هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید مدافع حرم #محمود_رادمهر بخیر؛
می گفت مهم نیست که آدم مسئولیت داشته باشد یا نداشته باشد؛ مهم این است که اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر #توانمندی و #اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند. مگر امام زمان به جایگاه و مسئولیت آدم ها نگاه می کند؟!
شادی روحش #صلوات
از کتاب #شهید_عزیز
@shabhayeshahid
خاطره ای از شهید #احمد_کشوری
شهادت: ۱۵ آذر ۵۹
صبحانهای كه به خلبانها میدادم، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقهی جنگی در مهمانسرا كار میكنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید. درست است كه ما باید با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده كنیم وگرنه این اصراف است. من از شما خواهش میكنم كه این كار را نكنید. من گفتم: چشم.
هدایت شده از 🌹 شهیدابوالفضل راه چمنی
💢تصویر یکی از شهدای حادثه تروریستی چابهار منتشر شد
🔹 شهید مدافع وطن #داریوش_رنجبر
🌹🌹
@Abolfazlrahchamani
هدایت شده از 🌹 شهیدابوالفضل راه چمنی
📸تصویر دومین شهید ناجا در حادثه تروریستی چابهار منتشر شد
شهید #ناصر_درزاده
🌹🌹
@Abolfazlrahchamani
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
🕊شانزدهم آذر ماه سالروز شهادت ۱۴ شهید مدافع حرم
✊اینان زمینه سازان آزادی قدس شریف و ظهور حضرت مهدی(عج)هستند
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت2⃣7⃣
مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری می کردند.
بچه ها بعداً تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر، همه ی کسانی را که در بیمارستان بودند تکان داده بود؛ زینب از همه ی آنها جلوتر افتاده بود. زینب جبهه را با خودش برده بود.
مهری و مینا همراه پروین بهبهانی و پروین گنجیان، که خانواده هایشان جنگ زده و در اصفهان بودند، از شوش به اهواز رفتند تا بلیط اتوبوس تهیه کنند و خودشان را به اصفهان برسانند.
اهواز بلیط گیر نمی آمد. به خاطر عملیات فتح المبین، وضع شوش و اهواز جنگی بود. مینا و مهری از مخابرات به خانه ی دارابی تلفن کردند. من پای تلفن رفتم. آنها پشت خط گریه می کردند.
مینا می گفت:« مامان، آخر چطور؟ چرا زینب شهید شد؟» مهری هم که نگران من بود، همه اش از حال من می پرسید.
من فقط گفتم:« زینب باز هم از شما جلو زد. زینب همیشه بین شما اول بود.» بچه ها به زحمت بلیط اتوبوس پیدا کردند. مینا مجبور شد توی اتوبوس کنار دست راننده جای شاگرد بنشیند.
مهران نتوانست مهرداد را پیدا کند. روز تشییع زینب، همه بودیم به جز مهرداد؛ مهردادی که بین چهارتا خواهرهاش، به زینب از همه وابسته تر بود.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
📚 #معرفی_کتاب_شهدا
📔کتاب بابا مهدی روایت خاطرات شهید مدافع حرم "مهدی قاضی خانی"
🕊سالروزشهادت شهید مدافع حرم "مهدی قاضی خانی" گرامی باد
#صلوات
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت3⃣7⃣
مادرم دو روز قبل از تشییع زینب، سراغ چمدان هایش رفت. از توی یک چمدان قدیمی، کفن کربلایش را درآورد؛ کفنی که ۳۵ سال پیش که من نُه ساله بودم از کربلا خریده بود و همه ی دعاها را روی آن نوشته بود.
مادرم کفن را از بین الحرمین خریده بود. او کفن را آورد و گفت:« کبری، این کفن قسمت زینب است.
زینب که عاشق حضرت زینب(سلام الله عليها ) و امام حسین(علیهالسلام) است. او باید توی پارچه ای پیچیده شود که بوی حسین(علیهالسلام) و عباس(علیهالسلام) را می دهد.»
صد و شصت شهید از شهدای عملیات فتح المبین را به اصفهان آوردند و زینب هم به آنها اضافه شد. تمام مسیرخانه تا تکّه ی شهدای اصفهان را شعار دادم و خواندم.
اصلاً گریه نمی کردم. فقط می خواندم:«شهیدان زنده اند، اللّه اکبر... به خون آغشته اند، اللّه اکبر... نگویید مرده اند، اللّه اکبر... زینب زنده است، اللّه اکبر...
نگویید مرده است، اللّه اکبر... مرگ بر منافق... خط سرخ شهادت، خط آل محمد... روح منی خمینی، بت شکنی خمینی...» می خواستم صدایم را همه بشنوند مخصوصاً منافقین. باید آنها می شنیدند که زینب تنها نیست؛ مادرش و سه خواهر دیگرش مثل زینب هستند.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #شاهرخ_ضرغام بخیر؛
محرم و صفر مشروب نمیخورد.
هیئتی راه انداخته بود و میاندار بود.
به سادات و روحانیون بسیار احترام می گذاشت.
هیچ وقت #فقیری را دست خالی رد نمی کرد. زمستان در خیابان پیرمردی را دید که از سرما میلرزید، شاهرخ کاپشن گرانقیمتش را درآورد و همراه دسته ای اسکناس به پیرمرد داد. پیرمرد از خوشحالی فقط میگفت : #خدا_عاقبتت_را_به_خیر_کند_جوان.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت4⃣7⃣
وقتی در گلزار شهدا شروع به دفن شهدا کردند، با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج روبروی قبر حمید یوسفیان قرار گرفت.
تازه فهمیدم که تعبیر خواب مادر حمید چه بود؛ آشنایی که صندوق صندوق میوه می آورد... آن آشنا زینب بود.
مادرم که درخت کاج را دید، توی سینه اش کوفت و گفت:« کبری، به خدا چند بار خواب دیدم که زینب دستم را می گیرد و زیر درخت کاج می برد.»
من یک میوه کاج برداشتم. باید این میوه را کنار هفت میوه ای که زینب جمع کرده بود می گذاشتم تا کامل شود. کسانی که برای تشییع آمده بودند، دور قبر زینب می آمدند و سؤال می کردند:« این دختر کجا شهید شده؟ ... در عملیات فتح المبین بوده؟»
من هم با سربلندی جواب می دادم که این دختر به دست منافقین شهید شده است.
روزی که زینب را در گلزار شهدا به خاک سپردم، انگار یک تکه از جگرم، انگار قلبم، آنجا زیر خاک رفت. آرزویم این بود که همانجا بمانم و به خانه برنگردم.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #سید_ابراهیم_میرکاظمی بخیر؛
در وصیتنامه اش نوشته بود؛
... چاره ای جز رفتن ندارم . نمی توانم ببینم برادرانمان در جبهه شهید شوند و شهرهای مملکت اسلامی را به توپ ببندند و کودکان معصوم را در خواب شهید کنند.
که #اگر_بی_تفاوت_باشیم هرگز خدا ما را نخواهد بخشید و هیچ عذری هم نداریم
و بدان راهی که انتخاب کرده ام #راه_سعادت است...
از کتاب #ستاره_اما_بر_خاک
@shabhayeshahid
#شعر_شهیدانه
#شهید_علیرضا_فیروزی
(با تلخيص)
🌷آن شب میان عاشقان شوری دگر بود
از اتفاقی تازه قلب شب خبر بود
🌷مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند
پرواز را تا بیکران آغاز کردند
🌷از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
🌷رفتند تا اوج فلک،تا چشمه نور
رفتند تا سینای عشق و وادی طور
🌷رفتند آنجایی که کوی آخداییست
آنجا که ماوای شهیدان خداییست
🌷او سینه اش سینای موسای طلب بود
هر دم دلش بهر طلب در تاب و تب بود
🌷شوق شهادت در نگاهش موج می زد
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج می زد
🌷می رفت و بر دل داشت شوق بی قراری
آموخت یاران را طریق سربداری
🌷🌷🌷🌷
شادی روح شهدا از صدر اسلام تا حکومت امام مهدی عجل الله فرجه صلوات.🌷
"نسأل الله منازل الشهداء"
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۷۹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت5⃣7⃣
اما به خودم و زینب قول داده بودم آن طور رفتار کنم که او می خواست. بعد از خاکسپاری زینب، خواب دیدم که زینب آمده و به من می گوید:
«مامان، غصه ی مرا نخوری. برای من گریه نکن. من در حوزه ی نجف اشرف درس می خوانم.»
آن شب توی خواب، خیلی قشنگ شده بود. بعد از انقلاب تصمیم گرفته بود حوزه ی علمیه ی قم برود، حالا به حوزه ی نجف اشرف رفته بود.
چندین روز پی در پی در خانه مراسم گرفتم. بعد از تعطیلات، مدارس باز شدند و گروه گروه دانش آموزان دبیرستان با مربی تربیتی و مدیر به خانه ی ما می آمدند و دسته جمعی سرود می خواندند.
همه می دانستند که زینب در مدرسه همیشه کارهای تربیتی می کرده است. بچه های سپاه و بسیج هم چندین بار برای عرض تسلیت به خانه ی ما آمدند.
بعضی از کسانی که به خانه ی ما آمدند و شناخت زیادی از زینب نداشتند، وقتی وصیت نامه ی او را می خواندند و با فعالیتهایش آشنا می شدند، باور نمی کردند که زینب در زمان شهادت فقط چهارده سال سن داشته است.
روی پلاکاردها و پوسترها و وصیت نامه، همه جا نامش را زینب نوشتیم. روی قبر هم نوشتیم «زینب کمایی(میترا)».
ادامه دارد...
@fatholfotooh
#سبک_زندگی
حاجی هر کاری میکرد از او عکس می گرفتم و برخی اوقات فیلم. حتی از نفس کشیدن هایش.
می گفت : شما مدام داری گزارش تهیه میکنی.
🕊حالا بیشتر از یکسال است در قاب دوربین، مردی در قاب عکس گزارش می شود
عکس ها از روی فیلم های پخش شده دوباره جان می دهد این روزها را به بودنت
همیشه چند روز قبل از تولدت سراسر هیجان بود و نشاط و حالا در این روزها به یاد تولد امام حسن عسکری و خادم امامین عسکریین
با شما هستم
بنشینید
بنویسید سر سطر
#صبح از #از_مزار_شهدا می آید...
نثار ارواح پاک شهدایی که امروز از مرز #شلمچه قدم به مرز دلهای ما می گذارند #صلوات.🌷
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۷۹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت6⃣7⃣
یک روز یکی از دوست های زینب به خانه آمد و با خجالت تقاضایی از من داشت. او گفت:« زینب به من گفته بود اگر شهید شدم، به مادرم بگو آش نذری بدهد. من نذر شهادت کرده ام.»
دوست زینب را بغل کردم و بوسیدم و از او تشکر کردم که پیام زینب را رسانده است. روز بعد، آش نذری شهادت دخترم را درست کردم و به همکلاسی هایش و همسایه ها دادم.
سه روزی که دنبال زینب بودیم، پیش خودم نذر سفره ی ابوالفضل(علیه السلام ) کرده بودم.
نذر کرده بودم اگر زینب بسلامتی پیدا شود، سفره ی ابوالفضل(علیهالسلام) پهن کنم. بعد از شهادتش آن سفره را هم پهن کردم.
همه ی افراد خانواده نگران من بودند. مادرم التماس می کرد که:« کبری، گریه کن، جیغ بزن، اشک بریز. این همه غم ها را توی دلت تلنبار نکن.»
مهری و مینا مرتب حالم را می پرسیدند و می گفتند:« مامان، چرا این همه کار می کنی؟ آرام باش. گریه کن. غم ها را توی دلت نریز.» آنها نمی دانستند که من همه ی این کارها را می کردم که دخترم راضی باشد.
ادامه دارد...
@fatholfotooh