eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
500 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
190 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهیدان داود، رسول و علیرضا #خالقی‌پور بخیر؛ فیلمبردار از مادرشون میپرسه ناراحت نیستی که همه رفتن؟ حاج خانوم میگه چرا ناراحتم میگه پس چرا گذاشتی بره؟ حاج خانوم میگه ناراحت نیستم که چرا جبهه رفتن، ناراحتم که چرا بیشتر از ۳ پسر ندارم تا بفرستم جبهه... #کاش_به_اندازه_موهای_سرم_پسر_داشتم_و_اونها_رو_هدیه_میکردم فیلمبردار ( شهید آوینی) اشک در چشمهاش جمع شد. شادی روحشان #صلوات @shabhayeshahid
#کارت_عروسی برای اهل بیت علیهم السلام فرستاد شهید #مصطفی_ردانی_پور اولین مهمان های جشن عروسی خودش را اینطور دعوت کرد شادی روحش صلوات.🌷
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣6⃣ به مسجد که رسیدیم، آقای حسینی هنوز نیامده بود. مهران و بابایش ساکت و بی صدا توی ماشین منتظر نشستند. اما من به مسجد رفتم. دوست داشتم حال زینب را در مسجد بفهمم. مسجد بوی زینب را می داد. رو به قبله نشستم و با زینب حرف زدم؛ حرف هایی که به هیچ کس نمی توانستم بگویم. یاد حضرت علی(علیه‌السلام) افتادم. حضرت علی هم در مسجد و در حال سجده شهید شد. زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش می رفت. روی زمین مسجد افتادم و آنجا را بوسیدم. محل سجده های دخترم را بوسیدم و بو کردم. آقای حسینی وارد شبستان شد و رو به رویم نشست. آقای حسینی، بدون اینکه زمینه سازی کند و حرفی اضافه بزند، « » را تسلیت گفت. از قرار معلوم، بیرون مسجد همه ی حرف ها را به مهران و بابای زینب گفته بود. اول سکوت کردم و بعد با صدای محکمی گفتم:« هر چی میلِ خدایه.» با آقای حسینی از مسجد خارج شدیم. بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کرد و مهران توی ماشین با صدای بلند گریه می کرد. ادامه دارد... @fatholfotooh
از سوال شد چرا اسم تیپی که تشکیل داده است را (ص) گذاشته ؟! در جواب گفت: به دلیل اینکه هر وقت اسم لشکر ۲۷ برده می‌شود ذکر را به‌همراه داشته باشد.
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣6⃣ مهران که مرا دید با گریه گفت:« مامان، زینب را کشتند... خواهرم شهید شده... جنازه اش را پیدا کرده اند...» من مهران را دلداری دادم و آرام کردم. از چشمم اشکی نمی آمد. بابای مهران به من نگاه نمی کرد، من هم به او چیزی نگفتم. آن روز کارگرهای ساختمان ساز، جنازه ی زینب را در سَبَخی (زمین بایر)-که بعدها در آنجا مرکز پست شاهین شهر را ساختند- پیدا کرده بودند. مهران گفت: مامان، شهرام صبح توی تاکسی از دو تا مسافر شنیده بود که امروز جنازه ی یک دختر نوجوان را توی زمین خاکی پیدا کرده اند. وقتی شهرام به خانه آمد و خبر را داد، من مطمئن شدم که آن دختر، زینب است. اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگویم. انتظار تمام شد؛ انتظار کشنده ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود. باید می رفتم و دخترم را می دیدم. جنازه ی زینب را به سردخانه ی پزشکی قانونی برده بودند. ما باید برای شناسایی به آنجا می رفتیم. سوار ماشین شدیم و همه باهم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و بابایش لحظه ای آرام نمی شدند. چشم های مهران کاسه ی خون شده بود. من یخ کردم، هیچ چی نمی گفتم و گریه هم نمی کردم. ادامه دارد... @fatholfotooh
#پیام به یاد حاج محمد صباغیان از روز شنبه اسم هر شهیدی که می شنوم مینویسم تا شب جمعه با صلوات یادش کنم و ثوابش را برای ایشان هدیه میکنم یاد پیام های شب جمعه اش بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از شبهای با شهدا
نسبت به ائمه(ع) خیلی تعصب داشت. حتی در وفات حضرت عبدالعظیم مشکی می پوشید. شده بود تقویم مذهبی ما. حساس بود که در ولادت همه ائمه(ع) شیرینی پخش کنند. اگر نمی کردند با  ناراحتی می گفت مگر امام تنی و ناتنی داریم که برای ولادت امام علی(ع) از دو  روز قبل شیرینی می گذارید، ولی برای ولادت امام هادی(ع) یا سایر امام ها نمی  گذارید. اگر دانشکده نگرفته بودند خودش ميگرفت شادی روح شهید #مجید_شهریاری صلوات.🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت.شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سخت حاج يونس بسازم تا با هم ازدواج كنيم.شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد. . 📖گفتم:من فقط دوست دارم مهريه ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره كتاب های شهيد مطهری. . 🚰يك قدح آب آورد.گفت روايت است هر كس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را در خانه بريزد تا عمر دارند خير و بركت از خانه شان نمي رود. به شوخي گفتم : پاهاي من كثيف نيست.گفت: مهم اين است كه ما به روايت عمل كنيم. . ❤️سه روز قبل از محرم عروسي كرديم.وضو گرفتيم و دعاي كميل ،توسل و زيارت عاشورا خوانديم.گفت: من دعا مي كنم تو آمين بگو.اول شهادت ،دوم حج ناگهاني و سوم اينكه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي.همه اش مستجاب شد. . راوی:همسر شهید منبع: سرداران عشق شادی روح شهید صلوات.🌷