد. حضور خواهران بسیج استان قزوین بعد از زیارت شهدا بر مزار خادم الشهداء. 🌷🌷🌷🌷 حاجی! ۸ ماه پیش مزارت شلوغ بود در اولین روز خاکسپاریت و امروز هم در آشوب دلتنگی ها میزبان زائران بودی. دعاگویشان باش به حرمت قدم هایشان در نزد شهدا
🌷🌷🌷 یکی از ابزارهای #توسل به پروردگار، توجه به ارواح مطهر شهیدان است. یعنی اگر میخواهیم #توسل بجوییم. تضرع کنیم، #دعای_مستجاب داشته باشیم، بایستی از ارواح متعالی #شهدا استشفاع کنیم و آنها را #شفیع قرار بدهیم. مقام معظم رهبری ۹۵/۴/۵ شهدا التماس دعا 🌷🌷🌷
ویژه ولادت شهید پنجشنبه #۱۴ تیر ماه ساعت #۱۸ بهشت زهرا، گلزار شهدا ۲۶
خدایے ڪه خرمشهر را آزاد ڪرد میتواند   را آزاد ڪند... حاج احمد : با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد هرڪس  مرد میدان است بسم الله ... سی و ششمین سالگرد اسارت شان در سرچشمه ساعت ۱۷:۳۰ روز پنجشنبه ۱۴ تیر ماه
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷