eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
511 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا دوای زخم ‌دلم نوکری توست #جان_میدهم_به‌خاطر_کرب‌‌وبلای_تو جان میدهم حسین جان... حاجی، به جان حسین و لحظه جان دادنت به راه حسین ما را هم بخواه در کنار حسین و کربلای حسین چند روزی می شود که پیام می آید و تماس میگیرند، نام شما به عنوان فعال اربعین ثبت شده است... نام #صباغیان با اربعین همیشه ماند برای ماندن باید خون داد باید رفت تا بمانی رفتنت به سلامت سردار دستمان را بگیر در راهِ رفتن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید #حسن_آبشناسان ملقب به #شیر_صحرا شادی روحش صلوات.🌷
گاهی حرفمان می شد؛ مثل همه آدم‌ها. قهر هم می کردیم اما هیچ کدام از هیچ چیز کم نمی گذاشتیم. فقط حرف نمی زدیم. یک روز که قهر بودیم، لباس پوشیده بودم بروم مدرسه که حسن آمد. ظهر بود. ناهارش را کشیدم. کنارش نشستم تا غذا بخورد. نمک و فلفل غذایش را هم می زدم. غذایش که تمام شد، وقت گذشته بود. کمی دیرم شده بود. برایش نوشتم: «باید بروم کلاس. من را می بری یا خودم بروم»؟ و گذاشتم روی میز. او هم مداد را برداشت و زیر جمله من نوشت: «من فقط به خاطر بردن تو آمده‌ام خانه». بعد با هم سوار ماشین شدیم و رفتیم مدرسه؛ بی یک کلمه حرف. وقتی برگشتم، قهر تمام شده بود.
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 2️⃣3️⃣ در روستای چوئبده از لنج پیاده شدیم، دخترها روی زمین سجده کردند و خاک آبادان را بوسیدند. در ظاهر، سه ماه از آبادان دور بودیم، ولی این مدت برای هم ما مثل چند سال گذشته بود، ظاهر آبادان عوض شده بود ، خیلی از خانه ها خراب شده بودند. در محله ها خبری از مردم و خانواده ها نبود. از آبادان شلوغ و شاد و پر رفت و آمد قبل از جنگ، هیچ خبری نبود ، آبادان مثل شهر ارواح شده بود. تنها صدایی که همه جا می شنیدیم صدای خمپاره بود. ما سوار یک ریو ارتشی شدیم و به سمت خانه مان رفتیم. البته ما خبر نداشتیم مهران خانه ما را پایگاه بچه های بسیج کرده است. او هم از برگشت ما به شهر خبر نداشت. وقتی به خانه رسیدیم متوجه شدیم که تعداد زیادی از رزمنده ها در خانه ما هستند، در خانه باز بود. شهرام داخل خانه رفت. مهران از دیدن شهرام و من و مادرم و دخترها که بیرون خانه ایستاده بودیم، مات و متحیر شده بود. باور نمی کرد که بعد از آن همه دعوا با دخترها و کشیدن اسباب به رامهرمز، ما برگشته ایم. بیچاره مهران انگار دنیا روی سرش خراب شد وقتی قیافه غم زده و لاغر تک تک ما را دید، فهمید که ما از سر ناچاری مجبور به برگشت شده ایم. به رگ غیرت مهران برخورد که مادر و خواهرهایش این همه زجر کشیده اند. ما بیرون خانه توی کوچه نشستیم تا همه بسیجی ها از خانه خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمنده ها خیلی ناراحت شدیم آنها هم خیلی از ما خجالت کشیدند. تمام فرش ها واکسی شده بود و رختخواب ها کثیف بود معلوم بود که گروه گروه به خانه می آمدند و بعد از استراحت می رفتند از دور که نگاهشان می کردم برای همه آنها دعا کردم و خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما هم در خدمت جنگ بود. خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم، وگرنه راضی به رفتن رزمنده ها نمی شدیم. مینا و زینب توی اتاق ها می چرخیدند. مادرم خیلی از برگشتن به آبادان خوشحال بود، خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود از یک عده پسر جوان که خسته و گرسنه برای استراحت می آمدند، انتظاری غیر از این نبود. از ذوق و شوق رسیدن به خانه مان، سه روز می شستیم و تمیز می کردیم، آب داشتیم، ولی برق خانه هنوز قطع بود. همه ملافه ها را شستیم ، در و دیوار را تمیز کردیم. خانه ام دوباره همان خانه همیشگی شد طناب ها هر روز سنگین از ملافه بودند، روی اجاق گاز قابلمه غذا میجوشید و درخت ها و گل ها هر روز از آب سیراب می شدند. شب سوم که بعد از سه ماه آوارگی، در خانه خودم سر روی بالشت گذاشتم، انگاری که توی تخت پادشاهی بودم. یاد خانه امیری و خانه باغی پر از موش، بدنم را می لرزاند. با خودم عهد کردم که دیگر در هیح شرایطی زیر بار منت هیچ کس نروم. مینا و مهری برای کار به بیمارستان شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستانشان هم آنجا بودند مینا و مهری در اورژانس و بخش، کار می کردند و از زخمی ها مراقبت می کردند. گاهی شب ها هم که شب کار بودند، خانه نمی آمدند. من نمی توانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت کنم. وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند، نمی توانستم بگویم: حق ندارید برای خدا کار کنید. آرزوی همیشه من این بود که بچه هایم متدین و با ایمان باشند؛ و خب، بچه هایم همینطور بودند همین برای من کافی بود. ادامه دارد...
امروز خواهران گروه تحقیقاتی فتح الفتوح در جمع دانش آموزان در پایگاه شهید ورمزیار مسجد حضرت یوسف، خاطرات شهیدان سهام خیام، زینب کمایی و جایگاه دبستانی ها را روایت کردند
یعنی یعنی تا و تو آنقدر مشتاقانه در این حرکت جهانی دویدی که زودتر از موعد اربعین به آخر راه رسیدی. نام تو همیشه با اربعین خواهد ماند، قربانی اربعین،خادم الحسين، سفیر رضوی، خادم الشهدا 🏴🏴🏴 در پیاده روی اربعین شعر زیر را بخوانید و چند قدم یادی از حاج محمد کنید
یکی از مراجع بزرگ نجف خواب دیدند که حضرت امام حسین علیه السلام این شعر را می خوانند برای زوار اربعین. ایشان صبح که از خواب برخواستند همه شعر را به یاد داشته اند 👇👇👇👇👇👇 *تِزورونی اَعاهِـدکُم* به زیارت من می‌آیید، با شما عهد می‌بندم ▪ *تِـعِـرفـونی شَفیـعِلکُم* می‌دانید که من شفيع شمایم ▪ *أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم* اسامی‌تان را ثبت می‌کنم ▪ *هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم* خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید ▪ *وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه* قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او ▪ *أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه* من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من می‌آیید ▪ *یا مَن بِعْتو النُفوسْ و جِئتـو شَرّایه* ای که جان‌هایتان را به بهای زیارت من به کف گرفته‌اید ▪ *عَلَیّ واجِبْ اَوافیکُم یَا وَفّـایه* بر من واجب است تا به شما وفا کنم، ای وفاداران! ▪ *تواسینی شَعائرْکُم* عزاداری‌هایتان به من دلداری می‌دهد ▪ *تْرَوّینی مَدامِعْـکُم* و اشک‌هایتان مرا سیراب می‌کند ▪ *اَواسیکُم أنَـا وْ جَرْحـی أواسیکُم* من و زخم‌هایی که بر تن دارم به شما دلداری می‌دهیم ▪ *هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم* خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید ▪ *هَلِه یَلْ ما نِسیْتْ و عَلْ وَعِدْ تِحْـضَـرْ* خوش آمدید ای که وعده‌تان را فراموش نکرده و بر سر موعد حاضر می‌شوید ▪ *إجِیْـتْ و لا یْـهَـمَّـکْ لا بَرِدْ لا حَرّ* آمدید در حالی که نه گرما برای‌تان مهم بود و نه سرما ▪ *وَ حَـگ دَمْـعِ العَـقیله و طَبرَه الأکبَر* قسم به اشک زینب و فرق شکافته اکبر ▪ *اَحَضْـرَکْ و ما أعوفَکْ ساعـه المَحْـشَرْ* در محشر کنارتان خواهم بود و رهایتان نمی‌کنم ▪ *عَلَی المَـوعِـدْ اَجی یَمکُم و لا اَبْـعَـدْ و اعوفْ عَنْـکُم* در وقت دیدار پیشتان می‌آیم و دور نمی‌شوم و رهایتان نمی‌سازم ▪ *مُحامیکُم وَ حَگ حِیدَرْ مُحامیکُم* پشتیبانتان هستم به حقّ حیدر پشتیبانتان هستم ▪ *هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم* آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید ▪ *یَـا هَـلْـشایِلْ رایه وْ جایْ گاصِدنی* ای آنکه پرچم به دست قصد دیدار مرا کرده‌اید ▪ *تِـعْـرُف رایَتَـکْ بی مَن تُذَکِّـرْنی؟* می‌دانی که پرچمت مرا به یاد چه کسی می‌اندازد؟ ▪ *بِلـکطَعو چْفوفه وْ صاحْ اِدْرِکْـنی* به یاد آن دست بریده‌ای که فریاد زد: مرا دریاب ▪ *صِحِتْ وَیلاه یا اخویه وْ ظَهَرْ مِحْنی* و با شنیدن آن صدا، آشکارا فریاد زدم که بی‌برادر شدم و اندوهم بر من آشکار شد ▪ *کِسَرْ ظَهری سَهَمْ هَجْـرَکْ* تیر هجرت کمرم را شکست ▪ *نِفَدْ صَبری بَعَدْ عُمـرَکْ* بعد از شهادتت صبرم به پایان رسید ▪ *اُوَصّیکُمْ عَلَی الرّایِه اُوَصّیکُمْ* سفارش این پرچم را به شما می‌کنم ▪ *هَـله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم* خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید ▪ *یَا مَنْ گاصِدْ إلَیَّ و دَمْـعِه تِجْـریـهْ* ای که با چشمان اشکبار قصد زیارت مرا کرده‌اید ▪ *اَعرُفْ حاجِتَکْ مو داعی تِحْـچیـهِ* حاجت‌تان را می‌دانم، نیازی به گفتن نیست ▪ *وَ حَـگ نَحـْـرِ الرِّضیع اِلـحاجِه اَگضیهِ* قسم به گلوی شیرخواره، حاجت‌تان را برآورده می‌کنم ▪ *یَا زائرْ عاهَدِتْ کِلْ عِلّه اَشْـفیهِ* زائران من، عهده کرده‌ام که هر بیماری را شفا دهم ▪ *اَخو زینب فَرَحْ بیکُمْ* برادر زینب به خاطرتان شاد شد ▪ *هَله وْ مَرحَبْ یُنادیکُم* خوش آمدید صدایتان می‌زند ▪ *یُحَیّیـکُم اَبو الغیـره یْحَیّیـکُم* مرد غیرتمند به شما درود می‌گوید ▪ *هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم* خوش آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید ▪ *زینبْ مَنْ تُشاهِدکُم تِزورونی* زینب هنگامی که شما را می‌بیند که زیارتم می‌کنید، می‌گوید: ▪ *تُنادیکُم لِوَنْ بِالطَّفّ تحضُرونی!* کاش در جنگ حاضر می‌شدید ▪ *ما اَمْـشی یِسْره وْ لا یَسلِبونی* که مرا به اسیری نمی‌بردند و مرا غارت نمی‌کردند ▪ *و لا بسیاطهم غَدَر یْضرِبونی* با تازیانه‌های خیانت نمی‌زدند ▪ *تُنادینی: أنَا الجیره وْ صَد عَنّی أبو الغیره* صدایم می‌زند که من در بندم و سرور غیرتمندان از دستم رفت ▪ *اَبَچّیکُم عَلی مْصابه اَبَچّیکُم* شما را بر این مصیبت می‌گریانم ▪ *هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم* خوش آمدید ای زائران من،‌خوش آمدید. *این متن رو برای همه کسانی که میدانید زائر اباعبدالله علیه السلام در اربعین میباشند ارسال کنید*
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 راه پیشرفت به روی ما باز است اما راه، پُرپیچ‌وخم است 🔻 رهبرانقلاب، امروز: تصور نکنید راهی که پیش روی ماست یک اتوبان آسفالته‌ی بی‌مانع است؛ نه، راه پیشرفت به روی ما باز است اما راه، پُرپیچ‌وخم است. موانعی وجود دارد. 🔹️ دشمن به‌طور کامل در مقابل ما فعال است. ما باید در مقابله با موانع، این راه را طی کنیم. این شرایطی دارد: 👈 گام اول برای آنکه بتوانیم راه را طی کنیم، احساس حضور دشمن و وجود دشمن است. تا انسان نداند که دشمن در مقابل اوست برای خود حرز و دفاع و سنگر به وجود نمی‌آورد. آن روشنفکرِ راحت‌طلب و ریاکار و منافق که اساس دشمنی آمریکا را انکار می‌کند و نمی‌فهمد و نسخه‌ی تسلیم در مقابل آمریکا برای ملت و دولت می‌نویسد، اگر عامل دشمن نباشد، حداقل مرد میدان پیشرفت کشور نیست. 👈 گام دوم، اعتمادبه‌نفس و عزم در ایستادگی است. آدم‌های بی‌روحیه‌ی خود‌کم‌بینِ فرصت‌طلب در این میدان هیچ هنری نمی‌توانند نشان بدهند؛ اگر مانع برای دیگران درست نکنند، خودشان هم هیچ کاری نمی‌توانند بکنند. البته جوان‌های ما در همه‌ی این جهات به این بلیه مبتلا نیستند و اعتمادبه‌نفس و شجاعت دارند. 👈 گام سوم، شناخت حوزه و عرصه‌ی تهاجم است. جنگ ما با دشمن در کجاست؟ این را باید درست تشخیص بدهیم. باید تهدید دشمن را درست فهم کنیم. باید بدانید دشمن از کجا حمله می‌کند. همه‌ی مردم باید درک درستی از عرصه‌ی نبرد داشته باشند. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📲 ابزار رسانه مانند سلاح شیمیایی عمل میکند 👈 تجهیزات را از بین نمیبرد اما قدرت انسان‌ها را میگیرد 🔻 رهبرانقلاب، امروز: فعلاً دشمن از ابزار رسانه برای اثرگذاری بر افکار عمومی استفاده می‌کند. ابزار ، ابزار مهم و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است. 🔹️ ابزار رسانه را تشبیه می‌کنند به سلاح‌های شیمیایی در جنگ نظامی. را وقتی می‌زنند، تانک و تجهیزات از بین نمی‌رود، انسان‌ها از بین می‌روند و از قدرتِ استفاده از ابزار می‌افتند. ابزار رسانه هم این‌جور است. 🔸️ امروز از تلویزیون، از اینترنت، از شبکه‌های اجتماعی و علیه افکار عمومی ما استفاده می‌شود. 🔺️ کسانی که مسئولیت این بخش را دارند به این مطلب درست توجه کنند؛ ما در جلسات حضوری هم تأکید کردیم؛ گفتیم این‌ها ابزاری نشوند برای اینکه دشمن، راحت، سلاح شیمیایی خود را علیه این مردم به کار ببرد. وظیفه‌ی خود را بدانند و با جدیت عمل کنند. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
970712_بیانات رهبر انقلاب در همایش ده‌ها هزارنفری «خدمت بسیجیان» در ورزشگاه آزادی.mp3
24.47M
🎙بشنوید| صوت سخنرانی امروز رهبرانقلاب در همایش ده‌ها هزارنفری «خدمت بسیجیان» در ورزشگاه آزادی 💻 @Khamenei_ir
#پیام امروز به رسم هر پنجشنبه صبح و در سالگرد تولد بچه محل حاجی، شهید جاویدالاثر مدافع حرم، علی #آقاعبداللهی
#پیام نایب الزیارة حاجی و همه اعضای کانال حرم عبدالعظيم حسنی در شب شهادت امام سجاد علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 3️⃣3️⃣ زینب هم خیلی دلش می خواست با آنها به بیمارستان برود، ولی سن و سالش کم بود. او آرام نمی نشست، هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه ما بود می رفت. جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود. یک کتابخانه داشت و کارهای فرهنگی انجام می داد. زینب که دختر نترس و زرنگی بود، صبح برای کار به آنجا می رفت و ظهر به خانه برمی گشت. گاهی وقتها هم شهلا همراهش به آنجا می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت، آنها پیاده می رفتند و پیاده برمی گشتند. زینب آن سال، سوم راهنمایی بود، ولی شش ماه از سال می گذشت و همه بچه ها از کلاس و درس عقب مانده بودند. این موضوع خیلی مرا عذاب میداد دلم نمی خواست بچه هایم از زندگی عادیشان عقب بمانند، ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روزها برای سرزدن به مینا و مهری به بیمارستان شرکت نفت می رفتم. از اینکه خوابگاه داشتند و با دوستانشان بودند، خیالم راحت بود. آنها کارهای پرستاری و امدادگری مثل آمپول زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز که به بیمارستان رفته بودم، با چشم های خودم دیدم که مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آورده بودند آن مرد، هیکل درشتی داشت و سر تا پایش خونی بود، با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم و به خانه برگشتم و پیش خودم به دخترهایم افتخار کردم که میتوانند به زخمی ها کمک کنند. یکی از روزهای بهمن ۵۹ یک هواپیمای عراقی، بیمارستان شرکت نفت را بمباران کرد. مینا و مهری هم آن روز بیمارستان بودند، زینب در جامعه معلمان خبر را شنید. وقتی به خانه آمد ماجرای بمباران را گفت. باشنیدن این خبر من سراسیمه به مسجد، سراغ مهران رفتم در حالی که گریه می کردم، در مسجد قدس، منتظر مهران ایستادم. مهران که آمد صدایم بلند شد و گفتم: مهران، خواهرهایت شهید شدند... مهران، گل بگیر تا روی جنازه خواهرهایت بگذارم... مهران، مینا و مهری را با احترام خاک کن. نمی دانستم چه میگویم. انگار که رجز میخواندم و گریه می کردم... نفسم بند آمده بود مهران که حال مرا دید، آرامم کرد و گفت: مامان، نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده. مطمئن باش دخترها صحیح و سالم هستند به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش را دارم. با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم با اینکه رضایت کامل داشتم دخترها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم بچه هایم عزیز بودند. طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم. شب ها در تاریکی کنار نور فانوس من و مادرم با شهلا و زینب و شهرام می نشستیم، صدای خمپاره ها قطع نمی شد. مخصوصاً شب ها سر و صدا بیشتربود چندین بار نزدیک خانهٔ ما هم خمپاره خورد با وجود این خطرها راضی به ماندن در خانه مان بودیم. در خانه خودم احساس راحتی و آرامش می کردم راضی بودم همه با هم کنار هم کشته بشویم، اما دیگر آواره نشویم. همیشه هم اعتقاد داشتم که اگر میل خدا نباشد، برگی از درخت نمی افتد اگر میل خدا بود ما زیر توپ و خمپاره هم سالم می مانديم وگرنه که همان روزهای اول جنگ ما هم کشته می شدیم. ادامه دارد...
پشت سر امامت حرکت کنی همیشه با او هستی و سربازش. وای از آن روز که از امامت جلوتر بروی یا عقب بمانی. #راه_شهیدان ما امتداد #راه_کربلاست در راه می مانی ⁉ رد پاها را نگاه کن اگر تلاش کنی تو هم به امام شهدا خواهی رسيد #رسیدن،_گذشتن است.
#سبک_زندگی قیمت هر چیزی که #گران_میشد حاجی قانون گذاشت که ما #نمی_خریم. هروقت همه مردم تونستن بخرن ما هم میخوریم.👇 اگه گوجه فرنگی نخوریم که نمی میریم. ⬅️شما غذای بدون گوجه درست کن. حاجی که اینطوری می گفت بیشتر همراهش می شدم باهم می شستیم حرف میزدیم ببینیم دیگه چی باید نخريم. حتی از عمد به مغازه ها می رفتیم، قیمت می کردیم و به مغازه دار می گفت⬅️ چون گران هست نمی خرم. ارزون شد میخوریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرمی که برات شهادتش را در آخرین حضورش در پیاده روی گرفت! 🕊شادی روح پرفتوح حاج حسین همدانی صلوات ✊۲۳ روز تاحماسه اربعین 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
💢ثواب یتیم نوازی 🔹هر کس یتیمی را سرپرستی کند تا آنکه بی نیاز گردد،خداوند به سبب این کار بهشت را بر او واجب می سازد 💠شهید مدافع وطن #بهنام_امیری 🕊شادی ارواح طیبه شهدای نیروی انتظامی صلوات 💐 #هفته_نیروی_انتظامی گرامی باد 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 4⃣3⃣ اسفندماه مهرداد از جبهه آبادان آمد و مهران خبر برگشتن ما را بهش داد. مهرداد لباس سربازی تنش بود و یک اسلحه هم در دستش بود او با توپ پر و عصبانی به خانه آمد، آمد که لب باز کند و دوباره ما را مجبور به رفتن کند که مادرم او را نشاند و همه ماجراهای تلخ رامهرمز را برایش گفت، شهرام و شهلا و زینب هم وسط حرف های مادرم چیزهایی می گفتند. مهرداد از شدت عصبانیت سرخ شده بود او از من و بچه ها شرمنده شده بود و چیزی نمی توانست بگوید. مهران و مهرداد هنوز هم با ماندن ما در آبادان مخالف بودند. از طرفی نگران توپ و خمپاره و هواپیما بودند و از طرف دیگر مواد غذایی در آبادان پیدا نمی شد و آنها مجبور بودند خودشان مرتب نان و مواد غذایی تهیه کنند و برای ما بیاورند که کار آسانی نبود. اول جنگ، رزمنده ها در پایگاههای خودشان هم مشکل تهیهٔ غذا را داشتند؛ ما هم اضافه شده بودیم، پسرها هر روز نگران بودند که ما بدون نان و غذا نمانیم. مهران دوستی به نام حمید يوسفيان داشت. خانوادهٔ حمید بعد از جنگ به اصفهان رفته بودند، حمید به مهران پیشنهاد کرد که خانه ای در اصفهان محلهٔ دستگرد، خیابان چهل توت و در نزدیک خانهٔ خودشان برای ما اجاره کند و هرچه زودتر ما را از آبادان به اصفهان ببرد. مهران قبول کرد و همراه حمید یوسفیان به اصفهان رفت که آنجا را ببینید و اگر خوشش آمد خانه ای اجاره کند. خانوادهٔ حمید، آدمهای با معرفت و مومنی بودند. آن ها به مهران کمک کردند و یک خانه ارزان قیمت در محله دستگرد اجاره کردند. ادامه دارد...
شهید کاظمی به محض ورود تیم بازی آمریکا به استادیوم، پرچم آمریکا رو آتش زد و نترسيد ممکنه چه واکنشی داشته باشن الان نماینده های مجلس، آقای لاريجاني و ظریف و همطرازهاشون از ترس واکنش و تحریم آمریکا میان لایحه تصویب میکنن. راستی تروریسم یعنی چی؟ کاش هر نماینده می نوشت. شاید ما اشتباه می کنیم.