.
#نوحه #زمینه
اسارت (به روايت عمه سادات)
پُر از آه و سوز و گدازم
بدونِ تو ماندم چه سازم
تو بر روی نیزه ولی من
روی ناقه ی بی جهازم
امان از رُسومِ بَدِ کوفه و شام
کجا آلِ پیغمبر و فحش و دشنام
تلافیِ خیبر به ما میزدن سنگ
از رویِ بام
زِ بعد كر، بلا، شد غوغا
به کوفه بُردن مارو اَعدا
امان از شام و ظُلمِ آنها
واویلا وا، ویلا، واویلا....
به کوفه تو را خطبه خواندم
دمی از غمت جا نَماندم
به شام از تو گفتم «جَمیلا..»
..یزید را به ذلّت کِشاندم
روی نیزه دادی به حالم تو سامان
زمانی که خواندی برایم تو قرآن
سر من به مَحمِل شکست و سر تو
سنگِ عُدْوان
امان از دروازه،یِ ساعات
چه کردن با، عمه،یِ سادات
به دورِ ما، شادند، قاتلهات
واویلا وا، ویلا، واویلا....
ما هستیم عزادار و پُرْ غم
ولی شامیان شاد و خُرّم
مارو خارج از دین میدونند
می خندن به ما آل خاتم
رباب از غمِ طفلِ شش ماهه بی تاب
شده سجاد از غُصه ی بچه ها آب
تو رو نیزه ای دخترت میگه بابا
ما رو دریاب
تو شهر شام، ديديم، ما آزار
مارو بُردن، بَر سرِ بازار
رقيه شد، تو ويرونه زار
واویلا وا، ویلا، واویلا....
#مجتبی_دسترنج_ملتمس ✍
#حضرت_زینب
#اسارت
.👇
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🔸السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ سَیِّدِ الانْبِیاءِ،السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ صاحِبِ الْحَوْضِ وَاللِّواءِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ مَنْ عُرِجَ بِهِ الَی السَّماءِ🔸
عقیله بود که با دشمنان مقابله کرد
سلاح خطبه ی او نیت مقاتله کرد
جهاد زینب کبری جهاد تبیین بود
بنازم " اسکتوا " یش را که ختم غائله کرد
کلید هر فرجی صبر بود و در همه حال *
تحملش همه جا حل هر معادله کرد
چنان زمین و زمان ؛ پشت شمر می لرزید
شکوه لحن علی گونه خلق زلزله کرد
حماسه ساز پس از کربلا ببین امروز
عمارت اموی را شبیه مزبله کرد
کبود شد بدنش در مسیر عشق ولی
به وقت عاشقی از تازیانه کی گله کرد ؟
تمام همت خود را بلا به کار گرفت
مگر که عمه ی سادات ترک نافله کرد
نشسته نافله می خواند شام عاشورا
میان خیمه و گودال بسکه هروله کرد
چقدر زجر در اطراف خیمه ها پیچید
چقدر خون به دل عمه جان قافله کرد
کسی که بست به دستش طناب غافل بود
به دست خویش خودش را اسیر سلسله کرد
سرش شکست و نیاورد خم به ابرویش
در آزمون بلا با خدا معامله کرد
شکسته باد دهانش کسی که در بازار
به دور ناقه ی زینب مدام هلهله کرد
رباب را نتوانست منع گریه کند
میان همهمه نفرین به جان حرمله کرد
گرفت در عوض گوشواره معجر را
برای حفظ حجابش چنین مبادله کرد
* الصبر مفتاح الفرج
#علیرضا_خاکساری
#شعر_آئینی_مذهبی_هیئت
#مدح_منقبت_مرثیه
#عقیله_بنی_هاشم
#جَبَلُالصَّبر
#اسارت_آل_الله
#دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوق العاده است
نگذرید باز کنید
گوش کنید
تکراری
هم
ارزش داره .........
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی
یک نگاه تو مرابس که ز فرزند و قصاصش گذرم ..
#شعر_عاشورایی
#کاروان_اسرا
#ترکیب_بند
🔹با کاروان نیزه🔹
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
::
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزهها تلاوت خورشید، دیدنیست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدینجا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
::
فرصت دهید گریه کند بیصدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویهکنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زآنگونه اشکها که مرا هست با فرات
حالی به داغ تازۀ خود گریه میکنی
تا میرسی به مرقد عباس، یا فرات
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار میکشم
آن یوسفم که ناز خریدار میکشم
::
بعد از شما به سایۀ ما تیر میزدند
زخم زبان به بغض گلوگیر میزدند
پیشانی تمامیشان داغ سجده داشت
آنان که خیمهگاه مرا تیر میزدند
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر میزدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بیشیر میزدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
مُحرم نگشته تیغ به تقصیر میزدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر میزدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینهزن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر میزدند
از حلقهای تشنه، صدای اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید...
::
ای زلف خون فشان توام لیلة البرات
وقت نماز شب شده، حی علی الصلات
از منظر بلند، ببین صف کشیدهاند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشکهای تشنه وضو میکند، فرات
توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را میدهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست
ما بیتو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا...
::
خون میرود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زدهست ماه، به گرد سر شما
آن زخمهای شعلهفشان، هفت اخترند
یا زخمهای نعش علیاکبر شما؟
آن کهکشان شعلهور راه شیری است
یا روشنانِ خون علیاصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب میزدید
زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب میکنی
بر نیزه، شرح سورۀ احزاب میکنی...
::
قربان آن نیای که دمندش سحر، مدام
قربان آن میای که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، میرویم
در منزل نخست تو از حال میرویم
📝 #علیرضا_قزوه
🌐https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🏴 وامُحَمَّداه، صَلّیٰ عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ، هٰذَا حُسَینٌ بِالعَراءِ مُرَمَّلٌ بالدِّماءِ مُقَطَّعُ الأعضَاءِ، وَاثَکلاه وَبَنَاتُكَ سَبَایَا...
بوی تو دارد این بدن، اما
نقشی از تو در آن نمیبینم!
خواندهای تو مرا کنار خودت
از تو اما نشان نمیبینم!
من صدا میزدم: حسین... حسین
تو "اُخَيَّ إلَيَّ" میگفتی
من فدای صدای محزونت
ای گل من چرا به خون خفتی؟
ای تن بیسر رها در خون
تو حسینی؟ تویی برادر من؟!
باورم نیست ای تن بیسر!
تو حسینی؟ عزیز مادر من؟!
این تویی سایۀ سر زینب
که روی خاک ماندهای بیسر؟
این تویی جان حیدر و زهرا؟
این تویی نور چشم پیغمبر؟
هرچه در پیکر تو مینگرم
اثری از حسین پیدا نیست!
زینت شانههای پیغمبر
جای تو روی خاک صحرا نیست
آتشی در دلم بهپاست حسین
پیرهنْ کهنهات کجاست حسین؟!
تن تو مانده روی خاک، ولی
سر تو روی نیزههاست حسین
دارم از غصۀ تو میمیرم
پارهپاره چرا شده بدنت؟
هرچه میگردم ای برادر نیست
جای یک بوسه در تمام تنت!
دیدم از دور میزدند تو را
این شیاطین بهقصد قرب خدا
دمبهدم بر سر تو میبارید
تیر و تیغ و سنان و سنگ و عصا
دیدمت نیمهجان و لبتشنه
من بمیرم برای غربت تو!
تکیه بر نیزهای شکسته زدی
قامتم خم شد از مصیبت تو!
من بمیرم! سر تو را بردند
کفش و انگشتر تو را بردند
اسبهایی که تازه نعل شدند
بخشی از پیکر تو را بردند
▪️▪️▪️؛
حَرَمت پر شد از حرامیها
در حرم هرچه بود غارت شد
قسمت تو شهادتی جانکاه
قسمت خواهرت اسارت شد...
✍️محمدتقی_عارفیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید حاج قاسم عزیز چه نکته ی مهمی گفت
دقیقا داره اتفاق میفته
🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷
قدس را ایران کند آزاد وبس
شیعه خیزو زین بپاکن برفَرَس
ای فلسطین نیستی تنها دگر
کن دعا بهر ظهور دادرس
از: محمد اسماعیل فضل الهی::
با دوست آنچنان و برِ دشمن این چنین
در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان
بر نیزه خواند آن سر دور از تن این چنین
آه! ای سر حسین! چو سر در پی توام
خورشید من! به شام مرو بیمن این چنین
از خون حجاب صورت خود کرده، یا حسین
جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین
محمدسعید میرزائی
**************
اشعار ورود کاروان به شام - وحید قاسمی
از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند
بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند
وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت
ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند
وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد
سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند
ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!
اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند
بغض علي بهانه ي خوبي برايشان
حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند
آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد...
در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد
گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست
مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست
مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر
گرداندن زنان حرم افتخار نيست
اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد
در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست
در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم
سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست
خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد
پاي سر بريده كه جاي قمار نيست
خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو
ديگر وسط كشيده شده حرف آبرو
كار از تمسخر لب يحيي گذشته است
از خيزران بپرس چه برما گذشته است
وحید قاسمی
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام – سید حبیب حبیب پور
با كوهي از دريغ و ملامت براي شام
زينب رسيده است به دروازه هاي شام
اي غرق ماجراي تپش خيز كربلا
بگذار تا بگويمت از ماجراي شام
داغي عظيم در دل و قصدي عظيم تر
زينب چنين رسيد به ظلمت سراي شام
آنان كه محو زيستني كربلايي اند
عادت نمي كنند به آب و هواي شام
در اولين مقابله تشخيص مي دهد
بوي هزار توطئه را در فضاي شام
زينب سفير نهضت خونبار كربلا
كوهي است در برابر فرمانرواي شام
مي گويد از حقيقت و مي گويد از حسين
وز خائنان كوفه و ظلم و جفاي شام
بگذار فاش گويمت آن خطبه بليغ
تكرار كربلاست ولي كربلاي شام
روحي چنين عظيم و كلامي چنين بلند
آزاد و پاك مي رهد از تنگناي شام
امروز از پس گذر قرن ها هنوز
پيداست نقش واقعه در جاي جاي شام
سید حبیب حبیب پور
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی
قاری مشهور
سوره ي مستور روی نیزه ها می بینمت
آیه ی و الطور روی نیزه ها می بینمت
منبر و رَحلت چه شد؟ ای زاده ي ختم رسل
قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت
چشم کورشام را مبهوت نورت کرده ای
نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت
نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد، مست شد
خوشه يِ انگور روی نیزه ها می بینمت
زینـبم ،مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت
شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت
وحید قاسمی
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن کاویانی
وقتی برای عشق انگشتر نمانده
يعنی كه عباس و علی اكبر نمانده
حالا تويی بانو نبردت فرق دارد
اين بيشهی خونين كه بی حيدر نمانده
با خطبهات از جا بكن اين قلعه را تا
قوم يهودی حس كند خيبر نمانده
طوفان شد و پيچيد بانگت بين مردم
آيا كسی با آل پيغمبر نمانده؟
جاي تعجب نيست بعد از خطبههايت
دندان برای صورت يك سر نمانده
یک سر که روی آبشار گیسوانش
جز لخته های خون وخاکستر نمانده
امّا تو دريا باش دردشتی کویری
جز تو برای دين دگر ياور نمانده
حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب
جز خاطرات آن گل پرپر نمانده
هر شب شما در خواب هم ميبينی انگار
چيزی به وصل حنجر و خنجر نمانده
حالا تویی بانو نبردت فرق دارد
حالا که عباس وعلی اکبرنمانده...
محسن کاویانی
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی
در واژه های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را
با تیغ خطبه فاتح صفین كوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را
در اوج بیكران خودت مست می كِشی
هفتاد و دو ستاره دنباله دار را
درس حجاب می دهد این آستین شرم
معنا كنید روسری وصله دار را
با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»
آتش زنید مستمع بی قرار را
خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید
خون گریه می كنیم خزان تا بهار را
چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی كنار طشت، بساط قمار را
زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا
از دست داده ام به خدا اختیار را
این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای
بر روی دست پیرهن شهریار را
اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند
وقتش رسیده است بسنجی عیار را
وحید قاسمی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان فضل
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی
خانه بدوش عشقمُ سربار زینبم
دربه در مجالس سالار زینبم
از زخمهای گوشه ابروی من نپرس
مجروح داغ دلبرُ بیمار زینبم
این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست
یک گوشه از شلوغی بازار زینبم
بزم شرابُ کوچه ی شوم یهودیان
از لطف گریه محرم اسرار زینبم
آتش بزن به دار بکش جا نمی زنم
جانم فداش ، میثم تمار زینبم
هرکس به بیرقُ علمش چپ نگاه کرد
باخشم من طرف شده مختار زینبم
ازمدح غیرآل علی عاجزم ،نخواه
من ازالست شاعردربار زینبم
وحید قاسمی
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – یوسف رحیمی
ذکر مصيبت ميکند: الشام الشام
تا ياد غربت ميکند: الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را
يک جا روايت ميکند: الشام الشام
موي سپيد و چهره اي در هم شکسته
از چه حکايت ميکند: الشام الشام
هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي
ياد اسارت ميکند: الشام الشام
در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي
عرض ارادت ميکند: الشام الشام
يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري
ابراز غيرت ميکند: الشام الشام
هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد
تجديد بيعت ميکند: الشام الشام
قرآن پرپر روي نيزه غربتت را
هر دم تلاوت ميکند: الشام الشام
قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش
بي صبر و طاقت ميکند: الشام الشام
هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه
خود را فدايت ميکند: الشام الشام
جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس
چوبي جسارت ميکند: الشام الشام
کنج تنوري حنجري آتش گرفته
ذکر مصيبت ميکند: الشام الشام
یوسف رحیمی
**************
اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – شفق مشهدی
الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
سلام بر تو که ماه جمادی الاول
ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت
سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند
چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت
سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز
به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت
تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای
که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت
تو دست پرور آن مادر گرانقدری
که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت
تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای
که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت
تو زیر سایه ی آن گلبنی بزرگ شدی
که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت
ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی
که حق به گردن آزادی و عدالت داشت
چه بانویی که پس از دختر رسول ا...
به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت
چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم
مقام و منزلتی همتراز عصمت داشت
چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا
چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت
چه بانویی که به حد کمال در همه حال
اراده داشت وفا داشت عزم و همت داشت
چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم
وقار داشت حیا داشت شرم و عفت داشت
چه بانویی که همه عمر در نیایش شب
هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت
چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا
گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت
چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق
به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت
دل تو بود پر از التهاب شوق حسین
که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت
حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد
هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت
نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین
حسین با تو هزاران هزار حجت داشت
حسین از تو جدایی نداشت در هر حال
مگر بخاطر انسی که با شهادت داشت
چراغ آخرتش باد شاعری که سرود
سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت
«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت
هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد
هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت
من و مکارم اخلاق زینبی هیهات
کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت
تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل
بدوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت
تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم
ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت
تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت
علی که در سخنش آیت فصاحت داشت
پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند
صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت
به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست
کلام روح فزایت که رنج غربت داشت
هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی
که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت
پس از زیارت خون سر تو از محمل
شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت
شفق مشهدی
****************
اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان
باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان