#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
خِس خِس سینه ات انداخت ز پا بابا را
به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را
پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز
برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را
دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟
به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را
سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است
بست با نیزه به رویش ره این صحرا را
پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد
باز دیدم وسط آتش در، زهرا را
خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من
به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را
تو تجلای غم پنج تنی یا ولدی
که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را..
سیدپوریا هاشمی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
صحنهٔ روضه در این جمله مجسم باشد
پشت هر قدّ رشیدی دو قد خم باشد
مادری تر زهمه ؛راه برو؛کیف کنم
دیدن قامت تو لذت عمرم باشد
در پی ات آمدم از خیمه محاسن بر دست
بسکه شان تو در این رتبه معظم باشد
بازمین خوردن تو زندگیم ریخت بهم
حق بده تا به قیامت کمرم خم باشد
از کجا تا به کجا پیکر تو ریخته است
هرچه می چینم عزیزم بدنت کم باشد
تاکه زانوم زمین خورد همه خندیدند
باغمت شادی این قوم فراهم باشد
چه کنم پیکر تو از بغلم می ریزد
صد و ده تا پسر امروز به دستم باشد
تو چه گفتی که چو مادر دهنت را بستند
دنده ی خورد شده شاهد حرفم باشد
کوچه ای باز شد و از دوطرف می خوردی
جای صد ضربه به روی بدنت هم باشد
پای ناموس ؛وسط آمده برخیز علی
عمه ات بی من و تو بی کس و محرم باشد
قاسم نعمتی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده
دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده
قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی
جای-جایِ بدنش رفته و ساییده شد
نیزه ها آب-نداده پسرم را کشتند
با لب تشنه به خون خفته و غلتیده شده
روی پیشانی اش افتاده چه ردّ شمشیر
لبش از فرطِ عطش خشک و چروکیده شده
گلِ لیلا شده پرپر، چه به هم ریخته است
نه که با دست! که با تیر و کمان چیده شده
میگذارم نگران! صورتِ خود را با اشک...
به روی صورتِ زیبایِ خراشیده شده
شیشۂ عمر علی اکبرِ(ع) من خورد زمین
کمرم خم شده و... وای چه پاشیده شده
می برم بینِ عبا دار و ندارِ خود را
با همان دست که یخ کرده و لرزیده شده!
مرضیه عاطفی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم میشد
پیشِ چشمِ همه پیغمبرِ اکرم میشد
نه فقط پیشِ پدر حضرتِ خاتم میشد
پیشِ جبریل علی نیز مجسم میشد
همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را
اشهدُ اَنَ علی اِبن اَبی طالب را
باد وقتی که به هم یالِ عقابش میریخت
چقدر بوسه فرشته به رکابش میریخت
آتش انگار که از رَدِ شتابش میریخت
هرچه سر بود همه پیشِ جنابش میریخت
لشکر انداخته اینجا سپرش وقتی اوست
ملک الموت شلوغ است سرش وقتی اوست
ناگهان پرده بر انداخته و میآید
زُلف بر شانهاش انداخته و میآید
مَست از خیمه برون تاخته و میآید
تیغ مانند علی آخته و میآید
باز او نادِ علی تیغ به کف میخواند
چند بیتی رجز از شاهِ نجف میخواند
تیغ را رویِ سپر تا که به هم میکوبَد
مُشت بر سینه عمو پیشِ حرم میکوبَد
مثلِ مولا شده شمشیرِ دو دَم میکوبد
می زند اکبر و عباس عَلَم میکوبد
اهل این طایفه در رزم به هم میمانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
گَلدی میدانَ وَ میدانی پریشان اِلَدی
بو علی ابن حُسیندی نِجه طوفان اِلَدی
باخدیلار ضربَسینَ هامینی حیران اِلَدی
هر طرف گِدی آتی ، جمعی پشیمان اِلَدی
مرحبا باخ علیَ حضرتِ سلطان دِیدی
باخدی میدانَ ابالفضل علی جان دِیدی
یک طرف چشم پدر ، چشم حرم دنبالش
یک طرف لشکرِ سیراب به استقبالش
مَرکبش دید که خون لخته چکید از بالش
سرِ او خَم شد و اُفتاد به رویِ یالش
مَرکبش سویِ حرم نَه ، سوی شامیها رفت
دید بابا پسرش سویِ حرامیها رفت
پدرش آمده خود را سرِ زانو بکشد
آمده داد کشد دست به گیسو بکشد
باید او خَم شود و نیزه زِ پهلو بکشد
یا که یک تیغهی جا مانده را بیرو بکشد
کاش گیرد پسرش زیرِ بغلهایش را
میکِشد رویِ زمین پیشِ پدر پایش را
رویِ این خاک خدایا جگرش ریخته بود
مُشتِ خاکی پس از او رویِ سرش ریخته بود
دید بال و پَرِ او دور و برَش ریخته بود
آه از بینِ دو دستش پسرش ریخته بود
دست را زیر تنش بُرد تنش جا میماند
خوب شد بود عمو وَرنَه همانجا میماند
تا بماند قسمش گریه کنان داد نشد
شانه را هرچه که با گریه تکان داد نشد
بوسه بر زخمِ تبرهای سنان داد نشد
عمه را در وسطِ جمع نشان داد نشد
قدِ بابا به کنارِ پسرش راست نشد
این جوانمرده پس از این کمرش راست نشد
حسن لطفی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
قصد دارد بدود تاب و توانش رفته
پیرمردی که غریبانه جوانش رفته
هرچه میخواست که با پا برود باز نشد
عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته
وقت پیری همه امید پدرها پسراست
تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته..
فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست
دیر راهی شود از دست زمانش رفته
از سر ماذنه افتاد موذن برخاک
تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته
باچه ضجری به سر نعش علی می آید
باچه حالی که توان بهر بیانش رفته
آمد و دید پیمبر به زمین افتاده
آمد و دید که حیدر ضربانش رفته
هرچه میدید علی بود علی بود علی
بدنش بیشتر از حد مکانش رفته
آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند
که توان از بدن نیزه زنانش رفته
تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند
هرچه تیر است دراین دشت نشانش رفته
عصمت الله به بالای سر شاه آمده
دید افتاده کنارش، وَ جانش رفته..
نوبت کار جوانان بنی هاشم شد
کار بسیار جوانان بنی هاشم شد
سیدپوریا هاشمی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
بار من را كمرم نه سر زانو برداشت
كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشت
در خداحافظي ات بود كه من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت
آهوي خوش قد و بالاي حرم، ميكُشَمَش
نيزه زن را كه رسيد از رويت ابرو برداشت
هر چه كردم بخدا روي به قبله نشدي
علتش نيزه ي آن بود كه پهلو برداشت
ديدم از دور كسي رَختِ تو را ميپايد
آمدم زودتر از من او همه را او برداشت
زخمهاي بدنت از دو طرف مرتبط اند
هر كسي نيزه اي از پشت زد از رو برداشت
بين ِ ميدان نشد اما وسطِ خيمه كه شد
آخرش عمه ي تو دست به گيسو برداشت
بخدا خسته شدم آه كجايي اكبر
كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشت
عاقبت توي عبايي جگرم را بردم
با چه وضعييتي آخر پسرم را بردم
علی اکبر لطیفیان
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
ای اذان گوی حرم،شبه پیمبر چکنم
تو بگو با غمت ای لاله ی پرپر چکنم
قدرتی نیست به زانو که قدم بردارم
شد زمین خوردنم امروز چو حیدر چکنم
زنده شد در نظرم یاد مدینه اکبر
شده پهلوی تو چون پهلوی مادر چکنم
غیرممکن شده تا بوسه بگیرم از تو
بس که پاشیده شده جسم تو اکبر چکنم
لحظه ی جمع تو یک جمع به من خندیدند
با تن ریخته ات در بر لشکر چکنم
زنده زنده بدنت را همه کندند علی
بیم دارم که بریده بشود سر چکنم
نیمی از جسم تو را روی عباچیدم من
سر مقراض کمی مانده ز پیکر چکنم
محمود اسدی
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
نامردی آمد نیزه ای بر پهلویش زد
نامرد دیگر ضربه بین اَبرویش زد
فریاد او از پیکر بابا توان بُرد
فریاد بابا را به اوج آسمان بُرد
خون، دیدِ چشمان *عُقابش از میان بُرد
اسبش علی را در میان دشمنان بُرد
دیگر علی بین حرامی گیر اُفتاد
جسمش اسیر لشکر شمشیر اُفتاد
هرکَس رسید از راه بی لحظه شُماری
بر پیکر سرو حرم زد یادگاری
جشن علے کُشتن بپا کردند آری
از پا حسین اُفتاد با این زخم کاری
اُمیّد دیرینهء بابا مُنجلے شد
آقا در اینجا صاحب صدها علے شد
*عقاب: نام اسب حضرت علی اکبر(ع)
مجتبی صمدی شهاب
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
خواست با دستش ببندد پلکِ پَرپر را نشُد
خواست تا با گریه شویَد پلکِ دیگر را نشُد
رویِ زانو چار دست و پا رسیده بر سَرَش
خواست زینب نشنود لبخندِ لشگر را نشُد
گفت بابایی بگو اما فقط یک "با" شنید
هرچه میکوشید گویَد حرفِ آخر را نشُد
با دو انگشتش میانِ حَلق دنبال چه است؟
خواست تا بیرون کِشَد یک تکه خنجر را نشُد
خُردههایی استخوان از سینه بالا میرَوند
خواست تا خالی کُنَد هربار حنجر را نشُد
خواست زینب تا که بردارد حسینش را نشُد
خواست بابا هم کِشَد تا خیمه خواهر را نشُد
غیرتیاش کرد شاید چشمها را وا کند
هِی نشان میداد خاکِ رویِ معجر را نشُد
خواست بردارد از این پاشیده در آغوشِ خویش
دست را پا را نشُد تَن را نشُد سر را نشُد
حسن لطفی
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
دگر بر چهرهی ماهَت قمر بودن نمیآید
به من انگار باباجان پدر بودن نمیآید
خیالش هم نمیکردم که از تو اینقدر ریزد
به قد و قامتِ تو مختصر بودن نمیآید
صدایت سویِ چشمم بُرد به زین خوردم زمین خوردم
که بر این پیرِ تنها بی پسر بودن نمیآید
تورا اینسو و آنسو باد دارد میبَرَد با خود
عزیزِ من به تو مانندِ پَر بودن نمیآید
برای اولین بار است میخندند بر بابا
به من در پیشِ لشکر خونجگر بودن نمیآید
مرا عباس آورد و مرا زینب به خیمه بُرد
به بابایِ غریبت دردِسر بودن نمیآید
بمان ای غیرتی اینجا که بر ناموسِ این خیمه
میانِ قاتلانت در به در بودن نمیآید
عصایم شانهات بود و عصایم بر زمین اُفتاد
به این دستِ شکسته بال و پَر بودن نمیآید
خدایا زحمتِ من را چه بد پاشیدهاند از هم
به تو اصلا به زیر دشنه و تیغ و تبر بودن نمیآید
تو را باید که از دستِ سپاهی جمع سازم آه
زِمن دنبال تیغِ صد نفر بودن نمیآید
سرت را خوب شد نگذاشتم با نیزه بردارند
به ما در بینشان دنبال سر بودن نمیآید
#حسن_لطفی
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
______
#حضرت_علی_اکبر
نور چشمم، شبه پیغمبر، نکش پا بر زمین
آمدم بابا! علی اکبر(ع)، نکش پا بر زمین
کینۂ نام ِ تو را دارند این سرنیزه ها
شد عجب دور و برت محشر، نکش پا بر زمین
تیرهایش شد تمام و دید جان داری هنوز
بر تنت شمشیر زد بدتر! نکش پا بر زمین
بسکه با سرنیزه ها بر سینه ات ضربه زدند
از نفس افتاده این حنجر، نکش پا بر زمین
خشکی لب های خود را غرق خون بر هم نزن
پیش من بیتاب و مضطر پا نکش روی زمین
إرباً إربا یعنی افتاده ست از تو رویِ خاک-
تکّه تکّه هایی از پیکر، نکش پا بر زمین
رحم کن بر سنّ و سالم، جان سپردم تا تو را...
جمع کردم در عبا...دیگر نکش پا بر زمین!
غزل دوم 🏴
دارد از جام ولایت باده میریزد زمین
ذره ذره داغِ فوق العاده میریزد زمین
شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش
عضو عضوِ این پیمبر-زاده میریزد زمین
إرباً إربا یعنی آنجا که گلاب از برگ گل
قطره قطره میشود آماده میریزد زمین
پاره کرده ضربهٔ نیزه نخ تسبیح را
دانه دانه از دلِ سجاده میریزد زمین
از نفس افتاده و چشمش سیاهی رفته است
جویِ خون از پیکری افتاده میریزد زمین
گل که پرپر شد همه گلبرگهایش بی رمق
با نسیمی، با تکانی ساده میریزد زمین
میرساند با سرِ زانو خودش را یک پدر
اشک از چشمانِ یک دلداده میریزد زمین
میرود با دست لرزان...دارد از بین عبا
تکه تکه پیکرِ شهزاده میریزد زمین!
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم
برخیز و رحم کن به دل بى امان من
داغ تو پیر کرد مرا اى جوان من
هفت آسمان به حال تنت گریه می کنند
برخیز اى ستاره ى هفت آسمان من
آئینه ى رسول خدا، اکبرِ حسین
هستى تمام هستى و روح و روان من
این تیر و تیغها که به تو سجده مى کنند
گویا شنیده اند صداى اذان من
هر تیغ تا به جسم تو برخورد می کند
یکباره تیر مى کشد از استخوان من
اینقدر دست و پا به روى خاکها نکش
بردى تمام جان من اى نیمه جان من
گیرم کجاى این بدن قطعه قطعه را؟
سخت است اى خدا چقدر امتحان من...
دارم به سوى خیمه تو را مى برم، ولى
می ریزى از عبا، پسر مهربان من
مهدی فخارشاکری