eitaa logo
دیوان فضل
275 دنبال‌کننده
334 عکس
259 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرم از نفس افتاد به دادم برسید داد از اینهمه بیداد، به دادم برسید تشنه ام ،شیر ندارم، چکنم؟ حیرانم باید آخر چه به او داد؟ به دادم برسید دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر چاک خورده لب نوزاد ، به دادم برسید بوی آب و،دل بی تاب و،سپاهی بی رحم طفلی و اینهمه جلاد،به دادم برسید آب،دامی ست،که دلبند مرا صید کند وای از حیله ی صیاد،به دادم برسید باپدر رفت وندانم چه شده کز میدان شاه پیغام فرستاد،به دادم برسید بارالها چه بلائی سرش آمده؟که حسین میزند اینهمه فریاد،به دادم برسید آن کماندار،که تیرش کمی از نیزه نداشت گشته اینقدر چرا شاد؟به دادم برسید حاج حیدر توکلی
این غبغب تو ناز به تفسیر می کشد لب لب مکن که این جگرم تیر می کشد پنجه مکش به سینه تف دیده کویر ناخن مگر ز سینه کمی شیر می کشد در کودکی چه محشری در عشق کرده ای؟ حسرت به عاشقی تو هر پیر می کشد هر کس قدم به سیر مقامات تو نهد کارش در این دیار به تکفیر می کشد گویا شنیده شد که خدا هم ز داغ تو در عرش ناله های فرا گیر می کشد می دانم عاقبت که سر (چند قطره آب) کار امام عشق به تحقیر می کشد با آن که دیر آمدم بالای قبر تو دیدم پدر ز حنجر تو تیر می کشد این جسم غرق خون تو و حالت پدر آن ماجرای کوچه به تصویر می کشد بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست بر روی خاک نیزه و شمشیر می کشد باور نمی کنم  بدن توست روی نی؟ دشمن میان هلهله تکبیر می کشد چشمان باز و حنجره ریش ریش تو حال دل رباب به تحریر می کشد تا نیزه در گلوی تو جا باز می کند انگار از وجود من اکسیر می کشد دیده ببند تا که نبینی عدوی تو ناموس خانواده به زنجیر می کشد قاسم نعمتی
از شبِ هفتم به اهل خیمه بستند آب را تشنگیِ کودک شش ماهه برده تاب را از دوچشمِ مادرش ، آری ، گرفته خواب را او دراورده به گریه ، از عطش ، مهتاب را کل خیمه در پیِ آبی برای این پسر ما همه بودیم تشنه ، لکن اصغر تشنه تر دشمنان با اشکِ چشمِ من ، تسبم میکنند بی علی هستند و قطعا قبله را گم میکنند شاید اینها بر منِ خسته ترحم میکنند این غدیرِ خونیِ مارا کمی خُم‌ میکنند بردمش من اصغرم را سمتِ میانِ نبرد هیچکس یک قطره آبی هم به ما هدیه نکرد تازه ، من دیدم که تیری هم به سمتِ ما زدند... کل لشکر تیر را دیدند و از خود جا زدند تا سفیدیِ گلو ، چون ماه ، شد پیدا ، زدند آب ، هیچ اصلا! چرا با تیر ، کودک را زدند؟ داشتم میگفتم از خشکیِ لب هایش ولی آه... ، بدجوری به خود پیچید یک دفعه علی گرچه لشکر خواستند آبی دهند ، اما نشد هیچکس بهرِ کمک کردنِ به کودک پا نشد اصغر از این همهمه حتی دو چشمش وا نشد گفتم: اصغر رو زدم! شرمنده ام بابا ، نشد... حال من ماندم میانِ خیمه و این دشمنان مانده ام حیران و سرگردان ، میانِ این و آن... کودکِ شش ماهه‌ی من ، سوخته بال و پرش بین قنداقِ پر از خون است ، جسمِ اطهرش روی یک دستم تنش ، برروی یک دستم سرش حال بفرستم کدامش را برای مادرش؟ تیر خورده جای شیر و خواب رفته اصغرم بهرِ خوابیدن ، علی را پشتِ خیمه میبرم آرزو دارم نبیند مادرش این صحنه را پیکرش در بین قنداق است و سر از تن جدا خاک میکردم علی را در زمین کربلا ناگهان هم مادرش آمد به پشتِ خیمه ها کاش وقتی که میانِ خون نشستم ، بی پناه مادرم هرگز نیاید گوشه ای از قتلگاه... محمدحسین چاوشی
ای از تلظّی‌های تو در چشم من دریا خجل مادر خجل، خواهر خجل، دریا خجل، سقا خجل در خون، خدا را دیده‌ای جان دادی و خندیده‌ای تا دامن محشر بود از خنده‌ات بابا خجل از حنجر خشکیده‌ات خون خورده تیر حرمله پیکان ز اشک چشم من، من گشتم از زهرا خجل در آتش تاب و تبت دیدم به دست زینبت هم از تو هم از عمه شد خورشید عاشورا خجل خشکیده‌لب بردم تو را لب‌تشنه آوردم تو را هم از تو هم از مادرت گشتم در این صحرا خجل از خون زخم حنجرت آمد شهادت سرفراز از اشک چشم مادرت شد زینب کبری خجل دعویِّ دین و کشتن شش‌ماهه آن هم تشنه‌لب اینجا مسلمان می‌شود از گبر و از ترسا خجل با این عذار لاله‌گون، با این جمال غرقه خون جا دارد ار یوسف شود، زین صورت زیبا، خجل ای غنچۀ پرپر شده، ای هدیه بر داور شده! پیش گل لبخند تو، از باغبان، گل‌ها خجل باب‌النّجات عالمی، خون خدا را همدمی شرمنده عالم از تو شد، «میثم» نشد تنها خجل استاد حاج غلامرضا سازگار
ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته شال بسته، با نقابِ تازه ای برخاسته گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها تازه مغرب، آفتابِ تازه ای برخاسته باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته بیشتر شد تشنگی ها، او خودش  آب، آب بود پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته با همه پیغمبران، پیغمبری ام فرق کرد رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته آن همه لبیک گفتن یکطرف، این یکطرف پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته گردنی که خشک باشد آخرش این میشود تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته روی این دستم تنش؛ برروی این دستم سرش آه بفرستم کدامش را برای مادرش علی اکبر لطیفیان
عجب حال خوشی در روضه ها هست به قدر وسعت عالم صفا هست در این شهر سیه رو بین روضه نفس تنگی نمیگیری هوا هست به دور هم جمعند عاشقان و به قدر وُسع عشق است و وفا هست حرم را در حسینیه ببینید به هر جا روضه باشد کربلا هست سگ کهف حریم کربلا شو فنای جای دگر اینجا بقا هست اگر داری مریض لا علاجی بیا روضه بیا دارالشّفا هست به این خانه بیا تا که ببینی سر این سُفره شاه است و گدا هست خضاب دیگران رنگی ندارد در این وادی زخون آری حنا هست اگر با گوش دل، دل داده باشی صدای گریهء یک آشنا هست هزار و چار صد سال است مهدی(عج) عزادار غمِ خون خدا هست روایت از امام صادق(ع) آمد که گریه بهر جدّم کیمیا هست خدا این اشک را از ما نگیرد که هر چه خیر از حال بُکا هست بخوان ای روضه خوان تا که بگرییم برای تشنه ای که سر جدا هست به لطف مادرش زهرا همیشه میان روضه ها آب و غذا هست اگر چه آب مهر مادرش بود ولی شرح غمش پُر ماجرا هست به منّت بهر طفلش آب خواهد ز قومی که تماما اشقیا هست پدر فریاد زد رحمی به طفلم اگر یک مرد در بین شما هست ... بگیرد طفل من سیراب سازد اگر یک ذرّه ای لطف و عطا هست به جای آب تیر آمد چه تیری که بهر صید زخمش بی دوا هست چه تیری اُستخوان حلق بشکست چنین ذبح عظیمی در کجا هست؟ علی را تا نبیند مادر او چه جایی بهتر از زیر عبا هست به حیرانی بابا خنده کردند بگو آیا که یک ذره حیا هست الهی مادرش اصلا نبیند سرِ ششماهه در طشت طلا هست مجتبی صمدی شهاب
پدری آب شده تا پسری آب خورد ا"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد" ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد به لبش آب رسد یا نرسد می میرد نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد لعنت حق به کسانی که گمان می کردند که به نام پسرش کام پدر آب خورد سرخی خون علی شانه به مغرب زده است آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد امیر خورسند
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم مادرت دیده به راه است که سیراب آیی با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم خون من گردن آنکس که گلوی تو برید حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است خندهی آخر تو برده توانم پسرم می کَنم قبر تورا دور ز چشم مادر پدرم داده ره چاره نشانم پسرم با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم قاسم نعمتی
يارب اين خورشید سوزان از کدامین خاور است؟ کز شرارش شعله ‌ور هم روح و جان و پیکر است از چه نیلی آسمان گردیده و گریان شده؟ کاین‌چنین در قعر ظلمت بزم چرخ اخضر است هر طرف بانگ غم انگیز عزا آید به گوش کز نفیرش تا همیشه قلب شیعه مضطر است از چه بر زانو نشسته شاه مظلومان حسین؟ کز غمش‌ آه و فغان بر پا به کوی و معبر است اینکه تیر حرمله بنشسته بر حلقوم کیست این رضیعِ نینوا یعنی (علیِ اصغر) است؟! این گل نشکفتهٔ باغ حسین بن علی است؟ کاین‌چنین بر خاک افتاده‌ست و خونین حنجر است بشکند تیری که بر آل عبا گردد روان... بشکند دستی که بر ضد ولای حیدر است گرچه این شش ماهه (اصغر) بود در كرببلا بی‌گمان از بعدِ سلطان شهیدان، اکبر است از دو دست کوچکش حاجات ما گردد روا آری او باب الحوائج نزد حیّ داور است آنچه می‌ماند به جا از دشمنان ددسرشت کفر مطلق بوده و پاداش‌ شان در محشر است لعن و نفرین تا ابد بر شمر دون و حرمله... هم بر ابنِ سعد و هم سفیانیان کافر است (ساقیا) از داغ جانسوز رضیع نینوا... جای اشک و جای باده، خون به چشم و ساغر است سیدمحمدرضاشمس
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی  دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی  منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم  رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی  تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر  تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی  به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر  دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی  تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت  صدای العطش گردیده بود آوای لالایی  تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من  چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی  تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما  تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی  زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن  گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی  به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما  تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی  اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم  تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی  استاد حاج غلامرضا سازگار
السلام علیک یا علی اصغر علیه السلام از عطش مستی ودر سینه شَرَر داری تو گریه سر کرده ای و حالِ دگر داری تو ظاهراً دستِ تو بسته است در این قنداقه بال ،واکرده ای وعزمِ سفر داری تو سر کشیدی که ببینند و گلو را بزنند ای جگر گوشة من بسکه جگر داری تو بی زره آمده ای حیدرِ در گهواره نه به کف، تیغ گرفتی نه سپر داری تو حرمله عقدة خود را سرِ تو خالی کرد ارثی از محسن وافتادنِ در داری تو بی هوا حنجرِ تو پاره شد وخون پاشید کِی ، توان ِ لگدِ تیرِ سه پر ،داری تو من سرِ تشنکیِ تو به همه رو زده ام پسرم جای، در این قلبِ پدر داری تو حنجرت پاره شده با ز به من می خندی ز ِ پریشانیِ حالم که خبر داری تو با چه روئی پسرم سوی حرم برگردم مادری دلنگران ،دیدة تر ،داری تو ترسم این است سرِ راسِ تو دعوا گردد طاقت نیزه سواری چقَدَر داری تو؟ خونِ تو کارِ علمداریِ عباس کند با همین پیکرِ بی سر شده ،سرداری تو